یاسی‌ترین

https://t.me/Yasitariin

یاسی‌ترین

https://t.me/Yasitariin

یاسی‌ترین

هرگز ندیده بودم چشم تو را چنین در خون و اشک غوطه‌ور، ای مامِ رنج‌ها! ای میهنی که در تو به خواری مثل اسیر جنگی یک عمر زیستیم. زین گونه زیستیم و به هق‌هق گریستیم.

به امید آزادی

بایگانی
آخرین مطالب

چرخه

چهارشنبه, ۳۱ خرداد ۱۴۰۲، ۰۶:۱۵ ب.ظ

خواب بودم. توی همون اتاقی که همیشه وقتی با بچه‌هام میام خونه‌ی مامان، شبا می‌خوابیم. با صدای آواز یه جور پرنده بیدار شدم‌. مامان میگه بلبل خرماس. چشم‌هامو که باز کردم یه مشت خاطره ریخت تو مغزم. از دوردورا تا همین یکی دو سال پیش. فکر کردم لابد ساعت شش یا هفت صبحه. گوشیمو نگاه کردم ساعت چهار و نیم بود :| خب آخه موجود احمق، الان چه وقت خوندنه؟

چشم‌هامو بستم. حس‌های عجیبی داشتم، صحنه‌هایی خیلی کم‌رنگ و دور تو ذهنم میومد و با خودم فکر می‌کردم اینا رو خواب دیدم؟ دلم می‌خواست خواب کسی رو دیده باشم. زور می‌زدم تا چیزی یادم بیاد ولی نمیومد... تو همین گیر و دار دوباره خوابم برد.

بابا با نون تازه، یه سبد آلبالو، چند کیلو فلفل، سبزی آش و خیلی چیزای دیگه از خرید برگشت. از بعد صبحانه داشتم تو آشپزخونه کمک می‌کردم. اینجا همیشه این‌طوره. زندگی در جریانه. پر و پاچه‌ی همو حسابی می‌گیرنا، ولی خب این چیزا رو همیشه دارن. هنوز همه چیز تازه و با عطر و طعم خودش و کاملا خونگیه. خونه همیشه از تمیزی برق می‌زنه و مامانم انقد گل و گلدون داره که نصف هال و پذیراییشونو گرفته‌. و این‌طوریه که ترکیبی از ظرافت، شور و گرمای زندگی و آدم‌های بی‌اعصاب و خسته داریم :)) مثلا در یک روز شاهد حداقل سه تا دعوا هستیم؛ مامان و بابا، بابا و داداش، داداش و مامان و این به شکل چرخشی ادامه داره.

بعد از ناهار داشتم ظرفا رو می‌شستم. مامانم نشسته بود پشت میز نماز می‌خوند‌. همین‌طوری که ظرف می‌شستم نگاهش می‌کردم و یادم می‌افتاد که من هیچ‌وقت براش اون دختری نبودم که رازاشو می‌گه، سر و تهشو می‌زنن خونه‌ی مامانشه، بیشترین تلفنش با اونه... می‌دونم که آرزو داشته با تنها دخترش جیک تو جیک باشه ولی دورترین آدم به همیم و من هیچ‌وقت نتونستم اینجا، تو خونه‌ی پدری، تو جایی که تولید شدم و پرورش پیدا کردم احساس امنیت و آرامش کنم و خودم باشم؛ خودِ خودم. 

داشتم فکر می‌کردم مامانم هیچی از زندگی من نمی‌دونه و اگر واقعیت‌ها رو بدونه ترک برمی‌داره. من همیشه درددلام با دوستام بوده و جلوی خانواده‌ام فقط یه لبخند بودم و ظاهرسازی.

الان که دارم می‌نویسم، بالاخره پریود شدم و از شدت دل‌درد و سرگیجه اومدم تو همون اتاق و دراز کشیدم. حتی همینم به مامانم نمیگم که حال جسمیم خوب نیست. اگر بفهمه حالم خوب نیست هم هر کاری می‌کنه من خوب بشم. ولی مشکل اینجاست که من مدام دوری می‌کنم. و عادت کردم به پنهان‌کاری. عادت قدیمیمه. می‌دونم بچه‌ی خوبی برای پدر مادرم نیستم ولی هرچی زور می‌زنم چیزی جز عذاب وجدان ازم درنمیاد.

بوی آش کل خونه رو گرفته. همین‌طور سر و صدای بازی بچه‌ها. مامانم زنگ زده آبجی جونش هم گفته بیاد آش بخوره. 

یه چیز جالب، من همیشه واقعا از تنها خاله‌ی حقیقیم (یه خاله دارم که دوستمونه ) 

بدم میومد. و تحملش در حد یک روز مهمونی هم برام سخت بود. خاله‌م هیچ وقت ازدواج نکرد و با مادربزرگم زندگی می‌کرد. تا اینکه پارسال مادربزرگم فوت کرد. من نسبت به مادربزرگم هم حس خاصی نداشتم. گاهی قبلا ازش بدم میومد ولی بعدش دیگه بی‌‌تفاوت شدم. 

حالا اون چیز جالب اینه که از وقتی مادربزرگم فوت کرد خاله‌م قابل تحمل‌تر شد! نمی‌دونم تحت فشار بود یا شایدم گاهی ترکیب دو تا آدم با هم خیلی ناجور میشه.

دایی کوچیکم هم بعد از طلاقش اخلاقش خیلی بهتر شد. شاید اونم دلیلش همینه.

چقدر روابط انسانی عجیبن.

میرم فیلم چارلی و کارخانه شکلات سازی رو با آلما برای بار هزارم ببینم :) بعد از اینکه هزار بار کتابش رو براش خوندم و هزار بار هم خودش خونده.

 

  • یاسی ترین

نظرات (۳)

❤️❤️ ❤️❤️ ❤️❤️

پاسخ:
♥️♥️♥️♥️♥️😘😘😘😘

سلام یاسی جان.

 

امیدوارم هر روز بهتر از دیروزت باشی عزیزم🙏😍

 

یعنی مامانت حتی نمی دونه که جدا شدی؟

 

اون پاراگرافی که نوشتی بابا با نون تازه برگشت و ... خیلی آشناست👀 و من هنوزم واسم سواله که بعد از این همه سال چرا نمی تونند سر پیش پا افتاده ترین مسائل به یه نقطه مشترک برسند.

پاسخ:
به‌به سلام صبا جونم عروس خانوم 😍
قربونت برم ممنون 

ما شناسنامه‌ای جدا نشدیم صبا. ولی مامانم کوچک‌ترین چیزی در مورد رابطه‌ی من نمی‌دونه. اینکه دیگه کامل هرکس رفته سی خودش و کاری به کار هم نداریم.
فکر می‌کنه من خیلی خوشبختم و فقط یکمی شوهرم عجیبه.

نمی‌دونم عادت کردن یا چطوریه 😂😂😂 شاید نوع رابطه برقرار کردنشون هست ولی هرچی هست خیلی رو مخه 😁

کاش مامانت همیشه تو رویای خوشبختی دخترش بمونه و با واقعیت روبه رو نشه

پاسخ:
قطعا همینطوره چون من هیچ‌وقت بهش چیزی نمی‌گم. 
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">