فرو بسته
کاش باز هم باران ببارد.
به هوای گفتن حرفی که دهان باز کردم، بخاری از گرمای سینهام رها شود، توی دلم بگویم بیخیال همین سکوت خوبتر است. مثل وقتی که صفحهای را توی گوشی باز میکنی و بهش خیره میشوی، به تمام لحظات شیرین و تلخی که در همین نقطه از تمام دنیای بزرگِ مجازی سپری کرده بودی فکر میکنی. خیره میشوی به آن جای کوچک و دنج که دنیای بزرگیست از شناختهها و ناشناختهها. به بارهایی فکر میکنی که خندیدی، ذوق کردی، تازه شدی، مست شدی، اوج گرفتی... ترسیدی، در هم شکستی، گریستی، گریستی و گریستی.. بعد آرام و بی آنکه کاری کنی، حرفی بزنی یا... صفحه را میبندی.
میبندی تا بار دیگه شاید...
تا شبی دیگر را در آغوش بغض صبح کنی.
- ۰۱/۰۹/۲۴
یاسی قشنگم...
از خدا میخوام اونقدر به روح و قلبت وسعت بده
که راحتتر این روزها رو بگذرونی