بنشین، مرا به شط غزل بنشان
پنجشنبه, ۲۴ شهریور ۱۴۰۱، ۰۲:۵۰ ب.ظ
ارغوان،
دست و دلم به نوشتن نمیرود رفیق،
دیگر حتی توان گنجاندن درد در کلمات را ندارم؛ جا نمیشوند. هیچ تعبیر و توصیفی، قلبم را آرام نمیکند.
چیزی از من نمیتراوشد که سبکم کند.
ارغوان،
عشق طماعم کرد، پشیمانم...
به قدر پشیمانی اهل جهنم، در آتشم.
از خرِ افسارگسیختهی احساسم متنفرم.
مرا چه شده بود ارغوان؟
ارغوان چه خاکی بر سر کنم؟...
بگو کبوترم جلد است...
ارغوان بگو...
بگو باد بوی او را خواهد آورد...
کاش مرا صبر و قرار بیشتری بود و او را اندکی دلرحمی...
به تمام آنچه معتقدم قسم خوردهام، این بار افسار از دستم در نمیرود،
نگفتم قولم قوله؟
نگفتم سرم بره قولم نمیره؟
نگفتم من دلم نازکه غصه میخورم؟
ارغوان بیا و پادرمیانی کن...
- ۰۱/۰۶/۲۴