یاسی‌ترین

https://t.me/Yasitariin

یاسی‌ترین

https://t.me/Yasitariin

یاسی‌ترین

هرگز ندیده بودم چشم تو را چنین در خون و اشک غوطه‌ور، ای مامِ رنج‌ها! ای میهنی که در تو به خواری مثل اسیر جنگی یک عمر زیستیم. زین گونه زیستیم و به هق‌هق گریستیم.

به امید آزادی

بایگانی
آخرین مطالب

هنوز زنده (۳)

سه شنبه, ۱۸ مرداد ۱۴۰۱، ۱۲:۱۲ ب.ظ

پریشب، میان زجه‌هایم، درست وسط هق‌هقم، وقتی دست‌هایم یخ یخ بود، وقتی درست وسط تابستان، لرز به جانم افتاده بود و دندان‌هایم به هم می‌خورد، وقتی فکر می‌کردم هر لحظه ممکن است دستشویی‌ام بریزد، وقتی قلبم می‌سوخت؛ حقیقتا می‌سوخت نه اینکه بخواهم تعبیری برای شدت غمم پیدا کنم. طوری می‌سوخت انگار واقعا آتشی میان سینه‌م بود، وقتی نفس نداشتم، آلما، مثل خیلی شب‌های دیگر، بالش به بغل، در حالی که کاملا خواب بود، مثل شهاب سنگ خودش را پرت کرد کنارم. فقط کمی خودم را کنار کشیدم تا خودش را توی تخت دونفره‌ای که ماه‌هاست تنهایی ازش استفاده می‌کنم، جا دهد.

خیلی وقت‌ها، فکرم درگیر این است، کاش من هم، مثل خیلی آدم‌های دیگر بودم؛ کاش مثلا آدم مذهبی‌ای بودم؛ از آن‌هایی که ظاهر زندگی‌شان برایشان ارزش است و باطنِ آنچه در قلبشان است، نیروی محرکه‌شان. اگر اینطور بود، شاید الان و توی این روزها چیزی برای چسبیدن داشتم، ولی هیچ حسی ندارم. کوچک‌ترین اعتقادی ندارم.

یا هزار مدل دیگر...

چرا هیچ چیز برای چنگ زدن ندارم؟؟؟؟؟

چرا گم شده‌ام میان هزار هزار فکر و عقیده‌ای که می‌شود داشت و ندارم؟

چرا هیچ مناسبتی به من مربوط نمی‌شود؟ نه محرم و رمضان و نه کریسمس و هالووین!!!! و اخیرا هم که یلدا و نوروز و چهارشنبه‌سوری هم!

چقدر همه‌چیز پوچ و بی‌معناس! چقدر آدم‌ها و کاراها و حرف‌هایشان، در نظرم سطحی و ظاهری و دروغ است...

چرا چون ذره‌ای گم شده میان کهکشان، در تناقض، دور خودم می‌چرخم؟

بارها و بارها نسبت به هرکسی که به چیزی باور دارد حس غبطه و حسرت داشتم. حالا هر چیزی، فرقی ندارد چه! چیزی برای چنگ زدن، چیزی برای خودت را به آن مربوط دانستن.

از نوجوانی که یک عالمه عقیده بدون فکر بهم آویزان شد، تا ابتدای جوانی‌ام که هزار تا تز و متد برای عشق و رابطه و ازدواج داشتم، تا تمام تصورات و خیالات و برنامه‌هایم برای بچه‌داری... حالا مثل بالونی شده‌ام که هرچه بالاتر می‌رود هر عقیده و فکر و تز و متدی را مثل کیسه‌های کوچک شن به پایین پرتاب می‌کند و هر روز بی‌هیچ‌تر از روز قبل به قلب آسمان کشیده می‌شود و هنووووووز کیسه‌ی تمنای عشق را محکم نگه داشته و آرزویش را در سر می‌پروراند.

آرام به پهلو چرخیدم و آلمای نازنینم را کشیدم بالاتر و سرش را گذاشتم روی بالش. 

صورت زیبایش را نگاه کردم. یادم افتاد که گفته بود، هر اتفاقی که افتاد پشت آلما باش، پشت گیسو باش، بگو حق باهاشونه، بگو راست میگن... یادم افتاد که گفته بود تو بهترین مامانی، آخ که تو چقدر مامانی... و این خواستنی‌ترت می‌کنه... 

بارها توی نوشته‌هایم اشاره کرده‌ام که شبی از شب‌های تلخ زندگی‌ام دست کوچک آلما نجاتم داده بود از فکر و خیال و ترس تنهایی.

پریشب نگاه کردم به دست آلما، به کوچکی آن شب نبود! بزرگ‌تر شده بود اما هنوز هم می‌توانست با کوچکی و معصومیتش، دلداری دهنده‌ی قلب داغدارم شود.

آرام توی دستم گرفتمش و چشم‌هایم را بستم و سعی کردم بخوابم‌.

تنها چیز با ارزشی که دارم.

 

 

  • یاسی ترین

نظرات (۱۰)

🥺😥😑😔

پاسخ:
♥️♥️♥️

تو که بارها گفتی خدا تو زندگی یه جاهایی بوده که خودشو بهت نشون داده... باور داری بهش... نگو هیچی برای چنگ زدن نیست که همیشه بوده و هست و خواهد بود... از خودش بخواه بی‌جوابت نمی‌ذاره یاسی 

پاسخ:
آره آرامش جان، حسش می‌کردم، وجود داشت...
الانم لابد هست!!! نمی‌دونم... هیچ وقت نتونستم بگم خدا نیست، شواهدی بود که نشون بده هست شاید من باهاش حرف نزدم خیلی وقته.

  • ستاره درخشان
  • شبیهیم به هم.با این تفاوت که تمنای عشق هم دیگه ندارم.یادمه آلما تازه دنیا اومده بود نوشته بودی چشم انتظار دست های همسرت هستی .اون زمان منم چشم انتظار توجهش بودم و البته محبتش .اصلا از جنس خودم بدم اومد که چرا اینقدر ضعیفم اونجا استارت زدم که دیگه چشم انتظار نباشم .و حتی برات کامنت گذاشتم تو رم از راه به در کنم 😈 که گفتی اگر عشق نباشه انگار دور از جونت مردی !!!

     زمانی که با هم قهریم حالم خییییلی خوبه جدیدا چون چشم انتظار نیستم  و دیگه ناراحت این نیستم که چرا نمیتونم رابطمو با همسر خوب نگه دارم وصمیمی باشیم .و زمانی که با هم خوبیم باز حالم بده و عصبی از درون .چون انتظار مهر و توجه در من بیدار میشه .خلاصه که خیلی خوبه به یه بهانه ای فاصله بیفته و قهر باشم .آرامش می گیرم. به نظرت وضع من خرابه؟

    البته همسر به نظر من همه علائم خودشیفتگی و داره به اضافه اینکه کل خانواده اش هم همین هستن.

    پاسخ:
    آره عزیزم 
    دیشب داشتم یه ویدیو از یک روانشناس نگاه می‌کردم، می‌گفت خانم‌های خیلی زیادی این‌‌طوری هستند...
    آره به نکته خوبی اشاره کردی، گاهی همون چشم‌انتظار بودن خودش یک دلیل هست، یک انگیزه برای ادامه دادن، چیزی که سال‌ها سعی کردم توی خودم زنده نگهش دارم...
    خوشم میاد تلاشت رو کردی 🤣
    بله، اگر عشق نباشه، آدم مرده‌س از نظر من... واسه همینه که الان همه چیز ریخته بهم.
    دقیقا وقتی قهری و انتظار نداری آروم‌تری. منم همینطور. با این تفاوت که ما قهر نیستیم... فقط انتظاری وجود نداره :)

    همیشه یه دست‌آویز و راه نجاتی هست هربار به یه شکلی 

    ما شاید حواسمون نباشه ولی کسی هست که همیشه حواسش بهمون هست

    پاسخ:
    نمی‌دونم. شاید. 
    الان هیچی حس نمی‌کنم؛ هیچ مطلق! اما لابد هست :)
    ممنون 🌷
  • محبوب حبیب
  • سلام یاسی. جان. خوبی؟ 

    بعد از فوت مادر همسرت، فکر میکنم هم تو افسرده شدی (اینو فکر نمی کنم مطمین هستم با این نوشته است) و هم همسرت. 

    نمی‌خوای مراجعه کنی به روانشناس یا روانپزشک؟ این دره ی بی حسی نسبت به همه چیز و این همه فکرهای آزاردهنده خود به خود تموم نمیشن. 

    به خاطر آلما و گیسو هم که شده باید سرپا و شاداب باشی

    پاسخ:
    سلام عزیزم
    خودت خوبی ؟
    دیروز مراجعه کردم محبوب جان.
    امیدوارم.
    سرپا که هستم اما از این جایی که الان هستم، تا شادابی راه زیادیه 😂 حتمن از پسش برمیام.
    ممنونم عزیزم ♥️

    عزیزدلم ... خیلی وقتا این دستای کوچولو ما مامانا رو نجات میدن :) خدا حفظش کنه

    پاسخ:
    واقعا واقعا 
    گاهی حتی یه خنده‌شون، همه چیزو می‌شوره می‌بره ❤️
    دختر گل شما رو هم 🌷
  • ما و تربچه مون
  • یاسی جانم:(((

    پاسخ:
    جانم ♥️

    همینکه بهترین  مامان برای بچه هات هستی خودش عقیده ایست برای ادامه دادن . ادامه بده بانو تسلیم نشو به خاطر آلما و گیسو 

    پاسخ:
    امیدوارم باشم، یعنی تلاشمو می‌کنم...
    ♥️♥️

    تو دو تا جواهر داری، شک نکن

    ترس تنهایی با وجود اونا به خودت راه نده

    پاسخ:
    بله 
    شکر خدا ♥️

    منم همون بالونم

    خواهان کندن از هر مناسبت و عقیده ای که زوری بنا بر جبر خانوادگی و جفرافیایی بهم تحمیل شده باشه

    در مسخره ترین حالتم،در حالت کندن از چسبناک ترین اعتقاداتم و تلاش برای پیدا کردن راه درست درحالیکه هیچ راهی نمی بینم!

    چرا فکر می کنی باید به چیزی چسبید؟

    من رهایی را در آزادی می بینم گاهی با محرم خوشم گاهی با هالوین

    گاهی شب قدر دلم می شکند و یک نوروز مثل امسال برایم هیچ رنگی از عید ندارد!

    یاسی ظریف 

    پیچک نباش

    زندگی برای ما پیچک های خواهان عشق و علاقه فقط لگدمال شدن دارد

    درخت سروی باش که سایه ات بر هرکس که بخواهد سقف می شود از تندی آفتاب

    خوشحالم پیش روانشناس رفتی

    پاسخ:
    واقعا مونا انگار که هیچی نیست! یک هیچ مطلق :)
    باید به چیزی چسبید؟ نمی‌دونم! شاید چون آدمیزاد احتیاج داره که متعلق به چیزی باشه.
    باز خوبه تو هراز گاهی با چیزی خوشی 🤣 من فقط حالت تهوع بهم دست میده از همه این چیزها، و انقدر برام مسخره و پوچ میاد که حد نداره.
    ساقه یاس می‌پیچه دیگه! دست خودش نیست :) غیر از این بود اسمم گذاشته می‌شد سرو مثلا 😁😁😁😁
    پنجاه سال دوم زندگیم شاید تغییر کاربری دادم 😂
    فدای تو 🌷
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">