نارنجیِ تماشایی
ساعت ۹ صبحه و با خوابیدن بچهها خونه توی سکوت و آرامش غرق شده. من هم اگر جای گزیدگی پشهها روی پاهام اجازه بده دلم میخواد بخوابم. این روزها میل به نوشتنم در بالاترین حد خودش قرار داره و خروجی متاسفانه از دید خودم در افتضاحترین حالت ممکن. یعنی احساس میکنم هیچوقتی اندازهی الان نوشتنم ضعیف نبوده. اگر بدی دست آلما بگی بنویس قشنگتر مینویسه. نمیدونم چم شده. ولی خب حیفه که این حس و حال خوبم رو ننویسم؛ تجربهی قشنگم از دیدن طلوع خورشید کنار دریا.
وقتی ساعت چهار آلارم گوشی فهیمه صدا کرد فکر کنم یک ساعتی بود خوابم برده بود. از بیخوابی حالت تهوع داشتم اما پاشدم و سریع حاضر شدم. فهیمه خوابالو از اتاق اومده بیرون میگه دانلود فیلم طلوع کنار دریا پیدا نمیشد به نظرت:))
همهچیز رو از قبل آماده کرده بودیم و فقط گذاشتیم داخل ماشین و حرکت کردیم. وقتی برمیگشتیم ساعت نزدیک هفت بود و هرگز تصورش رو هم نمیکردیم همچنین ساعتی در حال رقصیدن تو ماشین با آهنگ سندی باشیم.
رفیق خیلی خوبه، اونم از نوع پایه و خوشاخلاق و مهربون؛ چیزی که خداروشکر من کم ندارم. چیزی که خیلی بهم کمک میکنه روزگارمو یه جوری سر کنم بگذره.
آره اگر رفیقِ پایه موجود باشه، دیگه کی اهمیت میده به ساعت؟ به دمای هوا، به میزان شرجی و چکچک عرقی که ساعت شش صبح از نوک دماغت میچکه. تو بیخیال همه چیز میشینی کنارش و در حالی که پاهاتونو فرو کردین داخل شنها چایی میخوردید.
- ۰۲/۰۳/۰۵
رفیق خوب نعمت بزرگیه و خوشحالم که حداقل رفقای خوبی داری