تو با من چه کردهای
برهنه به بستر بیکسی مردن، تو از یادم نمیروی.
خاموش به رساترین شیون آدمی، تو از یادم نمیروی.
گریبانی برای دریدن این بغض بیقرار، تو از یادم نمیروی.
سفری ساده از تمام دوستت دارمِ تنهایی، تو از یادم نمیروی.
سوزنریز بیامان باران بر پیچک و ارغوان، تو از یادم نمیروی.
تو!
تو با من چه کردهای که از یادم نمیروی؟؟؟؟
دیر آمدی درست،
پرستار پروانه و ارغوان بودهای، درست!
مراقب خواناترین ترانه از هقهق گریه بودهای، درست!
رازدار آواز اهل باران بودهای، درست!
اما از من و این اندوهِ پرسینه بیخبر چرا؟
آه که چقدر سرانگشت خسته، بر بخار این شیشه کشیدم...
چقدر کوچه را، تا باور آسمان و کبوتر،
تا خواب سرشاخه در شوق نور،
تا صحبت پسین و پروانه،
پاییدم و تو... نیامدی.
باز عابران همان عابران خستهی همیشگی بودند.
باز خانه همان خانه و... کوچه همان کوچه و... شهر... همان شهر ساکتِ سالیان.
من اما از اولِ باران بیقرار میدانستم،
دیدار دوبارهی ما میسر است... ریرا!
مرا نان و آبی، علاقهی عریانی،
ترانهی خردی و توشهی قناعتی بس بود،
تا برای همیشه با اندکی شادمانی،
و شبی از خواب تو سر کنم.
سید علی صالحی
- ۰۱/۰۱/۱۶
یاد این شعر توی سریال شهرزاد افتادم:
تو با قلب ویرانه ی من چه کردی
ببین عشقه دیوانه ی من چه کردی
در ابریشمِ عادت آسوده بودم
تو با حال پروانه ی من چه کردی...