یاسی‌ترین

https://t.me/Yasitariin

یاسی‌ترین

https://t.me/Yasitariin

یاسی‌ترین

هرگز ندیده بودم چشم تو را چنین در خون و اشک غوطه‌ور، ای مامِ رنج‌ها! ای میهنی که در تو به خواری مثل اسیر جنگی یک عمر زیستیم. زین گونه زیستیم و به هق‌هق گریستیم.

به امید آزادی

بایگانی
آخرین مطالب

دشمنیِ سرسخت با «عنوان»

پنجشنبه, ۲۵ خرداد ۱۴۰۲، ۰۵:۲۸ ب.ظ

هنوز هم با وجود اینکه کانال رو دارم ترجیح میدم اول این صفحه رو باز کنم و بنویسم، بعد کپی کنمش تو کانال.

مثل همیشه این صفحه آنقدر برام دوست‌داشتنی هست که هر بار بازش میکنم انگار که به دیدن یه دوست خوب رفته باشم و قرار باشه یک عالمه با هم تنها باشیم.

مزاحمت‌ها و حرفای منفی گاه و بی‌گاهی هم که اینجا هست زود از یادم می‌ره و دایورت میشه.

دیروز با تموم سنگینیش تموم شد. اسمش شده دیروز. فردا هم که بشه میشه پریروز و بعد میمونه اون زیر میرا و گم و گور میشه. مثل خیلی روزهای بدتر که رفتند و دفن شدند.

غروب بچه‌ها رو بردم پارک. چقدر هوا بد بود. گرم، خاک و خلی، خفه. برای اینجور هوا فقط یک کلمه میشه به کار برد و بس.

وقتِ برگشتن، خیلی دلم لیموترش می‌خواست، نمی‌دونم به خاطر گرمای هوا بود یا چی. ولی حس نداشتم برم تا دم میوه‌فروشی. آلما گفت نودل می‌خوام. کارت رو بهش دادم، رمز رو هم که بلده. ایستادم بیرون مغازه و تماشاش کردم. دو تا نودل برداشت، برد حساب کرد، مثل خودم به آقاهه گفت پلاستیک نمی‌خوام و اومد :) تماشای این صحنه اصلا همه چیزو می‌شوره می‌بره. نونوایی و جاهای دیگه هم می‌ایستم از بیرون مراقبش میشم. اجازه میدم اون تجربه کنه و من تماشا.

جلوی آسانسور، یه سوسک خیلی گنده و چندش دیدیم. ضربان قلبم به قدری رفته بود بالا که داشتم پس می‌افتادم ولی سکوت کردم. یک دفعه آلما گفت ایییی سوسک! خودشو جمع کرده بود یه گوشه. در کمال خونسردی گفتم چرا اینجوری می‌کنی؟ سوسکه دیگه! حالا اگر دقت می‌کردی صدامم احیانا داشته می‌لرزیده. گفت آخه مامان سوسک. گفتم خب باشه، یوزپلنگ که نیست اون یه حشره بدبخته که با یه لگد ما می‌میره. حالا آسانسور که رسید یه جوری از کنار همون حشره‌ی بدبخت که با یه لگد ما له میشه دویدم که انگار یوزپلنگه!

امروز هم خودمو مشغول کردم به ادامه‌ی تمیزکاری کابینت‌ها و رسیدم به یخچال فریزر. سر خودمو گرم می‌کنم تا بگذره. می‌دونم این اسمش زندگی درست و درمون نیست‌. ولی فعلا از همین که شب از خستگی خیلی زود و بدون هیچ فکری خوابم ببره راضی‌ام. و هرکسی از دوستام هم آخر شب باهام چت می‌کنه شاهد یکهو غیب شدن منه! مثلا دارم در مورد یک موضوع جدی حرف می‌زنم، ثانیه‌ی بعد، پیام‌ها سین میشه اما جواب داده نمیشه :)) همینقدر یکهویی و راحت‌. 

 

پی‌نوشت: هفته‌ی دیگه این موقع دارم می‌رم عروسی یکی از عزیزترینام ❤️

 

  • یاسی ترین

نظرات (۲)

سوسکه دیگه (وی در دلش فریاد میکشد) 😁😁😁😁

پاسخ:
آره بابا سوسکه دیگه 🤣🤣🤣 
حمله پنیک و تشنج همزمان 

ولی خوبه که تونستی خودتو کنترل کنی :))

دوست من انقدر میترسید که یه بار خونه تنها بود زنگ زده بود به من که بیا سوسک اومده، بعد جدی جدی با ۲۰ سال سن داشت های های گریه میکرد :))))

پاسخ:
الهی 😂😂😂 
ولی من متوجه یه چیزی شدم وقتی کسی پیشم باشه و بدونم اون می‌کشه در میرم. اما اگر تک و تنها باشم و مجبور، یکمی، فقط یه کوچولو شجاعت پیدا میکنم 🤣 
اگر بدونی چطوری میکشم😂😂😂 در حالی که دارم نفس نفس میزنم و سعی میکنم نگاهش نکنم می‌کشمش 
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">