بیداد
تقصیر بهار نبود که من دلتنگ میشدم. تقصیر بوی درختهای تازه جوانهزده نبود. تقصیر رنگ غلیظ گلها نبود...
تقصیر ترانههای آرام و دلنشینِ نیمهشبانه نیست، اشکال از حزن صدای خواننده نیست...
تقصیر عصرهای خنک تابستان و بوی حیاط آبپاشی شده نیست، تقصیر صدای هیاهوی آدمها نیست که در شبهای طولانی تابستان از آن دورها به گوش میرسد...
حتی تقصیر دلِ تنگ و کوچک من نیست که وقتی زیر پتو پنهان شدهام و سعی میکنم بخوابم...
حتی پاییز....
حتی
حتی برف
حتی صدایی ضبط شده...
حتی لباسی که بعد از مدتها از توی کشو درمیآورمش.
حتی بوی آویشن وقتی روی سس ماکارونی میپاشمش...
حتی
حتی این خوابهای آشفته که گاهی میآیی سراغم... با همان شوق توی صدایت...
ای وای صدایت...
تقصیر از توست که به هر روزی و شبی و یادی و آمدی و شدی و رنگی و نشانی، رنگ و نشانت را پاشیدهای.
من تو را، یا تو مرا، کجا بیخدانگهدار، جا گذاشتهایم که اینگونه دل بیقرار است؟
- ۰۲/۰۱/۳۰