دال/خ/ه
جمعه, ۲۶ خرداد ۱۴۰۲، ۰۵:۴۴ ب.ظ
کسی نامم را صدا زد.
شاید دلت به رحم آمده و من نمیدانم؟!
راستی مگر چند روز گذشته است؟
چند ماه؟
سال؟
من سیوپنج ساله بودم.
چرا تقویمها گم شدهاند؟
چرا روزها در هم تنیده میشوند؟
نه!
دیگر کسی صدایم نمیزند.
زنی در من، به پیریاش در آینه خیره شده.
قطره اشکی میان چروکهای صورتش گم شده.
نه!
دیگر کسی صدایم نمیزند.
زنی در من، تمام کلمات دنیا را خاک کرده و به هوا پاشیده.
زنی در من به جا مانده؛
نفرین شده.
حبس شده.
فراموش شده.
گفته بودی قَوی من!
نه!
دیگر نه تو صدایم میزنی و نه من برمیخیزم.
- ۰۲/۰۳/۲۶