یاسی‌ترین

https://t.me/YasEnogheree

یاسی‌ترین

https://t.me/YasEnogheree

یاسی‌ترین

هرگز ندیده بودم چشم تو را چنین در خون و اشک غوطه‌ور، ای مامِ رنج‌ها! ای میهنی که در تو به خواری مثل اسیر جنگی یک عمر زیستیم. زین گونه زیستیم و به هق‌هق گریستیم.

به امید آزادی

بایگانی
آخرین مطالب

ارتفاعات

شنبه, ۱۴ آبان ۱۴۰۱، ۰۸:۳۹ ق.ظ

از دوران نوجوانی رویای داشتن یک بابالنگ‌دراز مهربان را داشتم؛ مردی که قدش بلند است و مثل یک ابرقهرمان وارد زندگی‌ام می‌شود و تمام مشکلات در پناه سایه‌ی پاهای بلندش حل می‌شود‌. خب همین‌طور هم شد! اولین چیزی که مرا جذب کرد، قد بلندش بود، فکر می‌کردم لذتی که از تفاوت قدی‌مان می‌برم کافیست! چه روزهایی که از کنارش قدم زدن و دیدن سایه‌هامان روی زمین کیف کردم‌. چه بارهایی که برای بوسیدن لب‌هایش روی نوک پنجه رفتم و او دست‌هایش را دور کمرم حلقه کرد و غرق لذت شدم. چه بارهایی که وقتی خودم را توی آغوشش جا کردم سرش روی سرم قرار گرفت. بیش از یک سر و گردن از من بلندتر بود! هنوز هم نگاه کردن به آن عکسی که توی دل طبیعت گرفتیم، برایم دوست داشتنیست؛ فکر می‌کنم شهریور سال نود و چهار وقتی آلمای نازنینم توی دلم بود و من مثل کودک بازیگوش شش ساله‌ای انگار نه انگار که باردار بودم، از روی پرچین‌ها می‌پریدم و در ارتفاعات زادگاه پدری‌ام، هر جا را که نگاه می‌کردم، سبز بود. سبزِ سبزِ سبز... سبز و زنده، مثل کودک درونم و کودکی که در جانم رشد می‌کرد. همه جا پر بود از زندگی مثل شکم برآمده‌ام، که نماد زایش بود و حیات. همه جا درخشنده بود، مثل چشم‌هایم که به روی دنیا می‌خندید... 

تنها بودم اما حجم تنهایی‌ام، یا شاید برداشتم از این تنهایی به قدری نرسیده بود که سایه‌ی آن پاهای بلند برایم ناکافی شوند.

 

من هیچ وقت گذشته‌ام را پاک نکرده‌ام و نمی‌کنم...

هیچ‌چیز در من از بین نمی‌رود، صرفا بایگانی می‌شود‌!

حالا خوب می‌دانم که به قد نیست...

  • یاسی ترین

نظرات (۱۰)

  • آقای همکار
  • از داستان به خاطره !

    پاسخ:
    آره دیگه :)

    خوب گفتی یاسی...برداشتمان از تنهایی هی بیشتر و بیشتر شد

    سبد تنهایی مان هی سنگین تر شد

    و دیگر اور ارزش دوست داشته شدن نداشت

    پاسخ:
    اوهوم اوهوم :)
    هعی

    یاسی عزیزم:*

    دیروز پست جدیدتو خونده بودم، با نا امیدی اومدم باز کردم وبلاگو دیدم دوباره پست جدید! چشمام برق زد

    نمیشه روزی چندبار بنویسی؟😁

    پاسخ:
    فرزانه جونم ❤️
    چرا ناامیدی ؟
    ای جانم 😘 هرچقدر حسش بیاد می‌نویسم خیلی لذت بخشه برام 

    هعییی 

    چی میشد ما ادمها همیشه کنارهم تا ابد برای هم خوب باقی میموندیم .... 

    پاسخ:
    🥺🥺🥺💔💔💔 
    انگار نمیشه...

    متاسفانه منم عبرت نگرفتم هنوز که به قد نیست ‌:))

    نمیدونم کی ممکنه منم بفهمم...

     

    پاسخ:
    نازنین 😍 

    وجدانا بیا عبرت بگیر 😁 منو آینه عبرت کن 

    نه به قده، نه به چشای خوشگل، نه لبای جذاب،نه به سن، نه به پول،نه حتی تحصیلات، بلکه به فهمه ،به شور و شعوره....

    هعیییی یاسی جان هعیییی....

     

     

    پاسخ:
    اوهوم :) 
    به این چیزا نیست ولی جوون بودیم و خام نسترن جان 😁

    شور و شعور ♥️

    یاسی ولی میون نوشته‌هات،اونجا که از همسرت مینویسی هنوز برق چشمهات رو میشه دید.هنوز میشه تپش قلبت رو حس کرد و شوق در آغوش کشیدنش رو ...و این خیلی قشنگه .

    حس میکنم تو هنوز به انسانها در کنار هم امیدواری، و این هم خیلی باارزشه.

    ولی من امروز فهمیدم که همه آدمها یک روزی ما رو ترک خواهند کرد.همه رابطه‌ها از سر نیاز و استیصال خودمونه و هیچ عشقی به اون معنی که من و تو و عاشقهای دوآتیشه.ی از همه‌چیز بریده تجربه کردیم وجود نخواهد داشت.به مرور همه‌چیز رنگ باخته.ادمها در خودشون موندند .قرو رفتند در غمی که برای خودشونه .

    ما بالاخره تنهاییم .ولی امیدوارم این استدلال و ناامیدی من از سر افسردگی اینروزهام باشه و یک روزی تمام این حرفهام رو نقض کنم

    پاسخ:
    من هیچ وقت نبود که ازش بدم بیاد لیلا 
    و خاطرات قشنگمو باهاش دور نمیندازم...
    آره انگار هنوز امید دارم...

    حرفات رو درک میکنم عزیزم 

    یاسی به نظرم به هیچ کدوم اینا نیست...

    اصن به هیچی نیست.

    فقط به خواستنه یه خواستن امن و مداوم و بالغانه.

    خواستنی که شاید شکلش عوض بشه اما همیشه وجود داره.

    یه تلاش دو طرفه اس تو چالش های زندگی.

    اینکه از یه جایی به بعد زندگی ها این شکلی میشه به نظرم علتش اینکه جایی که چالش وجود داشته و به تلاش و جنگیدن هر دو نیاز بوده یکی شونه خالی کرده. یکی شوق و انگیزه ای نداشته برای ادامه این زندگی و از سر گذروندن این چالش و رفتن به مرحله بعد و بعدی.

     

    پاسخ:
    آره واقعا به هیچی نیست 

    اوهوم درسته ❤️

    منم اینو فهمیدم که به قد نیست

    اما نه اینقدر تلخ

    بیا بغلم یاسی🥰🥰🥰

    پاسخ:
    به به غزل بانو 😍😍😍

    عزیز دلم 

    حالا فهمیدیم خوشبختی به خودمونه... خودم چی کار کنم چی بشم که انتخاب درست کنم و تو زندگی خودم برای طرف رنده نکنم... نمیدونم قصه ات چرا به اینجا رسید، آیا فیلش یاد هندوستان کرده یا چی... اونم بعد بچه دوم.... نمیدونم کی تموم میشه ...

    پاسخ:
    محدثه جانم 😍😍😍

    آره درسته 

    منم هیچی نمی‌دونم :)
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">