شبی نزدیک پاییز
پنجشنبه, ۱۷ شهریور ۱۴۰۱، ۰۳:۴۵ ب.ظ
ارغوان!
بیا و شبی کنارم بنشین. تا من سرم را روی بالش بگذارم و تو بالای سرم. من با چشمهای بسته اشک بریزم و تو خیره به دیوار روبهرو. من توی خودم جمع، مثل روزگار جنینیم، تو تکیه به دیوار و آرنجها نشسته بر روی زانوهای تاشده.
حال نداشته باشیم دستمان را دراز کنیم و لیوانهای چایمان را از توی سینی برداریم.
حرف نزنم برایت، نگویم دلم از تمنا خون است، نگویم دلم در هوای دوست ابریست.
ارغوان!
شبی بیا تا نگویمت.
شبی بیا و بنشین.
- ۰۱/۰۶/۱۷