نیمهشبانه
روز ازل زنی عاشق شد.
زنی عاشق شد و وقتی لبهای لرزانش روی لبهای یار، میگریید، موسیقی در جانش جان گرفت.
وقتی موهایش را شانه میکرد و زیر لب زمزمه میکرد، موسیقی آفریده شد.
زنی عاشق شد و وقتی نیمه شب در تمنای یارش گریست، رقص اشکهایش به روی گونه، موسیقی را آفرید.
زنی قلبش از غمی شیرین باردار بود.
زنی درد کشید و موسیقی را به دنیا آورد...
- ۰۱/۰۸/۱۶
من که نفهمیدم چیشد :) فقط گویا دیشب بیخواب بودی.
بجاش من دیشب خیلی راحت خوابیدم :)