یاسی‌ترین

https://t.me/Yasitariin

یاسی‌ترین

https://t.me/Yasitariin

یاسی‌ترین

هرگز ندیده بودم چشم تو را چنین در خون و اشک غوطه‌ور، ای مامِ رنج‌ها! ای میهنی که در تو به خواری مثل اسیر جنگی یک عمر زیستیم. زین گونه زیستیم و به هق‌هق گریستیم.

به امید آزادی

بایگانی
آخرین مطالب

روزگار بی‌روزی

دوشنبه, ۲۱ فروردين ۱۴۰۲، ۱۲:۱۰ ب.ظ

رکورد سفر نوروزی رو زدیم! یکم فروردین رفتیم و شنبه نوزدهم برگشتیم.

من احساس کردم که یکهو، منو با یک وجب زمین زیر پام با دو تا دختر کوچولو این‌ور و اون‌ورم، قیچی کردن، بعد اون یه نقطه زمین بلند شد و کم‌کم رفت آسمون. مثل کارتون جادوگر شهر اوز.

خیلی وقت بود که جاهای دیگه رو ندیده بودم. پامو رو زمین‌های دیگه نگذاشته بودم.

با آدم‌های دیگه حرف نزده بودم، غذا نخورده بودم، نخندیده بودم.

حالا برگشتم و یادم نمیاد که چطوری زندگی کنم. شاید باید اول خاک رو میزا رو پاک کنم یا گازمو تمیز کنم یا شایدم بعد از یه خرید مفصلِ سبزیجات، حس کنم که منطقه‌ی امن دارم که رئیس جمهورشم! هرچند بی‌کفایت، مثل بعضیا.

نمی‌دونم آدم‌های دیگه هم وقتی میرن مسافرت و میان، همه چیز انقد گنگ و عجیب میشه براشون یا من زیادی مخم عیب داره.

روز اول که اومده بودیم خونه، آلما کلی بهونه‌گیری کرد و آخر سر گفت مامان من یه حسی دارم، گفتم چی؟ گفت دلم نمی‌خواد تو خونه‌ی سوت و کورمون سه‌تایی باشیم. کاشکی با آنا اینا زندگی می‌کردیم. گفتم احساست طبیعیه. آدم بعد از مسافرت که برمی‌گرده خونه، ممکنه یکم دلش بگیره. بعد شروع کرد گریه کردن و گفت آخه اینجا حوصلم سر می‌ره. گفتم خب همون کارایی که قبلا می‌کردیمو می‌کنیم، باباتو می‌بینی، عمه‌هاتو می‌بینی، دوستامونو می‌بینیم. بازم قرار می‌ذاریم، می‌ریم بیرون.

دیشب قبل خواب گفت، مامان هنوزم یه حسی تو درونم می‌گه، ناراحت باااااش، دلت بگیییییره، دلت خونه‌ی خودتو نخوااااد! اینا رو با یه لحن مثلا ترسناکی می‌گفت. بعد در ادامه گفت، منم بهش می‌گم ای حس بد برو دور شو، برو تو مغز و دل هستی! 

حالا هستی کیه؟ هم‌کلاسی آلما که همسایه‌ی دیوار به دیوارمونه و آلما هم باهاش بازی می‌کنه هم ازش بدش میاد! واقعا هم نچسبه من که به شخصه دلم می‌خواست می‌شد بزنم تو دهنش. یه بار اومده بود خونمون به آلما می‌گفت من پرنسس باشم توام خدمتکارم! بعد من دستور میدم بهت و تو انجام می‌دی، من از تو اتاق خودم داشتم صداشونو می‌شنیدم و منتظر بودم که آلما جواب مناسب رو بده. وقتی آلما گفت نه، چه دلیلی داره؟ من خدمتکار تو نمیشم، چرا باید این کارو کنم، با خودم گفتم خب خوبه که نیاز به دخالت من نیست. بعد هستی در ادامه گفت آخه من با مامانم هر روز همین بازی رو می‌کنیم، من پرنسس میشم و دستور می‌دم، مامانم هم خدمتکارم میشه! آلما گفت نه من این بازی مسخره رو دوست ندارم.

واقعا هم رفیق فقط نرگس! ریزه میزه‌ی شیطون و خوش‌خنده‌ و پایه‌. 

 

این مدت سعی کردم بچه‌ی خوبی برای مامان بابام باشم، حالا چطوری؟ این‌گونه که یک گوش در و گوش دیگر دروازه. هر چی هم پیش آید خوش آید و اینکه هیچ نظر شخصی در مورد هیچی نداشتم، هر کاری هم در مورد بچه‌ها کردند، خب کردن دیگه!

اینجوری میشه که با هم می‌ریم مسافرت و برمی‌گردیم و آب از آب تکون نمی‌خوره و اونا نمی‌دونم چی فکر می‌کنند با خودشون ولی نمی‌دونن که من در واقع هیچی تو زندگی برام ارزش و اهمیت نداره‌، هیچ نظری ندارم، نه چیزی اونقدی خوشحالم می‌کنه و نه چیزی اون‌قدرا ناراحت‌. مثل سگی که بردن عقیمش کردن و وسط یک گله ماده هم رهاش کنی، خطری نداره.

فقط طبیعت بود که خودشو به قشنگ‌ترین شکل ممکن بهم نشون می‌داد، دلبری می‌کرد و احساساتمو یکمی رقیق می‌کرد. یادم می‌آورد که حسای واقعی چه شکلین.

 

 

 

 

 

 

هرکی گفت این چیه؟ 😁 

 

 

 

 

  • یاسی ترین

نظرات (۱۳)

چه طووووولانی به به :) 

همیشه بخوشی عزیزم

جییگر گیسو خانموووو عزیییییییییییزم:*

اون هم یوبَه است :))))))))))))))

پاسخ:
آره 😁 البته پنج روز اون سمتا بودیم باقیشو تهران بودم 
قربانت عزیزم 

😍😍😍 اونجا واستاده بود می‌گفت مُگ بیا بگلم😁😁😁😁 

یوبه چیه 😂😂😂

سلام.رسیدن به خیر (:

منم همیشه بعد سفر قشنگ تا دو سه روز افسرده و غمگین میشم😁

چه عکسای قشنگی!

اون عکسه 💩 یه جانور نیست احیانا؟ 🙈🙈😅😅

پاسخ:
سلام عزیزم 😍 ممنونم سلامت باشی
😁😁😁 سندروم بعد از سفر 
آره خیلی 😍 

آره درست گفتی ولی داخلش نکته داره 😂😂😂

چقدر پررو و نچسب و چقدر خوشم اومد از رفتار آلما، احسنت بهت با این تربیتت

پاسخ:
آرههه خیلی رو مخه 🤣🤣🤣 
اگر آلما می‌گفت باشه باید سرشو لب باغچه می‌بریدم 🤣🤣🤣 

فدای شما 😍

Welcome back President😎

پاسخ:
😂😂😂😂😂 😎😎😎😎

از حرفهای آلما بغضم گرفت :(( و یاد خودم افتادم ‌.

از طرف من بغلش کن و بگو خیلی ها تو این شرایط هستن .

پاسخ:
عزیزم 🥺🥺🥺🥺 
رویا جان ♥️♥️♥️♥️

مردم چه تربیتای مزخرفی دارن 😐

 

ای جانم آلمااین تنها شدنه خیلی سخته

 

سال نوت میارک

پاسخ:
آره 🤣 

اوهوم. طفلی بچم... میگذره ولی. من خودم نمیتونم خیلی تنها بمونم 😁 امروز میریم جایی 

ممنونم غزل جان برای شما هم. 

واقعا هم آدم وقتی از سفر حالا چه سیاحتی چه زیارتی (برای دوستدارانش!) برمی‌گرده حس می‌کنه از یه دنیای دیگه اوردنش دوباره توی این دنیا :)) 

زمان و مکان رو گم می‌کنه😂

 

همیشه به گشت و گذار🌷🌱

پاسخ:
آره 😂😂😂 
ممنون عزیزم ♥️ 

وای اون عکس دومی چقدر رویایی بود. انگار کتاب قصه های بچگیامون...

گیسو چه گیسوانی داره خدااااا😍😍😍

چه خوب که سفر بودین، چه خوووووب:)

 

پاسخ:
آره 🥺🥺🥺 کلی وایستاده بودم نگاشون میکردم :) 

اوهوم :) خیلی هم خوشرنگه 😍🥺

بله سفر خیلی خوبه ☺️ من عاشق سفرم.
اگر بچه نداشتم و به این سن رسیده بودم تنهایی با دوچرخه می‌رفتم سفر 

به به خوش برگشتید. 

 

همیشه به گردش و سفر این مدلی که بچه دلش نخواد برگرده خونه.

 

گیسو رو بچلون از طرف من. 

 

فکر کنم آنای طفلی هم میگفت کاش همیشه دور من شلوغ بود و بچه ها و نوه هام بودن! یا شایدم برعکس!! وقتی رفتید گفته آخیش! خلوت خودم ؟ :)) 

 

 

پاسخ:
مرسی صبا جانم 😍😍
ممنون عزیزم 
ای جانم ☺️😋 

من فکر کنم که دوست داره پیشش باشیم ولی بچه‌های من با چنان قدرتی میترکونن که به نظرم یک هفته استراحت دلچسب داره الان 🤣🤣🤣🤣 
مطمئنم گفته آخیش 😂😂😂😂

همیشه به سفر و خوشی عزیزم

الهی گیسوی بانک و موفرفری رو برمممم

پاسخ:
مرسی عزیزم 😘❤️

😍😍😍

کاش من و تو مادری نباشیم که دخترهای سی و چندساله مون مجبور باشند پیش ما از سلاح"کوری،کری،لالی و خری!!!"استفاده کنند تا بدون چالش بیست روز بگذره،دوست دارم بهت مدال شجاعت بدم،استفاده از این سلاح کار هرکس نیست

یاسی

من هم مدت هاست نه چیزی عمیقا شادم می کنه نه غمگین

خوشحالم بزرگ شدیم،عاقل شدیم،اسیر خنده و غم دنیا نیستیم دیگه،بازی هاش اثری نداره

اما گاهی دلم برای اون مونای شفاف با چشم های اشکی تنگ میشه

سال خوبی داشته باشی

یک سال پر از اتفاقات خوب که از شدت خوب بودن از ته دل بخندی

پاسخ:
متاسفانه احساس میکنم شاید من باشم 😔😔😔 
قربونت برم عزیزم بده بذارم کنار باقی مدالام 😁 
رفیق مهربونم 😘
نمی‌دونم واقعنی بزرگ شدیم مونا ؟ یا روحمون مرده؟
آی گفتی شفاف با چشمای اشکی... 
ممنونم عزیزم توام همینطور ♥️

همیشه به خوشی و سفر یاسی جان. 

چقدر دلم چنین سفری خواست نوزده روز بدون دغدغه و استرس...

من با این جملهٔ مونا بغض کردم:

«دلم برای مونای شفاف با چشم‌های اشکی تنگ میشه»

دارن باهامون چیکار می‌کنن؟ 

پاسخ:
ممنونم عزیزم ♥️
ایشالا پیش میاد برات 😍 

نمی‌دونم شاید باید قبول کنیم دنیا جای خیلی قشنگی هم نیست نسرین جان...
قشنگیاش کمن. نمیگم هیچی قشنگی نداریم....

اگر می خوای طولانی مدت مثلا دوهفته کنار پدر و مادرت باشی باید بپذیری که اونها هم آداب و اصول و ایده ای دارند که بچه هاشون رو باهاش بزرگ کردن و فکر می کنند درست و صحیح است پس نباید باهاشون بحث کنی و همون روش خودت رو پیش بگیری . چون به نظرم دو پادشاه در اقلیمی نگنجند

پاسخ:
همیشه فکر میکردم باید یه مادر رو راحت بذاری تا هر جور صلاح میدونه با بچه‌ش رفتار کنه. ولی خب پدر مادر با رفتار میگن تو کی باشی که اصلا نظر داشته باشی یا صلاح بدونی! شاید دیگران این طور نباشن ها ولی برای من اینطوری بودن.
من بهشون حق نمیدم فقط سکوت میکنم تا بگذره و بهش فکر نمیکنم :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">