یاسی‌ترین

https://t.me/Yasitariin

یاسی‌ترین

https://t.me/Yasitariin

یاسی‌ترین

هرگز ندیده بودم چشم تو را چنین در خون و اشک غوطه‌ور، ای مامِ رنج‌ها! ای میهنی که در تو به خواری مثل اسیر جنگی یک عمر زیستیم. زین گونه زیستیم و به هق‌هق گریستیم.

به امید آزادی

بایگانی
آخرین مطالب

شوم‌آشام

يكشنبه, ۱۶ مهر ۱۴۰۲، ۰۴:۳۲ ب.ظ

روزهایم می‌گذرند و من سوهانی از صبر و مقاومت به دستم گرفتم و روی زوایای مختلف قلبم می‌کشم.

بعضی وقت‌ها اتفاقاتی می‌افتند که روی زخم‌های قبلی را می‌خراشند و خون می‌آوردند.

از جمعه‌ی پیش، که برای نمی‌دانم چندمین بار مُردم، باز هم دچار افکار پریشان و حس‌های وحشتناک شدم. و صبح‌ها بار این غم را با خودم از رختخواب بیرون کشاندم و شب دوباره در حالی خوابیدم که دست‌های این بار سنگین دورتادور روح خسته‌ام پیچیده بود.

غمگین‌تر و بیهوده‌تر از هر وقت دیگری روزگار گذراندم و بعضی روزها، هر ثانیه قلبم فشرده شد و ریه‌هایم جای نفس از اندوه پر و خالی شد.

مادر بدی بودم. 

فرزند بدی بودم.

دوست خوبی نبودم تقریبا سراغ هیچ‌یک از دوستانم رو نگرفتم. و بیشتر، شروع مکالمات از طرف دوستان بود. 

انسان بیخودی بودم.

فقط جا اشغال کردم. اکسیژن هدر دادم، منابع غذایی حرام کردم و فضولات انسانی تحویل دادم.

نزدیک بود رژیمم هم از دستم در برود که بعد از کمی خروج از خط با خودم گفتم خاک بر سر هرچه خوراکی که در دنیا هست. دلم هیچ‌کدام را نمی‌خواهد، این همه سال خوردم چه شد؟ اتفاقا در گرسنگی کشیدن لذتی یافتم که در هیچ خوردنی یافت نمی‌شود.

خودم را وزن کردم؛ ۸۳. امیدوارم پایان این هفته دیگر این عدد را نبینم، حتی اگر شده باشم ۸۲/۹۰۰.

 

روزهای زیادیست که یکهو یک جمله مثل صاعقه توی ذهنم می‌درخشد و بعد یک موقعیت کوچک را تصور می‌کنم و احساس می‌کنم داستانی توی ذهنم دارد شکل می‌گیرد و بعد محو می‌شود و حتی چند بار در حد دو سه خط نوشتم و بعد انگار با دیواری سنگی مواجه شدم و ذهنم از هرچه بود خالی شد. همین که نمی‌توانم بنویسم هم کلافه‌ام کرده.

 

دیروز و امروز کمی فعالیتم بیشتر شده و دوباره خودم را انداخته‌ام توی کارهای تمام‌نشدنی خانه و دل‌خوش کرده‌ام به گاز و ظرفشویی‌ای که برق می‌زنند، به کشوهای لباس که مرتبند، به فرش‌هایی بدون آشغال و میزها و روی کابینت‌ها که دستمال کشی شده و مرتبند، انگار که خانه، در انتظار مهمانی عزیز است. 

 

بعضی دردها تا آخر عمر مثل یک خط سیاه به موازات انسان کشیده می‌شوند. دردهایی که به زندگی، به شادی، به عشق، به رنج معنا می‌دهند و بعد از آن دنیا از هرچه هست و نیست خالی می‌شود. بعد از آن، همه چیز رنگ می‌بازد، تا روزی که سینه به سینه‌ی خاک بگذاریم. 

  • یاسی ترین

نظرات (۵)

یاسی جان دیشب سومین باری بود که تو این یکی دوماه خوابت رو دیدم .

 

پاسخ:
عهههه چه جالب 😍 
اگر دوست داشتی برام تعریف کن 😍
  • غ ز ل بانو
  • یاسی چقدر جمله اولت قشنگ بود

    واقعا چقدر خوب کلمات رو بهم گره میزنی

    کاش زودتر برسه روزی که دوباره بخندی از ته دل

    پاسخ:
    مرسی عزیزم ♥️
    دقیقا اونچه که احساس می‌کنمو می‌نویسم...

    مرسی غزل جونم
    قربونت دختر مهربون
  • حامد سپهر
  • تبدیل کردن تهدید به فرصت یعنی اینکه از سوهانی که بخاطر مشکلات موجود به وجود اومده و روحمون رو خراش میده، برای صیقل دادن قلبمون استفاده کنیم تا لبه‌های تیزش به کس دیگری آسیب نرسونه

    پاسخ:
    اوهوم 
    ولی من خیلی بی‌اعصابم فکر کنم یکم لبه‌های تیزم گیر می‌کنه😂🙊

    برات نورانی ترین روزها رو آرزو میکنم..💞

    پاسخ:
    مرسی حنای مهربونم ♥️😘

    همین که مامان بودی خیلی خوبه :) مامان بودن کار هرکسی نیست یاسی جان

    میشه خود ِ یاسی رو بدون نقش هاش ببینی؟ قشاوتش نکنی؟ فقط ببینیش؟ 

    خودت میدونی در این حالت خیلی همه چی فرق میکنه 

    امیدوارم هرچی زودتر بهتر و بهتر بشی عزیزم:*

    پاسخ:
    نسترن مهربونم
    ممنونم عزیزم مثل همیشه کامنتت پر از مهر و لبخنده برام ❤️❤️❤️❤️
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">