یاسی‌ترین

https://t.me/Yasitariin

یاسی‌ترین

https://t.me/Yasitariin

یاسی‌ترین

هرگز ندیده بودم چشم تو را چنین در خون و اشک غوطه‌ور، ای مامِ رنج‌ها! ای میهنی که در تو به خواری مثل اسیر جنگی یک عمر زیستیم. زین گونه زیستیم و به هق‌هق گریستیم.

به امید آزادی

بایگانی
آخرین مطالب

پام تو زمین و سَرم تو آسمون

يكشنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۱۲:۱۲ ق.ظ

میشینم روی یه صندلی گوشه‌ی دیوار و از کشیدن سیگار تو هوای مرطوب لذت می‌برم. اونم شلنگ گرفته دستش و داره شن‌هایی که از زیراندازمون ریخته کف حیاط می‌شوره، آبو می‌گیره تو هر گوشه و کناری و سوراخ و سمبه‌ای. بعدم گلدونا و باغچه‌ها رو آب میده. بازم دوباره آب می‌گیره کف حیاط و مشغوله. همین‌طوری که داره این کارا رو می‌کنه، چرت و پرت می‌گیم و می‌خندیم. یعنی در واقع غش می‌کنیم از خنده. یهو ساکت میشم بهش میگم فهیم، خاک بر سرمون، کی بزرگ میشیم؟ میگه حالا من بچه هم ندارم تو که مادر دو فرزندی! 

بچه‌ها رو خواب کردیم و ظرف چیپس و پفکمونو برداشتیم رفتیم یه گوشه برای خودمون انقد حرف زدیم که نگو. بهم میگه من حرفایی که به تو می‌زنمو حتی به آجیم نمیگم. ته دلم قند آب میشه، پر از ذوق میشم.

ساعت نزدیک چهار صبح میشه و در حالی‌که داره حرف میزنه چشمام میفته رو هم و با صدای «خاک بر سرت زنیکه پاشو گمشو تو جات بخواب» بیدار میشم :))

پریشبا به قصد دریا از خونه زدیم بیرون، بعد که شهرک رو رد کردیم افتادیم تو یه جاده، حس می‌کردم که به سمت بندر نمیریم ولی ساکت نشستم سرجام و تو سکوت با پیچ و خمای جاده حال می‌کردم. آهنگا پشت سر هم پخش میشدن و بچه‌ها تو فاز دیوونه‌بازی خودشون؛ آلما و گیسو و خواهرزاده‌ی فهیمه که حالا تیم تشکیل دادن.

با شنیدن بعضی آهنگا، می‌رم تو یه دنیای دیگه؛ انگار که همه چیز دورم محو و کمرنگ میشه، همه‌ی صداها دور و دورتر میشن و پیچ و خم جاده‌س که انگار تا ابد ادامه داره، مثل اشکای من که تمومی ندارن. تو تاریکی بغضم می‌ترکه و دل سیر گریه می‌کنم. 

نمی‌دونم چرا اکثر مسافرت‌هام با تایم پریودم همزمان میشه. یعنی در واقع، موقع برنامه‌ریزی اصلا به این تاریخ دقت نمی‌کنم و بعدش یادم میفته. قبل اینکه از خونه بزنیم بیرون یه قرص هم خوردم تا دلدرد و سردردم یکم آروم بگیره. اشکام که بند اومد، دردم هم آروم‌تر شده بود و سرمو تکیه داده بودم به شیشه‌ی پنجره.

از کوچه پس‌کوچه‌های خوشگلِ یه روستا می‌گذریم تا می‌رسیم به ساحل. زیرانداز پهن می‌کنیم کنار دریا. بهش می‌گم این چیه ساختن اینجا که سیخ رفته هوا؟! میگه این مسجده، مسجد سُنیا یه مناره داره. چشمم می‌افته به تابلوی روی دیوار، نوشته مسجد علی‌بن‌ابیطالب!

شاید حدود سه ساعت یا بیشتر بچه‌ها توی آب بودن و ما حرف می‌زدیم. آب کم‌کم میومد بالا و ما هی پا می‌شدیم زیرانداز رو می‌کشیدیم بالاتر. پاهای لختمو هی میسابوندم رو شنای خیس و زیرشون چاله درست میشد. دراز کشیدم و نگاهمو دوختم به یه ستاره‌ی تقریبا بزرگ، که نور نقره‌ای براق و قشنگی داشت.

هیچ‌وقت فکرشم نمی‌کردم یه روزی اینجای نقشه‌ی ایران باشم، تنم مهمون شن‌های خلیج فارس و نگاهم به آسمون.

قایقا پر سر و صدا، حرکت می‌کنن و گازوییل قاچاق میبرن اونور! یه خانواده خیلی شلوغ هم میان روبرومون و همشون با هم، زن و مرد و بچه میرن داخل آب. مردا و بچه‌ها لباسشونو کم می‌کنن، اما خانوماشون با همون چادر محلیا تا گردن تو آبن.

 

وقتی برگشتیم خونه، از سر تا پای هممون شن بود. اون دو تا رو فرستادیم حموم، ولی گیسویی که تو راه برگشت خوابش برده بود با یه عالمه شن گذاشتیم تو رختخواب. فردا صبح ملحفه‌ی تشکو تکوندم، توش پر شن بود :))

همون شب، تجربه‌ی حموم توی حیاط رو هم داشتم!! یه دوش تو حیاط دارن، جاش هم خیلی امنه از هیچ طرفی پیدا نیست. انقد حال میده، انقد حال میده که نگو. هوا طوری نیست که آدم یخ کنه ولی یه نسیم دلچسبی هم میاد.

فهیمه گفت کیف داد؟ گفتم آره فقط این شاخه‌هه از تو باغچه فرو‌ می‌رفت بهم! 

 

 

 

  • یاسی ترین

نظرات (۵)

چه سفر هیجان انگیزی عه ... دلم حقیقتا خواست :))

حسااابی حالش ببر

پاسخ:
آره 😍 بیشترش به خاطر وجود دوستمه 
خودمم که هیجانی‌ام همیشه 😁
ایشالا یه سفر عالی برات پیش بیاد ❤️ 

قربونت 😘 

چه لذتبخش و آرامبخش

پاسخ:
اوهوم 😍😍😍

گوارای وجودت :)) 

خوندنش به منم چسبید چه برسه به بودن توی اون محیط

پاسخ:
ممنونم عزیزم 😘😘😘😘

با این سفرنامه مارو هم مهمون شنها و دریای جنوب کردی ممنون:)

اصلا دریا شبش یه چیز دیگه‌س

پاسخ:
جاتون خالی واقعا دلچسبه 😍

سلام یاسی جانم، خوب؟ چقددددر زیبا توصیف میکنی به نظرم اگه نوشتن رو به عنوان حرفه ات در نظر میگرفتی یک نویسنده ی بنام و مشهور میشدی، واقعا دلنشین، ساده و در عین حال قوی مینویسی،رمان بنویس من یکی تمام کتاب هاتو میخرم🌺

 

پاسخ:
سلام عزیزم قربونت شما خوبی 
ممنونم عزیزم ♥️
مرسیییییی 😘😘😘
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">