من
من، از بهار امسال چیزی نفهمیدم؛ زندگی و مرگ، عشق و بیتفاوتی، سکون و شکفتن چنان در همم پیچاند که مات و متحیرم.
من، در میان راه زندگی، بربالای جوانی، با دلی شبیه به یک بغل بابونه، با دامنی پر از ستاره، سوار بر تابِ بیتابیام و ماه محرم اسرارم.
من، مست و فراموشیزدهام.
من، غریقی خودخواسته ام.
من...
من شکفتهام.
من، حال اکنونم را چنان شراب کهنهی سالیان تنهاییام مینوشم.
پینوشت: به زودی به روال عادی برخواهیم گشت :)
- ۰۱/۰۳/۱۴
دلتنگ نوشتههاتونیم:)