کائنات لطفا همیاریام کنید + آپدیت: من زندهام!!
از صبح وقتی یاد قرارِ بعدازظهرم میافتم نفسم به شماره میافتد.
دوباره باید بروم سراغ مقنعهام. توی راه با خودم تکرار کنم که با اعتماد به نفس باش، قوی باش، از موضع قدرت حرف بزن، تو توانایی و...
باید قوی باشی، باید محکم باشی تا بتونی به دستش بیاری.
اما واقعیت این است که به زور جلوی گریه کردنم را گرفتهام و فکر میکنم ضعیفم.
و دارم دعا میکنم که موقع حرف زدن، این تنگی نفسِ لعنتی امانم دهد.
هماکنون به دست آوردن این شغل برایم از هر چیزی حیاتیتر است. و امیدوارم بتوانم خودم را، هیجانات و استرسم را، و نفسی را که بالا نمیآید کنترل کنم :(
اگر بشه چی مییییشه!
با تکتک سلولهام میخوامش.
بعدا اضافه شد:
رفتم و زنده برگشتم :)) هرچند پوست انگشتم را آنقدر کندم تا به گوشت رسید و خون آمد.
دقایق اولیه هم به زور نفسنفس زدنم را کنترل کردم :/
با پر کردن فُرم کمی زمان خریدم تا حالم جا آمد.
توافقات اولیه انجام شد. قرار شد تماس بگیرند توی همین هفته برای شروع بروم :)
اگر تماس گرفتند و رفتم و صددرصد شد، دربارهاش مینویسم.
خیلی خوشحالم ❤️
خیلی 😭
- ۰۱/۱۲/۰۶
برو ک ان شاالله هرچی خیر هست پیش روت قرار بگیره💚💙💜🧡