گاهانبار
چشمهایم را میبندم و سعی میکنم هر سال را به خاطر بیاورم؛ بیستوچهار سالگی، بیست سالگی، سیودو سالگی، بیستوهفت... بیستودو، هجده، بیست، چهارده و و و
حس و حالها، آرزوها، بغضها و خواستها، همه و همه یادم میآیند.
اینکه کجا بودم، حالم چطور بود، چه میخواستم...
خاطرهانگیزترینها...
دوستداشتنیترین هدیهها...
دنیای عجیبیست؛ خیلی عجیب.
چیزها، آنگونه که میخواهیم پیش نمیروند. آرزوها سر وقتشان محقق نمیگردند...
گاهی خیلی دیر میرسیم و گاهی خیلی دیر میرسند... و گاهی هرگز.
خیلی چیزها بغض میشوند و تا روزی که نمیدانیم در سینه پنهان.
خیلی حرفها سنگ میشوند و تا ابد مانده بر دیوار دلها.
نامههای به مقصد نرسیده،
خوانده نشده،
اصلا نوشته نشده...
و چه حرفهایی که در ادامهی این جمله با بغض گفتیم: قرار بود...
کارهایی که قرار بود بکنیم، جاهایی که قرار بود بریم، هدیههایی که قرار بود بخریم و و و و
و آدمهایی که قرار بود بمانند...
که مثلشان نبود،
و نیامد...
و آدمهایی که مال تو بودند! اما اشتباهی از آن تو نشدند...
و عمری که گذشت و عددی که بزرگ شد...
و دلی که در سینه کوچک شد.
و هر پایان که ندانستیم کی از راه خواهد رسید.
- ۰۲/۰۶/۲۱
تولدت مبارک یاسی مهربون و خوش قلب.
ماهیت زندگی همین ناسازگاری و غیرقابل پیش بینی بودنش هست انگار! و تقریبا چهار دهه ای طول میکشه تا این ماهیت رو بپذیریم و درک کنیم!!
اینکه بپذیری که زندگی همینه و درکنارش بخوایی تلاش کنی همچنان برای خواسته هات - برای حال خوب - برای خوشحال بودن نتیجه ش میشه یه جنگ همیشگی درونی.
به سال جدید واسه جنگیدن خوش آمدی.
یه خسته نباشید و خدا قوت اساسی هم باید بهت گفت برای سالی که پشت سر گذاشتی. یه تصمیم سخت گرفتی و کلی روزهای سخت و عجیب و غریب داشتی ولی از پسش براومدی. میشد به همون زندگی قبلی ادامه داد ولی تو شجاعت این رو داشتی که تغییر مسیر بدی و این واقعا قابل تحسین هست. کاش میشد یه هدیه کوچیک واست بفرستم که یادآور این شجاعتت باشه.
آرزو میکنم سال پیش رو واست آسونتر باشه و روزهای شادت خیلی خیلی بیشتر از روزهای غیرشادت باشه. هر چند تو همین سال گذشته تو کلی قدم های قشنگ برای شادی بیشتر برداشتی و نتیجه هاش رو به زودی می بینی.