از قشنگیهای زندگی، رفیق.
دومین فنجان قهوهی امروزم را برمیدارم و به اتاقم پناه میبرم. ناهارشان را دادهام، گیسو خوابیده و آلما تلوزیون نگاه میکند. روی تخت دراز میکشم و منتظرم قهوهام به حرارتی برسد که بتوانم بخورمش. امیدوارم سردردم را خوب کند.
خواب شبم خیلی بد شده؛ تمام شب تا صبح خواب و بیدارم اما دلم نمیخواهد حتی به قرص خواب فکر هم بکنم. با هر سختیای هست میگذرانم اما دوست ندارم به قرصی عادت کنم.
اکثر قرصهایی که خواب آورند، اعتیاد آور هستند.
دیروز دوستی به دیدنم آمده بود. شب قبل که پیام داد و گفت خونهای بیام پیشت، مردد بودم. اما بعد فکر کردم اگر قرار باشد کسی مهمان خانهام شود، همان اندکی تکاپو هم میتواند حالم را کمی تغییر دهد.
با خودم گفتم از قبرستان و مسجد و مراسم ختم که بهتر است! خودم را از جا کندم، هوس کردم از آن مرغهای بینظیرم که توی مهمانیهایم میپختم بپزم. راستی آن همه میزبانی من در طوفان کرونا از بین رفت!!!
دستی به سر و گوش خانه کشیدم، ساعت دو غذا آماده بود و خانه، ای بد نبود؛ برق نمیزد اما آمادگی نسبی برای پذیرایی از یک مهمان داشت. و من در نقش همیشگیام، شنیدن حرفهای آدمها و درک کردنشان؛ اینطور که تو با خیال راحت بتوانی هر نوع حرفی را بزنی، بیهیچ ترسی از چیزی. رها باشی، خودت باشی و «خودت» قابل درک و دوستداشتنی باشد.
شب که دوستم رفت، خانه دوباره به دست دو تخریبچی به شکل اول و حتی بدتر درآمده بود!!!
بعد از تمیزکاری و مرتب کردن، به اتاقم رفتم، شلوار تنگم را در آوردم، در حالی که تنها دامنی نخی و خنک و یک تاپ تنم بود خزیدم روی تخت. پتوی نرم و محبوبم را در آغوش کشیدم. خسته بودم؛ جسمی و مغزی اما خیالم میرفت به آن شبی که داشتم میگفتم از معدود قشنگیهای دنیا، رفیقه. وقتهایی که با دوستهام میگذرونم واقعا حالم خوبه.
- ۰۱/۰۵/۲۶
خوشحالم که سعی کردی حالتو خوب کنی و گذاشتی یه دوست بیاد بهت سر بزنه
یاسی منم مشکل خواب دارم خودتم میدونی دیگه این چالش واسم
از وقتی گوشیمو خاموش میکنم و کلا شمع و عودروشن میکنم و یه موسیقی مدیتیشن گوش میکنم و چندتانفس عمیق میکشم قبل خواب ساعت خوابم خیلی خیلی بهتر شده.
و دومین نکته مهم از تخت فقط برای خواب استفاده کن مثلا برا وب گردی و ...حتی اپ کردن وبلاگت از تختت استفاده نکن
من گاهی لپتاپ میبردم تو تخت مینشستم کارامو میکردم!
الان دیگه فقط پشت میزم کار میکنم.