ولی من هر وقت حالم خوب نبود، بیشتر نوشتم.
یا بهتره بگیم که، هر وقت دیدید که من آسمون ریسمون میبافم، یعنی که دلم تنگه. یا حرفی دارم که جایی نمیتونم بگم، یا مثلا دلم گرفته و مجالی برای ابراز نیست...
جوونیام، این مقولهی «مجالِ ابراز» رو درک نمیکردم! الانم گاهی یه ردای ریزی میدم؛ مثلا میدونم الان وقتش نیستااااا ولی یهو دلم میشه هماندازهی دل یه دختر کوچولو، یه دونه پا میکوبه زمین، با بغض میگه نمیخوام و بعد چشماش اشکی میشه، اما خوشبختانه یهو به خودم میام و خیلی منطقی موقعیت رو درک و سپس ترک میکنم!
بعد چشمامو میبندم و سعی میکنم بخوابم. حالا اینکه دلت هی کشیده میشه از اینور به اونور، جهنم! یا مثلا اون صبح لعنتی که پامیشی و لااااااامصب تا داری کمکم هوشیار میشی، مغز عوضیت یادت میآره که دیشب خوابیدنی، غصه داشتی.
آره میگفتم، وقتی خیلی دلم میخواد بنویسم، دقیقا اون وقتاییه که مجال نیست.
- ۰۱/۰۵/۱۰
قلمت مانا, بنویس هر چه دل تنگت میخواهد