اقیانوس آرام
عرق از گردن هشتم تیر چکید.
صدای سیلیِ کفش ورزشی پسرک در گوشِ توپ پیچید.
دلم میخواهد برای زیستن بگریم؛ چه کسی نام آرام را برای اقیانوس برگزید؟
دلم میخواهد به خودم فکر کنم، دور پارک قدم میزنم، گیسو توی کالسکه خوراکی میخورد و از گردشی که حین پیادهروی من نصیبش شده لذت میبرد. چشمم به آلماست که سرسره بازی میکند و دو تا دوست جدید برای خودش پیدا کرده. به ساعت روی گوشی نگاه میکنم، پنج دقیقه مانده تا بیست دقیقهام تمام شود. به خودم فکر میکنم، به خود خود خودم. به دیروزم، به حالایم، به فردا، فردا و فرداهایش. به تنهایی، به روزگاری که بیشباهت به پاگرفتن یک نوزاد و بزرگ شدنش نیست. به راه رفتن، غذا خوردن، حرف زدن، بازی کردن، تجربه کردن، ناکام شدن، خشمگین شدن، گریه کردن، خندیدن، فهمیدن، دور شدن، دور شدن و دور شدن...
دلم میخواهد برای زیستن بگریم، دلم میخواهد، هزار اقیانوس بگریم...
گرم است، خیلی گرم، عرق از گردن هشتم تیر میچکد، خورشید نرمنرمک چشمهای داغش را میبندد اما هنوز از آسمان آتش میبارد.
دستم را میکشم روی موجهای آرام، تابش پر قدرت خورشید، سطح آب را پر از مرواریدهای رقصان کرده. مادرم با لبخند نگاهم میکند، صدایش از دور میآید، به حبابهایی که از دهانش خارج میشوند نگاه میکنم، صدایم میزند یاسی! پیریِ بابا التماسم میکند و جوانیاش وحشتزدهام، آب ریههایم را پر کرده، دور میشوم، روی پله برقی ایستادهام، مراقبم تا کی پلهی آخر و لحظهی قدم برداشتن برسد. مامان و بابا لبخند میزنند، مثل عکسی توی قاب.
آلما به سمتم میدود، بیست دقیقهام تمام شده.
- ۰۱/۰۴/۰۹
ممنون که احساساتت رو با این قلم زیبا از ما دریغ نمی کنی..