مرا آن دل که بر دریا زنم نیست
سه شنبه, ۱۳ تیر ۱۴۰۲، ۰۱:۰۶ ب.ظ
به پیش روی من، تا چشم یاری میکند، دریاست!
چراغ ساحل آسودگیها در افق پیداست!
درین ساحل که من افتادهام خاموش،
غمم دریا، دلم تنهاست.
وجودم بسته در زنجیر خونین تعلقهاست!
خروش موج، با من میکند نجوا،
که: هر کس دل به دریا زد رهایی یافت!
که هر کس دل به دریا زد رهایی یافت...
مرا آن دل که بر دریا زنم، نیست!
ز پا این بند خونین بر کنم نیست،
امید آنکه جان خستهام را،
به آن نادیده ساحل افکنم نیست!
فریدون مشیری
- ۰۲/۰۴/۱۳