یاسی‌ترین

https://t.me/YasEnogheree

یاسی‌ترین

https://t.me/YasEnogheree

یاسی‌ترین

هرگز ندیده بودم چشم تو را چنین در خون و اشک غوطه‌ور، ای مامِ رنج‌ها! ای میهنی که در تو به خواری مثل اسیر جنگی یک عمر زیستیم. زین گونه زیستیم و به هق‌هق گریستیم.

به امید آزادی

بایگانی
آخرین مطالب

با دو پای کودکانه... یادم آرد روز باران

يكشنبه, ۱ آبان ۱۴۰۱، ۰۱:۳۰ ب.ظ

_به خودت برس.

_آره خیلی بد شدم. چشم.

 

 

زندگی فراز و فرود دارد؛ این را توی سال‌هایی که گذراندم با تمام جانم تجربه کردم.

این روزها در پایین‌ترین حالت خودم هستم. هرچند مثل همیشه‌هایم، آن نیروی محرکه‌ی لعنتی، حتی در کمترین حدِ ممکن خودش، به جلو هولم می‌دهد. شمعی هرچند کم‌سو به نام حیات. شوری کم‌رنگ. چیزی که خودش را در لحظه‌هایی بسیار اندک نشانم می‌دهد. باقی وقت‌ها، غمگینم. به واسطه‌ی داروها آرامم، بی‌قراری نمی‌کنم اما غم دارم. یادم نمی‌آید آخرین بار کِی خوشحال بودم. خوشحال الکی نه ها، خوشحال واقعی. از آن‌ها که انگار دیگر هیچ‌چیز از دنیا نمی‌خواهی.

من واقعا از دنیا چه می‌خواهم؟ چه می‌خواستم؟

چرا هر چیز که در جستن آنی آنی، اما من که در جستن آرامش و عشق بودم...

می‌دانم هرگز خودم را آن‌قدری که باید دوست نداشتم و پیش از خودم همیشه کس یا کسانی بودند که برایم ارجحیت داشتند. یاد نگرفته بودم نگران خودم باشم. یاد نگرفته بودم به خودم برسم. من فقط بلدم به دیگران برسم.

خدا را شکر سال‌های اخیر در مورد داشته‌هایم می‌دانم و آگاهی دارم. می‌دانم کیستم، می‌دانم چه قابلیت‌هایی دارم، می‌دانم باارزشم... می‌دانم خوبم. می‌دانم دوست‌داشتنی‌ام، می‌دانم داشتنم می‌تواند چقدر لذت‌بخش باشد. متوجه جذابیت خودم هستم. اما....

اما مواظب خودم نیستم.

اما نگران خودم نیستم.

اما خودم را دوست ندارم احتمالا.

اما خودم... خودم دارد گریه می‌کند الان. می‌گوید اگر همه‌ی دنیا را هم نداشتی جهنم، حواست به من باشد.

ببین چقدر درمانده‌ام... ببین چقدر خسته‌ام... ببین چقدر تنهام... ببین این همه برایم زیاد بود... به خدا که زیاد بود... یکم نگرانم باش... یکم بهم رسیدگی کن... یکم مادر من هم باش...

 

از جمعه بعدازظهر آلما تب کرده، دیروز صبح بردمش دکتر. دو شب است که تا صبح خواب درست حسابی نداشتم. نگران... مدام چکش کردم، دستمال خیس روی بدنش گذاشتم، دارو دادم، به هذیان‌هایش جواب دادم، بغلش کردم، تبش را با خنکی بازوهایم گرفتم. برایش آب آوردم...

امروز صبح گیسوی کوچکم هم تب کرده...

نگرانم، از بیمارستان خاطره‌ی بد دارم. می‌ترسم. خسته شدم، دست‌تنهام، دلم آرامش می‌خواهد.

دلم می‌خواهد بلند شوم و به خودم برسم، حمام طولانی بروم، موهایم را جلوی آینه شانه کنم، دست‌های روغنی‌ام را لای فرهایم بکشم، مشکیِ موهایم برق بزند. چشم‌هایم پرفروغ باشند، نکند پیر شوم؟ نکند... دیگر نخندم؟ نکند دلم نریزد؟ 

مداد مشکی بکشم، رژ محبوبم را بزنم، خودم را نگاه کنم، لبخند بزنم...

زندگی فراز و فرود دارد... آخرین باری که بالا بودم، وقتی بود که آلما از آب و گل در آمده بود، بیست کیلو لاغر کرده بودم، شاداب بودم، سختی‌های نوزادی تمام شده بود. دخترم با من حرف می‌زد.‌.. پارک می‌رفتیم دوتایی... دنیای دونفره داشتیم...

یک بار بهار، زیر باران، از جایی برمی‌گشتم، آلمای کوچکم خسته شده و بغلش کرده بودم، حس آن روز به روشنی یادم هست؛ احساس می‌کردم چقدر دوستش دارم. به سینه‌ام چسبانده بودمش و غرق در لذت داشتنش زیر باران راه می‌رفتم. درست یادم هست که توی دلم بهش گفتم دوست کوچولوی من، همیشه با منی.

دلم می‌گرفت، غم داشتم، بابای آلما بهم توجه نمی‌کرد، برای خودش زندگی می‌کرد؛ مثل همیشه. کنارم نمی‌خوابید، با من حرف نمی‌زد، با من غذا نمی‌خورد، اما من سوای همه‌ی اینها، با خودم خوش بودم... آن روزها تازه فهمیده بودم مشکل از من نیست. آن روزها با تمام تنهایی‌ام خودم را بیشتر از حالا دوست داشتم، درسم را تمام کردم، خودم را در تمام آینه‌های قدی و درهای شیشه‌ای با لذت نگاه می‌کردم و عکس می‌گرفتم. تنگ‌ترین لباس‌ها هم اندازه‌ام شده بود. آلما خسته‌ام می‌کرد، اذیتم می‌کرد، مثل همیشه‌هایش تخس و لجباز بود. شب‌ها که زود می‌خواباندمش، سریال می‌دیدم، توی گروه با بچه‌ها گپ می‌زدم... آن شب‌ها هم مثل خیلی شب‌ها و مثل حالا تنها بودم...

از دیشب خیلی توی فکرم؛ توی فکر خودم. دستش را بگیرم، بلندش کنم، نوازشش کنم، صیقلش دهم، آن‌طوری که دلم می‌خواهد. شاید آن سوسوی کم‌رنگ درونم بی‌دلیل نیست؛ باید نگذارم خاموش شود.

من پر از شورم، پر از زندگی، پر از خواستن، پر از شعر، من برای خودم، برای دخترهایم و برای دنیایم باید که به خودم برگردم. 

من همانند نامم، نابم.

خالص.

خودِ ناب و خالصم زخمی و تنهاست. دلش محبوب می‌خواهد، دلش معشوق می‌خواهد...

اشکالی ندارد، حالا فعلا بلند شو، بلند شو تا شعله‌ی بی‌جان را پررنگ کنیم، بیا جان دلم، بیا دخترکم، بیا اندکی شادتر، سالم‌تر، جوان‌تر... جوان؟ نه! بیا نوجوان باشیم! نوجوان نه! بیا دوباره با هم کودکی کنیم.

 

 

  • یاسی ترین

نظرات (۲۶)

  • محبوب حبیب
  • چقدر خوب نوشتید یاسی.

     

     

    و چقدر قدرت روحی میخواد تا آدم برسه به این نقطه 

     

    که لمس کنه هر روزی که شاد نباشه، هدر رفته. 

     

     

    هر روزت شاااااد از اعماق وجود. 

    پاسخ:
    ممنونم ♥️
    امیدوارم بتونم به عمل دربیارمش.
    به سادگی میشه منو خوشحال کرد. کاش «دوباره» بتونم به سادگی خودم رو خوشحال کنم.
  • آقای همکار
  • معمولا در خصوص متن های ادبی نظر دادن برام سخته و نظری نمیدم ولی نقاشی کشیده شده در اون گوشه رو دوست داشتم. خاطرات جالبی رو برام زنده کرد.

    پاسخ:
    خوش اومدین :)

    عه چرا 😁

    این نقاشی قشنگ رو یکی از خواننده‌هام، از دوست‌های خیلی عزیزم، با تمام عشقش کشیده، دلمم نمیاد برش دارم هیچ وقت. با تصوری که ازم داشت برام کشیده و پستش کرد.
    خاطره‌ها همیشه با محرک‌ها زنده میشن. مزه‌مزه کردنشون لذت‌بخشه.

    پاشو مامان یاسی ، اول از همه بخاطر خودِ خودت و بعد بخاطر دخترها سرپا و قوی تر از همیشه شو...مطمئنم از پسش برمیای!

     

    مریضی بچه ها خیلیییییی سخته، خدا قوت!

    حالا حالشون چطوره؟

    پاسخ:
    آره حتمن برمیام. خیلی سمجم می‌دونم 😂😂😂
    سمجِ زندگی. سمجِ ادامه دادن.

    قربونت عزیزم.
    آره خیلی سخته خسته شدم. به خودم می‌گم عیب نداره بگی خسته شدم :)
    آلما خیلی ضعیف شده و غرغرو و لوس. همش نشستم کنارش.
    گیسو تبش کم شد ولی از کم‌تحرکیش می‌فهمم روبراه نیست.
    ففط امیدوارم کارمون به بیمارستان نکشه.
    فعلا که یکی این‌ورم همش خوابه یکی اونورم 😂
  • شارمین امیریان
  • عزیزم😍

    پاسخ:
    ♥️♥️
  • محبوب حبیب
  • هر چیز که در جستن آنی آنی...

    درست است 

    وجود تو همان عشق است. 

     

    از بس سرشار است از عشق

     

    و عاشقی خاصیتی است در خود عاشق.

     

    نه در معشوق. 

     

    و من امروز. فهمیدم جدا شدنت هم عاشقانه است. 

     

    تا حالا فکر میکردم فقط عاقلانه است. 

    پاسخ:
    ممنونم دوست من ♥️
    می‌دونی چرا ممنونم؟ از اینکه یادم میاری :)

    نمی‌دونم اگر هنوز هم براش بهترین‌ها رو بخوام، احتمالا عاشقانه باشه.
    این که هم‌اندازه‌ی خودم که دلم می‌خواد لذت رو تجربه کنم اونم تجربه کنه، شادی، لذت، حسِ قشنگ دوست داشتنی و مهم بودن.
  • آقای همکار
  • ممنون از شما

     

     

    + چه دوست خوبی

     

    ++ میخواستم وبلاگت رو فالو کنم هرچی گشتم ندیدم کجا باید فالو کنم. مت پیر مردها قدیم ها که وبلاگ مینوشتیم فالو نداشت الان که مجدد مینویسیم بلد نیستیم :)

    پاسخ:
    خواهش میکنم

    بله خیلی خوب 😍
    در قسمت ارتباط،
    وبلاگ‌هایی که دنبال می‌کنم،
    تو قسمت دنبال کردن جدید آدرسم رو وارد کن.
  • آقای همکار
  • سپاس از توضیحات

    پاسخ:
    خواهش میکنم

    عالی نوشتی عالی

    من با ابغض خوندم بعدم اشک

    بعضی جاها انگار حرفهای ما به خودمونم هست حرفهایی که تلنگرن!

    لذت بردم از محکم و قوی بودنت در کنار لطافت و معصومیتی که داری تو از پس همه چی برمیای

    باید مراقب خودت باشی خیلی بیشتر از هر وقت دیگه ای تو خاصی حداقل بین وبلاگ نویس هایی که سالهاست می خونمشون یه جور خاصی دوست داشتنی و خواستنی هستی (اینو بی تعارف میگم)

    این ویروس لعنتی اکثر بچه ها رو درگیر کرده همه تو مدرسه از هم گرفتن

    تن دخترا سلامت خدا قوت به خودت

    پاسخ:
    ممنونم عزیزم ♥️
    آره، نزدیک‌ترین کس به خودمونیم و همیشه اول از همه خودمون رو فراموش می‌کنیم.
    ممنونم عزیزم... آره تا الان که از پس همه چی براومدم 😂 جان‌سخت
    چه مهربونی که احساستو بهم میگی 😘

    آره معلمشون نوشته بود دوازده نفر غایب بودن. آلما هم از مدرسه ویروس آورده.
    فدای تو ممنون ♥️

    بوس به روی ماه نابت

    پاسخ:
    عزیزم 😍😘

    عزیزممممم🥺

    نمیدونم چرا خیلی احساس نزدیکی کردم یهو!😅

    خیلی قشنگ نوشتی و خیلی قشنگی

     

    پاسخ:
    آخی 😁😍
    خوش اومدی دوست من ♥️
    ممنونم 

    امیدوارم از این حمله یهوییم احساس ناامنی نکنی😅😅 ولی متاستفانه مدلم اینجوریه ، به هرحال خوشحالم که پیداتون کردم ^^

    پاسخ:
    نه من از اوناش نیستم هول کنم 😂😂😂 
    خوش اومدی دوست من ♥️
    من هم خوشحالم 😍

    خداروشکر😂😂❤️

    پاسخ:
    😁😁😁❤️❤️❤️

    چقدر عزیزی..

    به هزاران دلیل..و مهم ترینش سرشار بودنت از محبت و عشق

    به همراهت با همه کاستی ها..به میوه های زندگیت و مهم تر و قابل تحسین تر به خودت..

    این روزهای پایین هم میگذره..

    پاسخ:
    خودت عزیزی 😍😌 چون نگاهت قشنگه همیشه 
    امیدوارم زودتر و بهتر بگذره.
    چون که همه چیز تو این دنیا به چشم به هم زدنی می‌گذره؛ اینو تا اینجا خوب درک کردم...

    یاسی ...گام اول :اینقدر خودت رو سرزنش نکن عزیزکم.اینقدر نترس از پذیرفته نشدن .هرکسی بود چه خوب قدمش رو چشم...اگر هم نبود خوپ به کتفت .

    کمااینکه درکت میکنم.من آدمی بودم که قبل ازدواجم درهرجمعی رئیس میشدم.بین همسنهام ،محیط کاری که چند ماه کارآموزی میکردم،برای خواهر و برادرم ولی بعد از ازدواج کاملا برعکس.که توضیحش در ی کامنت نمیگنجه ،هدفم از بیانش این بود که تویِ یاسی گنجینه‌ای،هر آدمی یک گنجینه در وجودش داره ولی بعد ازدواج افتادی تو ی گردابی و دست آدمی که کل وجودت رو بدون اینکه صدایی ازش دربیاد ازت گرفت.مثل یک عاشقِ مجنون افتادی دنبالش بلکه نگاهی و لطفی ببینی و این تو رو نابودت کرد و امروزها تازه از بین اون خاکستر داری بلند میشی...یاسی سخته اینهمه آواری که روی سرت ریخته شده بزنی کنار و بفهمی شاید درصدی خودت مقصر بودی که اینچنین سرخم کردی ولی بیشتر همسرت بود که چنین کمر بر نابودی تو بست.و هیییییچ حرکتی نکرد که این عاشق رو نجاتش بده.ذاتِ تو یک زنِ ظریف و طناز و زیبا و خوش‌فکر و مهربانه که میتونه مثل زنهای عاشق توی رمان‌ها مردش رو مشتاق هر لحظه دیدارش کنه.میتونه با گرمای وجودش چنان خونواده‌ای بسازه که زبانزد همه بشه ولی اگر یارش،یار بود .

    ...

    امروز بخش بزرگی از هویت تو رو دختران قشنگت تشکیل دادند...دخترانی که عاشقند و عاشقشون هستی ولحظه لحظه برات خاطره میسازند .روز به روز که بزرگتر بشند بیشتر دوستت خواهند داشت ..به قول پسر من بهت میگند فدای تو بهترین ننه‌ی دنیا...اونوقت سیراب میشی از چنین عشق سرشار و ناتمامی...آغوش اون معشوقه‌ای هم که لایق تو باشه یک روزی برات باز خواهد شد و تو و کودک درونت با لبهای قرمز در آغوش خواهد کشید.

    ...

    حس میکنم یکم چرت و پرت نوشتم .صفحه گوشیم به‌راست کشیده نمیشه مجدد بخونم...ببخشید ما را پذیرا باشید بانو.

    ...

    راستی دلبندم مایعات فراوون به بچه‌ها بده.من با ۸۵ کیلو وزن ۱۴ روز با شخمی‌‌ترین مریضی عمرم دست‌وپنجه نرم کردم...ویروس بسیار بسیار بدیه که انشالا که الان از تن و بدن بچه‌ها دراومده باشه.از این روش‌های تغذیه‌ای طب سنتی براشون انجام بده .ویتامین و اینا هم که قطعا بلدی .خیلی اوضاع مانور ویروس وحشتناکه. 

    خدا کمکت باشه که دست تنها موندی...اینموقعها میگی کاش ی نفر بود فقط دوساعت حواسش میشد من راحت میخوابیدم ولیکن تویی و خودت و هههععععییییی.

     

     

    پاسخ:
    لیلا جونم مثل همیشه کامنتت برام دلگرم‌کننده و دوست‌داشتنیه.
    نمی‌دونم گوشیتو برای چی باید به راست می‌کشیدی 🤣🤣🤣 ما فقط بالا پایین می‌دیم ولی هیچ ویرایشی لازم نداشت و پر از مهر و توجه ♥️


    آره گام اول رو قبول دارم...
    چقدر عجیبه خیلی‌ها بهم گفتن که قبل ازدواج دیوار راست رو هم بالا می‌رفتن اما حالا کرک و پرشون ریخته...
    ولی من دیگه شاهکارم 🤣 دکتر روان‌شناسم گفت من کاری ندارم مقصر کیه، اصلا نمیگم تو یا همسرت ولی چیکار کردی با خودت؟؟؟؟ این ازدواج برات مثل سم بوده، خودتو نابود کردی تو این سال‌ها 
    آره واقعا بخش بزرگی از هویتم دختران. اصلا انگار بهم قدرت دادن برای جدایی.

    ای جانم به پسر ماهت ♥️
    آخی اخیرا مریض بودی؟؟؟
    آره بد کوفتیه، بچه نا نداره تا دستشویی بره. خوشبختانه مایعات زیاد میخورن 
    ممنون 😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘
    آره واقعا کاش یکی بود دو دقیقه اینا رو تقبل میکرد یه دوش سریع می‌گرفتم 🤣 دیدی که بچه‌ها مریض میشن مثل چسب به آدم می‌چسبن

    یاسی جان اینکه می تونی احساسات و خواسته هات رو اینقدر قشنگ تبدیل به کلمه بکنی و بنویسی شون خیلی عالیه.

    دنیا که هنوز تموم نشده عزیزم، تو در جستجوی عشق و آرامش بودی و بهش هم میرسی. این مدت فقط آدرس رو اشتباه رفته بودی!

    الانم پر از عشقی به دخترات و به آدم‌های دیگه، قسمت عشق به خودت رو باید پررنگ تر کنی. تجربه من میگه وقتی آدم بتونه خودش رو ببخشه راحتتر از خودش خوشش میاد😀 وقتی مدام خودش رو محاکمه میکنه نمیشه و البته وقتی دنبال مقصر می گرده یه جورایی  نمیشه خیلی عشق ورزی کنی با خودت.

    پاسخ:
    آره خیلی خوبه، راه تخلیه‌ی خوبیه. آرومم می‌کنه.
    آدرس اشتباه 😂 آره واقعا. به اینش فکر نکرده بودم... 
    درست می‌گی. احساس گناه تو من خیلی زیاده... سال‌ها باهاش کار کردم ولی نتونستم کاریش کنم.
    همیشه اول خودمو مقصر می‌بینم.
    امیدوارم بتونم از این چالش‌ها موفق بیرون بیام.

    عزیزکم 

    با دخترک درونت حرف زدی 

    مراقب دخترک درونت باش ❤️🥰

    پاسخ:
    آره 😍 باهاش حرف زدم و بهش قول‌های مساعدی دادم 🤣 امیدوارم عمل کنم 

    🥲🥲🥲

    💜💜💜

    💫💫💫

    پاسخ:
    عزیزم ♥️♥️♥️

    یاسی جان سلام

    همیشه پستات که میخوندم خیلی درکت میکردم. من تو دنیای مجردیم همیشه تنها بودم و مسیولیت همه چیز گردن خودم بوده. الان وقتی پستای جدیدت رو میخونم میترسم که بعد از ازدواجم دنیای متاهلی همین شکلی بشه.

    و اینکه سوال منم بود که نقاشیم رو برمیداری یا نه. جوابت رو خوندم خوشحالم که هنوزم دوسش داری عزیزدلم.

    احتمالا آفرودیت نیستی؟

    پاسخ:
    سلام عزیزم 😍
    الهی 🥺
    امیدوارم روزهای خیلی قشنگی پیش روت باشه و بهترین‌ها رو تجربه کنی.
    آخی عزیزم 😍😍😍 انقدر دوستش دارم که دلم نمیاد بردارمش؛ حتی اگر شرایط زندگیم فرق کنه، حسم به این نقاشی هیچ وقت عوض نمیشه. 
    احتمالا 😂

    افرین افرین 

    من و دخترکمم فعلا تو مود سوپ خوردنیم 😂

    پاسخ:
    الهی 😍😍😁😁
    نوش جونتون 😋

    سلام یاسی جانم،چقدر شبیه منه حالت،وقتی مینویسی انگار از اعماق دل من مینویسی...راه حل پیدا کردی به منم بگو

    پاسخ:
    سلام عزیزم 😍
    ای جانم...
    ببین راه حلش تو مرحله‌ی حرف خیلی آسونه، به عمل درآوردنش سخته. کسی که یک عمر رویه‌ش چیز دیگری بوده، سخته تغییر بدی خودت رو. منی که عادت ندارم خودمو تو اولویت قرار بدم قطعا سختمه. راه عملیش احتمالا باید تمرین و تکرار باشه.

    ایشالا زندگی روزای فرازش هم میرسه:)

    این آنفولانزای جدید نمیدونم از کجا اومد دوباره! هرکی رو میبینی درگیرش شده بخصوص بچه‌ها توی مدارس، خدا سلامتی بده ایشالا

    پاسخ:
    امیدوارم 🙂
    خیلی بدجوره امیدوارم نگیرید. جون به تن بچه‌ها نمونده.
    ممنونم سلامت باشی 
  • زهرا از خوزستان
  • یاسی جان خوشحالم تونستی تصمیم بگیری و قوی تر از قبل بشی ..بهترین تصمیم رو برای زندگیت گرفتی ..دقیقا خواهرای شوهرت چه نقشی دارن خب گاهی ازشون کمک بگیر 

    پاسخ:
    جالبه هر کسی منو بیشتر می‌شناسه می‌گه تصمیم درست گرفتی 😂
    من به اونا امیدی ندارم نمی‌دونی مگه؟ 😁
  • ستاره درخشان
  • سلام.یاسی جون خاک شیر و امتحان کن واسه تب آلما اگه هنوز تب داره .گویا جواب میده تبو پایین میاره

    پاسخ:
    سلام عزیزم. مرسی، باشه امتحان می‌کنم 😘

    اینم یجور قشنگی زندگیه تمام سختی ها و تنگناهارو دست تنها پشت سر بزاری و ببینی چقدر قوی و پوست کلفتی هرچند با غم و درد مسیرتو پیش ببری ... خدا بهترین رفیق آدمای سخته .... خودتو ریفرش کن تا بتونی بیشتر از داشتن گنجای زندگیت دوتا گل دخترات لذت ببری ... دختر اولیت احتمالا همیشه خواستار محبت و توجه بیشتر و لذت بردن از لحظات در کنار هم بودنتونه... چه حالمون خوب باشه چه بد بچه ها نیاز به مادر دارن مادری که شور زندگی در رفتار و نگاه و نوازشش جریان داشته باشه ....... خیلی عالی و بهترینی

    پاسخ:
    آره دوست قشنگم 😍 زندگی با تمام بالا ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌پایینشه دیگه. درهم :)
    والا از پوست کلفتی که می‌دونم نهایت ندارم 😂
    ولی واقعا خدا بهترین رفیقه
    امیدوارم بتونم یکمی به خودم بیام
    دختر بزرگم مثل پدرشه؛ همیشه یک معماست. خیلی سخته درکش. برعکس گیسو که مثل خودمه و راه‌حلش آسون.
    خودت گلی عزیزم ♥️
  • محبوب حبیب
  • سلام مجدد یاسی جون

     

    لطفا این رو بخون و احیانا برای سهند بفرست

     

    https://mahboobehabib.blog.ir/1398/05/10/%D8%AA%D8%A8%D8%AF%DB%8C%D9%84-%D8%B9%D8%B4%D9%82-%D8%A8%D9%87-%D9%86%D9%81%D8%B1%D8%AA

    پاسخ:
    سلام عزیزم 
    ممنونم ❤️ خوندمش 👌 حرفت حق بود خداییش 

    اصلا این روزهای طلایی زندگی،روزهایی که خود آدم می آید یک تاج می گذارد سرخودش و می شود ملکه ی خوشبخت زندگی

    این روزها خیلی کم اند،خیلی دور از دسترس

    من دوسال دنبال این روزها می دوم،کلید اصلی اش هم خوش اندامی و لاغرکردن

    اما هرروز دورتر می شوم

    چقدر لحظه ی بارانی که آلما در آغوشت بود قشنگ بود

    مثل یک نقاشی ژاپنی،زیر شکوفه های صورتی گیلاس

    خوب بشو یاسی ترین عزیزم

     

    پاسخ:
    ولی چقدر خوبن... به یاد ماندنی 😍
    برای کسایی مثل من و تو که «خودشون» دنبال لاغری هستن نه به خاطر کسی نه به خاطر دیدگاه جامعه و... خیلی آرامش بخش هست وقتی نتیجه‌ی زحمتت رو میبینی امیدوارم دوباره خودمو به اون وزن و ظاهر برسونم خیلی بهم روحیه میده.

    ای جانم چه قشنگ گفتی 😍😍😍
    قربونت برم مونای عزیزم ♥️
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">