برجا
سلام
صدای مرا از ادامهی زندگی میشنوید!
از پاییز بیوفایی که به دو و با عجله میرود...
با بارانهای نباریدهاش،
با برگهای زردی که نمیدانم کجا ریخته که ندیدمش.
و درخت خرمالویی که یادم نیست کجا دیده بودمش، لخت از برگ و سرشار از قلبهای نارنجی.
دلم برای کلمات تنگ است.
دلم برای بافهی دوست داشتنیام، وقتی سرانگشتانم را روی سر و گوش حرفها میکشم و در هم گره میزنمشان تا شالگردن بلند احساسم را به دور خودم بپیچم.
دلم برای خودم تنگ است.
گرچه در خاطرم نیست کیستم.
- ۰۲/۰۸/۲۹
من خیلی روزها می اومدم سر می زدم ببینی کی ازت خبری میشه.
امیدوارم بهتر باشی عزیزم و زود به زود بنویسی واسه مون.