ز من هر آن که او دور چو دل به سینه نزدیک/ به من هر آنکه نزدیک از او جدا جدا من
اول از همه بگم، از همه دوستانی که میخوندمشون معذرت میخوام که حال و حوصله ندارم چیزی بخونم و کمرنگم. و خب گفتن نداره که تجربه نشون داده به حال قبل برخواهم گشت و این رو روی حساب بیمعرفتی نگذارید :)
دوم اینکه دیگه فکر کنم هر آنچه ویروس و میکروب در سطح کشور بود رو من و دخترها یک دور تست کردیم و واقعا آرزو دارم روزی بیاد که هر سه تا مریض نباشیم 😂 نوبتی شده و قسم خوردیم انگار که قطعکننده این زنجیره نباشیم :/
روزهاست که حس میکنم، «من» کسیست که جایی جاگذاشتمش. هیچ تعریفی از خودم ندارم که ارائه دهم. انگار که به تخته پارهای یا تخته پارههایی چنگ زدهام تا فقط این روزها که مثل اقیانوس ناآرام و ناشناختهای هستند بگذرند.
سطحیترینِ خودمم. بیهدف... بیانگیزه... بیذوق... بیانرژی... بیانرژی... بیانرژی...
هیچ چیز معنای خوشحالی یا ناراحتی قطعی ندارد. تمام حساسیتهایم انگار دود شده رفته هوا. همهچیز یکسان است و خاکستری.
دلم میخواهد این شیشهی دورم را بشکنم، گریه کنم، از ته دل... دلم میخواهد آنقدر بلند داد بزنم میخواهمت تا تمام دنیا و قوانین و کائنات، گوش به فرمانم شوند...
من به تنهایی «من» را ندارم...
دستهای مهربانت را پشتم بگیر.
- ۰۱/۰۹/۰۹
سلام یاسی عزیزم. امیدوارم که حالت خیلی زود خوب خوب بشه. میدونم که بعیده ولی اگه کمکی از من برمیاد بگو...♥️