میان خواب و بیداری شبی دیدم خیال او
مثل یه مامانی که فقط میتونه بیاد دم مدرسه، و بچهی دور شدهش رو یواشکی نگاه کنه، دیدمش.
ظاهرا خوب بود. ظاهرا.
آره ظاهرا... من که نمیدونم تو دلش چی بود، فقط دوستاش صداش میزدن، شوخی میکردن، حرف میزدند...
مگه میشه منو ندیده باشه؟ دید.
دلش نخواست بگه عه! فلانی سلام... دوستاشم انگار ندیدند منو. یکم تماشاش کردم؛ آره زنده بود، با آدما معاشرت میکرد... فقط انتخاب کرده بود که با غریبهها وقت بگذرونه.
توضیحی نداده بود، این دفعه مثل دفعههای قبل حتی توضیح نداده بود... چون که توضیح هم خودش یه جور ابراز علاقه است.
این دفعه تو سکوت خودشو دریغ کرد...
بیتوضیح خودشو دریغ کرد...
بیحرف
بیخداحافظی...
خیلی مسخرهس خداحافظی! لابد اونم فهمیده. آره ها! دقت کردی! خداحافظی چقدر لوس و کلیشهایه؟؟؟؟ هر کی خداحافظی میکنه که نمیخواد بره؛ میدونی یعنی چی؟ میدونی چی میگم؟ اونی که خداحافظی میکنه یعنی باید برم ولی دلم نمیخواد برم... ولی اونی که تصمیم گرفته بره، کلشو میندازه زیر میره... هیچی هم نمیگه...
ارغوان 🥺🥺🥺
این جور وقتا جمع کردنم فقط کار خودته. البته خیلی جمع کردن لازم ندارم... از تک و تا افتادم... انقد سوختم و سوختم که حالا نشستم وسط خاکسترا و فقط نگاه میکنم...
صبح که از خواب پاشدم، میدونستم یه مرگیم هست. هرچی فکر کردم یادم نیومد. گفتم شاید خواب بد دیدم، هی فکر کردم چه خوابی دیدم....؟؟؟ بعد یهو یادم اومد...
یادم اومد که دیدمش... آره... خواب نبود... بیدار بودم...
همین حالا دو قطره اشک بیاجازه برای خودشون راه افتادن از دو طرف لپام رفتن لای موهام گم شدن. گفتم موهام! دیروز تو حموم بازم یکم کوتاهشون کردم. هر یه قیچیای که زدم دلم فشرده شد. انگار تو گوشم داشت میگفت چطور دلت میاد قیچیشون کنی؟؟؟ منم میگفتم برای سلامتش لازمه، فکر کردی چرا همیشه سرحال و خوشگلن؟ چون مرتب بهشون میرسم و نمیذارم موخوره بشه...
من میدونم!
دنیا یه بایگانی داره، همهی حرفها توش ضبط میشن، همهی حسایی که از دل آدما رد میشن... همهی اون لحظههای مستی...
میدونم که هیچی از بین نمیره، نمیمیره، محو نمیشه...
فقط ماها از یه جایی تصمیم میگیریم. محکمترین تصمیمها هم بیصدا گرفته میشند :)
فقط خوش به حال من! میدونی چرا؟ چون میدونم تو اون بایگانی از خودم هیچ چیز بدی ثبت نکردم براش... میدونما دلخوشکنک خودمه :) ولی دلخوشکنکه دیگه اسمش روشه!
بذار با این فکر خوش باشم... «تو هیچ وقت اذیتم نکردی، هیچ وقت... از تو هیچ لکهی سیاهی تو ذهنم نیست، هیچی... »
آره... بذار با همین دو تا جمله کیف کنم... کی به کیه!
این اشکا رو هم ولش کن، خب؟ اینا مثل همون موها دیوونهن! از قدیم هم گفتن دیوونهها همو جذب میکنن، بذار هی سر بخورن برن لای دیوونگی موهام گم بشن.
درست مثل خودم و خودت...
اصن فک کن اشکام تویی و اون پیچپیچیهای شیطون و پر شور من.
تویی که راهی جز من نداری و منی که چارهای جز به آغوش کشیدنت ندارم :)
- ۰۱/۱۰/۰۱
یاسی وقتی یک نفر رو دوست داریم خوابش رو نمیبینیم /به تعبیر من/ چون اون آدم همیشه تو ذهنمون هستش.اصلا دور نیست که بخوای خوابش رو ببینی.حرف میزنی باهاش یاد دیوونهبازی و تپش قلب و وحشی شدنهات و...میفتی گویا همینجا و همین لحظه حضور داره .
پاراگراف اولت برام ناآشناست.حسی که میگی رو بیست و پنج سال قبل شاید تجربه کردم.ی دوست صمیمی داشتم خیلی دوستش داشتم و یهو ازدواج کرد و رفت تبریز .بعدش انگار آب شد رفت توی زمین بی خداحافظی .همیشه تو ذهنمه چرا؟؟هزارتا توجیه میارم ولی باز میگم دلیل نمیشد .اونموقع اذیت شدم انگار کندند ازم .الان هم اون حس دوست داشتنه رو بهش دارم ولی توام با غم که چرا اونهمه خاطره و لاتبازی و شیطونی رو یهو فراموش کرد..
موی وحشی رو هم میفهمم ...من که میرم آرایشگاه حجمش رو کم کنه.یاسی چندباری که با ایمان حرف زدم/نمیدونم یادته یا نه/چقدررر موی من رو دوست داشت.میگفت کاش سهمی از اونهمه قشنگی داشتم .اصلا عجیب بود برام چون همسر خودم میگه موی بلند خوبه ولی نه که عاشقش باشه.خیلی بیذوقه بعضی مردها خیلی دوست دارند باحاله😅