یاسی‌ترین

https://t.me/YasEnogheree

یاسی‌ترین

https://t.me/YasEnogheree

یاسی‌ترین

هرگز ندیده بودم چشم تو را چنین در خون و اشک غوطه‌ور، ای مامِ رنج‌ها! ای میهنی که در تو به خواری مثل اسیر جنگی یک عمر زیستیم. زین گونه زیستیم و به هق‌هق گریستیم.

به امید آزادی

بایگانی
آخرین مطالب

من یه کپور سرگردون تو آبای جنوب

شنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۹:۴۵ ق.ظ

آدم همیشه در حال تغییره، یعنی اینی که میگم، خیلی بیشتر از یک حرف و یک شعاره ها، مثلا همین محاوره‌ای نوشتنم، که اگر سه سال پیش بود، با خودم فکر می‌کردم که «نوشتن»، باید متعهد به اصول باشه حتی اگر دارم یک پست روزمرگی می‌نویسم، دلم نمی‌خواست کلمات رو بشکنم. ولی خب این روزها خیلی وقت‌ها دلم می‌خواد نوشتنم، شبیه حرف زدن باشه. یعنی در واقع بهش نیاز دارم. یا مثلا وقتی آلما کوچیک بود من فکر می‌کردم اگر بذارمش مهدکودک، در حالی که خودم می‌تونم بیس‌چاری در خدمتش باشم، کار ظالمانه‌ایه. البته که کلاس و تفریح می‌بردمش ولی اینکه یک روتینی داشته باشه و مهد بره نه. فکر می‌کردم چه برخوردی ممکنه تو مهد با بچه من بشه؟ خب چیزهای بدی هم شنیده بودم اما به هر حال با عقل الانم دلیل نمیشد. همین حالا هم آلما رفته جایی به نام مدرسه که من هیچ کنترلی روش ندارم که چطور باهاش رفتار میشه و چی میبینه و چی می‌شنوه. شاید اگر از سه یا چهار سالگیش گذاشته بودمش مهد و دنبال کار گشته بودم الان وضعم فرق داشت. یا مثلا من همیشه از آوردن کارگر تو خونه‌ام متنفرم و خیلی روزها بوده که نیاز مبرم داشتم و دارم، حتی الان، ولی اون تفکرِ برابری، اینی که نمی‌خوام کسی رو درست مقابل چشمانم ببینم که جامعه و شرایط اونو تو طبقه پایین‌تر من قرار داده و اومده جایی رو که من و بچه‌هام گند زدیم داخلش تمیز کنه، آزارم میده و فکر می‌کنم مگه من فرعونم؟ چشمت کور پاشو خونتو تمیز کن، مگه چلاقی؟ (اینو در مورد خودم میگم ها با بقیه کار ندارم، توهین نشه) . یا حتی شیر خشک ندادن به آلما توی اون روزهای عذاب‌آورِ اول که شیر نداشتم و...

طرز فکر آدم، احساسِ آدم، نوع برخوردِ آدم همیشه در حال تغییر هستند، و خیلی وقت‌ها برای منی که اکثر روزهامو و حال و هوامو از حدود ده سال پیش ثبت کردم و نوشتم، مواجه شدن باهاش توی نوشته‌های قدیمیم، شوکه‌ام می‌کنه. و باعث میشه فکر کنم، این من بودم؟ چه جالب! گاهی فکر میکنم چه خنگولی بودم، گاهی اوقات هم دلتنگ حال و هوایی میشم که دیگه داخلش نیستم.

این روزها؛ یعنی تقریبا از آغاز اردیبهشت، حال و هوای جدیدی رو تجربه می‌کنم، یک جور بی‌تفاوتیِ خالص. نه اینکه چیزی غمگینم نکنه، دردها هستند، اما عمقی‌تر. جا خوش کردند ته قلبم‌ و مثل بک‌گراند توی ذهنم هستند‌، باهاشون زندگی می‌کنم. عادت کردم. و اینطور هم نیست که از چیزی خوشحال نشم، میشم، اما یک طور خاصی، یک جوری که نمی‌دونم چطوریه! انگار همه چیز برام پوچه. پوچ مطلق. دلیل شادی این روزهام، بچه‌ها هستند و دوست‌هام؛ قبلا هم گفته بودم از قشنگیای زندگی‌اند. خیلی وقت‌ها هم حوصله‌ی بچه‌ها رو ندارم و به زور تحمل می‌کنم. خیلی سخته، خصوصا که مدام در حال جنگ هستند و گیس و گیس‌کشی. و کی گفته که منی که حال ندارم تا دستشویی برم قراره که اونی باشم که بین این دو تا صلح ایجاد کنه؟! گاهی اوقات از ته دلم می‌خوام که در رو باز کنم و جفتشون رو بندازم توی راهرو.

هنوز هم نوبت خودم نشده! هنوز هم «خودم» مورد بی‌مهریِ خودمه و حوصلشو ندارم. حال ندارم به خودم توجه کنم، در واقع اصلا برام مهم نیست. یک تلاش‌هایی میکنم گاهکی، ولی خب خودم هم می‌دونم این اصلش نیست. و خودم هم به این یقین رسیدم که خودمو گم کردم و نه می‌شناسمش و نه براش اهمیتی قائلم.

جوش‌های کذایی فعلا آروم گرفتند و فقط چندتایی رد پا به جا گذاشتند که امیدوارم اون هم محو بشه، هرچند پوست من از اون مدل‌هاست که ردِ گزیدگیِ پشه از سه سال قبل روی دست و پام دیده میشه. 

امیدوارم یکی از همین روزها، بتونم انرژیمو جمع کنم و پروسه‌ی کاهش وزن رو شروع کنم، من هنوز هم بعد از چندین بار تلاش نصفه و نیمه، اضافه وزن بعد از گیسو رو از بین نبردم که هیچ، بهش افزودم!

زانوم صدای اعتراضش بلند شده! داره میگه من نمیتونم این فشار رو تحمل کنم به دادم برس. تقریبا از اسفند ماه، فقط کافیه رو زمین چهار زانو بشینم یا توالت ایرانی برم یا زیاد سرپا بمونم. و در کل وقتی میشینم و پامیشم میلنگم.

یه وقتا با خودم میگم، علائم پیری داره خودشو نشون میده ها! مگه تو نمی‌خواستی اون پیرزن شنگول و سرخوش باشی که با رفیقاش دورهمی داره، می‌ره مسافرت و... اینجوری تا چهل هم نمی‌کشی ها. ولی خب فعلا افسردگی غلبه کرده. و جسمم هم داره جور این تباهی رو می‌کشه. 

از تجربه کانال بگم، من همیشه فکر می‌کردم آدمِ کانال نیستم. الانم هنوز اخت نشدم ولی خوبیاش برام این چند مورد هستند، احساس امنیت دارم و فکر نمی‌کنم هر آن ممکنه پاک بشه، گاهی روزمرگی‌های کوچیک رو می‌تونم سریع ثبت کنم، و اینکه بعضی وقت‌ها جملاتی به ذهنم رسیده و نوشتمش و بعد تونستم اون نوشته رو به صورت کامل تو وبلاگ بذارم. 

و در نهایت بگم که سه‌شنبه قراره با دخترا سه‌تایی بریم بندرعباس پیش یکی از صمیمی‌ترین‌هام، از نعمت‌های زندگیم، از قشنگیای زندگیم.

حالا اینکه کی وسط گرما می‌ره بندر مهم نیست، مهم اینه که من و رفیق به این نتیجه رسیدیم باید همو ببینیم‌ و قطعا حضور کنار هم خیلی خیلی شیرین و رویاییه و دیگه کی به این فکر می‌کنه که اصولا پاییز و زمستون میرن اون سمتا.

واقعیتش من خیلی امیدی نداشتم که پدر بچه‌ها قبول کنه و با خودم گفتم حالا من مطرح میکنم تا ببینم چی میشه. اولین جوابش این بود که باید فکر کنم، گفتم به چی؟ گفت بالاخره مسئولیت بزرگیه، کاری نکنم که پس‌فردا جواب درستی برای خودم نداشته باشم :| خب من کلا نفهمیدم چی شد ولی چیزی هم بهش نگفتم فقط گفتم من از پس خودم و بچه‌ها برمیام و قطار هم اصولا احتمال خطرش نزدیک به صفر هست.

خلاصه یک روز ایشون فرمودند که می‌خواستم بلیط بگیرم ولی تموم شده، گفتم یعنی واقعا رضایت داری؟ و در نهایت با کمک میزبان بلیط پیدا کردیم و از همون روز کودک درون من داره روزها رو می‌شماره و به کارهایی که قراره بکنیم و اتفاقاتی که قراره بیفته فکر می‌کنه. هجده ساعت توی قطار بودن با بچه‌ها هم خدا بزرگه :))

یاد یک داستانی که چند وقت پیش نوشته بودم افتادم با عنوان شنبه؛ یک جاییش راوی آرزو می‌کرد در فصلی که از دید عموم نامتعارف هست بره جایی که اصولاً توی اون فصل نمیرن. یعنی در واقع از نفرِ کناریش که در حال رانندگی بود می‌خواد که گمش کنه. از اولی که قرار شد برم بندر، همش یادم میاد و همون حسِ رهایی و فرار برام یادآور میشه :)

  • یاسی ترین

نظرات (۸)

سفر همیشه جواب میده..

انشاالله به یادماندنی بشه برات

پاسخ:
آره سفر همیشه جوابه 😍😍😍😍 
مرسی عزیزم 😘

به‌به...چه پست طولانی‌ای برای عاشقهای خوندن نوشتی خانمی!خخخ

در مورد تغییرات باهات موافقم.من البته تغییراتم بیشتر منفی بوده.ولی به نظرم آدم میگرده ببینه چی روال زندگیش رو بهتر میکنه به اون سمت میچرخه.خوب و بد هم احتمالا مطلق نشه تعریف کرد و برای هر کسی متفاوت باشه .

الهی بندرعباس کلییی بهتون خوش بگذره.گرمه ولی انگیزه تحمل گرما رو آسون میکنه .ما پارسال تیرماه رفتیم کیش.جز کنار دریا که تایم بدی رفتیم جای دیگه اذیت نشدیم همه‌جا کولر هست.ولی بندرعباس ی کوچولو شهر تمیزی نیست .از اون لحاظ و از لحاظ گرمازدگی مراقب بچه‌ها باشی حلّه...ولی ۱۸ ساعت تو قطار ایشالا بچه ها اذیتت نکنند.مجبوری غیرمجاز سرگرم کنیشون.با گوشی و تبلت .

اگر تونستی حتما جزیره هرمز برید .ی دنیای دیگست .

و حتما لباس آستین بلند خیلی خنک براشون ببر و ضدآفتاب.

...

باز اگه از ننه لیلا راهنمایی خواستی بگو 😆

 

 

پاسخ:
خانمی و زهر مار 🤣🤣🤣 
اوهوم. واقعا دیگه نظری ندارم که چی خوبه و چی بد 😂 
مرسی لیلا جانم ♥️ 
میزبان اونجا رو خوب بلده و منم کامل خودمو سپردم بهش 😁 ایشالا مشکلی پیش نمیاد. 
من خیلی حساب کردم رو اینکه ساعتای زیادی رو بخوابن 🤣 امیدوارم ینی‌. 
ببین تلوزیون قطار روشن باشه آلما اصلا جواب آدم رو هم نمی‌ده در این حد غرق میشه. دفعه‌های قبل رفتیم مشهد کارتون گذاشتیم تو عالم خودش فرو رفت. من همه ترسم از اون وروجکِ وول وول کن و بی‌قراره🤣 

اینکه یه دنیای دیگه‌س رو شنیدم، جالبه، کنجکاو شدم ببینم 😍 

چشم 😘 
ننه لیلا آنلاین پاسخگو باش 😂

ولی یاسی من از طرز نوشته‌ات می‌فهمم که داری کم‌کم خودت رو پیدا می‌کنی، حداقل اینکه داری زوایای خودتو کشف می‌کنی، همون خودی که میگی نه می‌شناسمش و نه براش اهمیت قائلم... وقتی اینو میگی اتفاقا داری بهش توجه می‌کنی و بدون توجه به «خود» اینو متوجه نمی‌شدی :)) 

امیدوارم منظورمو درست رسونده باشم😅 

 

خوشحالم برات و امیدوارم حسابی کیف کنی و یه سفرنامه‌ی باحال برامون بنویسی🌹

پاسخ:
منظورت رو که کامل متوجه شدم 😁🤌 

ولی احساس می‌کنم یک عمر برای من کمه تا بشناسم خودمو. می‌دونم به این نقطه نمی‌رسم. نمی‌دونم شاید هم زمان باید بگذره تا مشخص بشه.

مرسی عزیزم 😍😍😍

سلام یاسی جان

برای سفرت خوشحالم هرچند الان هوای بندر گرمه!

برای گرما زده نشدن احتمالیتون لیموی سبز و شربت ابلیموی تازه خیلی خوبه 

با خودت بردار حتما توی راه بده به بچها خودتم نوش جان کن

لباسهای خنک و نخی براشون بردار 

و کلاه و عینک افتابی و ضد افتاب 

از خودتون مراقبت کنید 

آب بندر خوب نیست اصلا

حتما فقط و فقط از اب معدنی استفاده کنید توی طول سفرتون

از بستنی و نوشیدنی های خنک هم غافل نشو که امیدوارم سفرتون بی خطر باشه و بهترین خاطره اتون شه

 

پاسخ:
سلام موجای عزیزم ♥️
ممنونم از راهنماییت عزیزم 😘 😘😘
همه رو لحاظ می‌کنم ممنونم ♥️ 

متشکرم ☺️

همیشه به خوشی یاسی جون😍

پاسخ:
مرسی مرسی 😍😍

سلام یاسی عزیزم. دختر مهربون و دوس داشتنی ....

درباره حال دلت، امیدوارم جای بی تفاوتی رو یه حال خیلی خوب بگیره و خدا خودش خوشحالت کنه یه جوری که فکرشو نمی کردی... حرفاتو میفهمم و یه سریهاشو عمیقا تجربه کردم...

امیدوارم سفر حسابی بهتون خوش بگذره. میدونم با قلم قشنگت بعدا قراره حتی بیشتر از خودت از سفرت کیف کنیم 😍 به سلامت برید و برگردید عزیزای دلم 😘😘

پاسخ:
سلام نرگس جانم 😘😘 
ممنونم عزیزم

مرسی عزیزم ایشالا امیدوارم سفر خوبی باشه 😍 
فدای تو ♥️♥️😘😘

سلام یاسی قشنگم

کلی وقته میخوام برات پیام بذارم و زمین و زمان دست به دست هم میده تا یادم بره

کلی حرف داشتم که الان از ذهنم پرید

وقتی گفتی میری بندر با خودم گفتم چه شود

به به

متوجه شدم دیدار کی میری .از طرف منم بهش سلام برسون و بگو یاد اون روزهایی که وقت و بی وقت با هم گپ میزدیم بخیر و دلم براتون تنگ شده

سفرت به سلامت

امیدوارم اونقدر به تو و دخترهای گلت خوش بگذره که فول شارژ برگردی

پاسخ:
سلام عزیزم 😍
آخی چه حس خوبی دارم از خوندن پیامت 😘😘😘😘
ای جان سلامت باشی عزیزم حتمن 
واقعا یادش بخیر
ممنون عزیزم ♥️♥️♥️

فکر کردن به سفر هم هیجان انگیزه. تو قطار هم ان شالله می خوابن!!

به دیدار دوست میری هیجان انگیزتر از سفر هست. خوراکی خوشمزه براش ببر

پاسخ:
بله خیلی :) 
خوابیدن خوشبختانه 
اون که عالی 😍😍😍
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">