کو
اینطور میگن که، سالی که نکوست از بهارش پیداست. یا مثلا میگن اگر لحظهی تحویل سال تو حموم باشی تا آخر سال تو حمومی! یا اگر خواب باشی و...
من امسال، قبلتر و در حین سال تحویل مثل خر داشتم عر میزدم و انقد گریه کرده بودم که حواسم به اون ریمل و مدادی نبود که برای خوشیِ روز عید بچهها زده بودم و صورتم شده بود شکل یه پاندای خنگولِ غمگین.
اما خب از تحویل سال که بگذریم، بعدش رفتم ولایت و یه جوری به اصالت خودم برگشتم که نزدیک بود جزئی از طبیعت بشم!
این جور که داره پیش میره، سالی که با سفر طولانی شروع بشه، سال چمدون بستن و جاده و دلشورهی دلچسبه.
هنوز خستهی راه بودم و مشغول پرستاری از گیسو که به محض رسیدن مریض شد و چمدونم همونطور باز نشده گوشهی اتاق که پیشنهاد سفر بعدی بهم داده شد!
پدربزرگ بچهها گفت ما داریم چند روز میریم همدان اگر دوست دارید شما هم بیاید. گفتم اگر گیسو بهتر باشه میام.
و حالا گیسو خوب شده و من باید وسایل خودمو و دخترا رو برای فردا صبح آماده کنم. اون قسمتش هم که پسر خودشون نیست و ما هستیم رو هم من و بچهها پذیرفتیم و برامون طبیعی شده هم اونا، هم خود پسرشون حتی! اینم از عجایب زندگی ماست!
خب من همدان هم نرفتم تا حالا و هیچ تصوری از اینکه چه شکلیه و چه آب و هوایی داره و چه حسی بهم میده ندارم. فقط میدونم که یکی از دوستای بابا کلید خونهی روستاییشونو داده و قراره تو یه روستا ساکن بشیم.
زندگی واقعا غیرقابل پیشبینی هست. نه تنها دو روز پیش تصورشو نمیکردم که دوباره میرم مسافرت، بلکه اول سال اصلا جزء برنامههام، هدفام یا آرزوهام نبود.
سال پیش این روزا تازه از اصفهان از پیش شیرین برگشته بودم... و اصلا تصورش هم نمیکردم چه سالی پیش رومه... واقعا یک سال گذشت؟ به چشم به هم زدنی؟ این چه چشم به هم زدنی بود که پارمون کرد؟!
حالا که دارم مینویسم، بعد از کلی شستشو، اعم از لباس و کفش و کیف و... دراز کشیدم رو کاناپهی مخصوص به خودم و دلمو دادم به صدای شروین.
این آتیشپارههام حموم کرده و شام خورده آخرین شیطونیاشونو میکنن و در حال جنبوجوشند. الاناس که خاموشی بزنم.
خدا میدونه فردا این موقع چه حسهایی تجربه کردم...
یعنی توی طول مسیر که دارم به جاده نگاه میکنم چه حسی دارم؟ چه مناظری میبینم؟ به چی فکر میکنم؟
- ۰۲/۰۳/۱۱
انشالله همیشه به سفر، خوش بگذره عزیزم ♥️♥️