این روزها صبحهایم زودتر آغاز میشوند؛ نمیدانم اثرات سن است یا چه! شاید دارم برای روزهایی که کلهی سحر کابینتها را به هم بکوبم و نگذارم دخترهایم بخوابند آماده میشوم! و همسرم که حتمن خودش آن روزها سحرخیز شده، جلوی آینه ریش پروفسوری سفیدش را شانه میکند، پالتویش را میتکاند و بوتهایش را واکس میزند، وسایل توی کیفش را بار دیگر چک میکند که هر کدام سر جای خودشان باشند و بعد مثل همیشهها بیصبحانه به هوای قهوهای بیرون میزند.
نمیدانم چروکهای پای چشمم را دوست خواهم داشت یا نه. نمیدانم صورتم را که در اثر گذر زمان پف کرده و مثل شمع ریخته دوست دارم یا نه.
نمیدانم چقدر چشمم به تلفن خواهد بود تا آلما یا هیلا تماس بگیرند...
هیلا؛ پرندهی کوچکم! برای معنایش نوشته شده پرنده شکاری اما به چشم من هیلا پرندهی کوچکیست که از دل آسمان آمده، پشت پنجرهی آشپزخانهام نشسته تا من در آخرین روزهای زمستان در را برایش باز کنم... آمده تا آلما بداند خواهر داشتن چقدر خوب است تا بابایی یک دختر روی شانهش بنشاند و یکی روی زانو...
این روزهایم گاهی چنان غرق در لذتم که هیچ چیز نمیتواند لبخندم را محو کند و بعضی روزها نمیدانم تحت تاثیر هورمونها یا روزگار خانهنشینی یا ... در مرداب افسردگی فرو میروم. روزهایی که دلم از هرچه هست و نیست گرفتهس و پناه میبرم به خیال. دلم برای بوسهای گرم و لرزان پر میکشد. برای تپشهای دردناک دلی که میسوزد برای کنار هم بودن. دستی که شانهت را میفشارد و وقتی برمیگردی چشمهایی را میبینی که برایت آینه شدند.
این روزهایم گرچه پرند از پختن و شستن و بردن و آوردن، دستتو بشور، نمالی به مبل، جیشت ریخت برووووو خوب، صداشو کم کن، میشکنه خوب مادر من :/ نریزی، مامان مامان مامان ...چییییییه؟؟؟؟ بخواااااااااب فردا هم روز خداست :/ لیست خریدو اساماس کن، سلام و خداحافظ و شب بخیر زود بیایا، چرا اخمات تو همه، اگر بلدی شما بفرما :) یه نصف روز نگهش دار تا دیوونه شی...
اما دلم... :( دلم پر میزند برای اینکه به ناز صدایم کنی... دستت را توی فر موهایم فرو کنی و بویشان کنی... دلم ... دلم بیقرار است و خسته دوست دارم شبی دستی بازوهایش را برایم باز کند فقط برای اینکه بخزم و در پناهش آرام بگیرم.
- ۹ نظر
- ۲۰ مهر ۹۹ ، ۱۱:۵۱