روز اول
با سر سنگین از خواب پاشدم. مثل همهی روزهای قبل! گیسو بیدار بود. داشت صدایم میزد، رفتم دیدم توی تختش نشسته در خوشمزهترین حالت ممکن؛ مسکن من.
شیرش را دادم، کمی دلبری کرد و باز خوابید. بلند شدم. با موهای آشفته و پیراهن گلگلی راحتم چرخی توی خانه زدم. ساعت دیواری توی هال خوابیده؛ نمیدانم ساعت شش و نیمِ کدام عصر یا صبح، ایستاده. نمیدانم کدام حال و لحظه را متوقف کرده.
با دیدن اولین لکهی خون، سرم را به دیوار دستشویی تکیه دادم و نمیدانم چرا یاد صبحی افتادم که قرار بود آلما به دنیا بیاید. شاید چون همینطور درد خفیفی توی دلم میپیچید و نمیدانستم قرار بود چه شود؟ آن روزها هنوز فکر میکردم مثلا چیز خاصی هم ممکن است پیش بیاید، هنوز نمیدانستم همهی روزها شکل همند.
رفتم آشپزخانه، نگاهی به گاز کردم؛ دو هفتهای که نبودم، برایم حسابی چرک و کثیفش کرده! ماهیتابههایی که سوسیس سرخ کرده یا تخممرغ نیمرو، به حال خود رها بود. مثل تمام خانه که پر از خاک شده. کتری را گذاشتم زیر شیر. یکهو نشستم وسط آشپزخانه، بغضم ترکید. گریه کردم. زیاد. اندازهی تمام روزهایی که جلوی خودم را گرفته بودم. به خودم گفتم عیبی نداره میتونی گریه کنی، بسه هر چی خودتو کنترل کردی، هرچی وانمود کردی... بعد دراز کشیدم. سرم را گذاشتم روی فرش. زبر بود. تنها جایی که برایم آغوش باز کرده. آنقدر گریه کردم تا تمام شد. صورتم را از زبری فرش بلند کردم. همهی آدم بزرگها احتیاج دارند، بچه باشند؛ درست قد گیسو و کسی را داشته باشند که مثل یک مادر پرحوصله، تمام بهانهها و بیمنطقیهایشان را صبوری کند. اگر جلوی همهی دنیا هم بزرگ و سفت و جدی باشی، همیشه دوست داری کسی باشد که بدانی دعوایت نمیکند هر چقدر هم که بهانه داشته باشی... بتوانی رها باشی...
تا جایی که یادم میآید، همیشه آنی بودم که بچهگیها و بهانهها را صبوری کردم. دلتنگیهای دیگران را مادرانه به سینه کشیدم و از این نقشی که در ذاتم بود لذت بردم...
حالا وقتش رسیده پیراهن گلگلی را دربیاری و لباس مرتب بپوشی.
موهایم را جلوی آینه گوجه کردم. قهوهجوش را گذاشتم روی گازِ چرک و چندش، عیبی ندارد عصر تمیزش میکنم؛ همه جا را تمیز میکنم طوری نیست.
عطر قهوه...
چیه این زندگی که اگر هزار بار هم بیفتی بلند میشی؟
#سگ_جون
- ۰۱/۰۱/۱۵
آخی عزیزم! بیا بغل خودم :*
گریه ولی خیلی خوبه! اصلا می شوره می بره! :))
و البته هشتگ درست تر #جان_سخت هست عزیزم. سگ به دلیل سالها نشست و برخاست با انسان خیلی هم سفت و محکم نیست! و لوس شده! خودمون محکم تریم :)) روایت داریم سگ ها هشتگ میزنند #آدمیزاد (اونم از نوع مونث)_جون :))