یاسی‌ترین

https://t.me/YasEnogheree

یاسی‌ترین

https://t.me/YasEnogheree

یاسی‌ترین

هرگز ندیده بودم چشم تو را چنین در خون و اشک غوطه‌ور، ای مامِ رنج‌ها! ای میهنی که در تو به خواری مثل اسیر جنگی یک عمر زیستیم. زین گونه زیستیم و به هق‌هق گریستیم.

به امید آزادی

بایگانی
آخرین مطالب

سیزدهم اسفند

شنبه, ۱۴ اسفند ۱۴۰۰، ۰۸:۳۴ ق.ظ

یک سال پیش در چنین روزی بیمارستان بودم! اما به قول آلما از لحاظ خوب! دلم سبک شده بود، گیسوی کوچکم آمده بود... یک شب را کنار هم توی بیمارستان گذرانده بودیم، شبی که تا صبح، چشم روی هم نگذاشته بودم از درد و ترس اتفاقات شب قبل و ذوق... ذوق داشتن فرشته‌ای به آن کوچکی. دست‌هایی که هرچه نگاهشان می‌کردم باورم نمیشد آلما هم همینقدر کوچک بوده، دهانی که به جستجوی سینه و شیر مادر باز بود و موجود بسیار کوچک و ناتوانی که از همان ساعات اول، دلش نمی‌خواست ازم جدا شود. پرستارها می‌آمدند و می‌گفتند خانم بچه رو روی تخت خودت نگذار خطرناکه یهو می‌افته. اما نمی‌دانستند که گیسو فقط توی سینه‌ی من آرام می‌گرفت... مثل همین حالا که اگر مرا بخواهد دست بردار نیست! می‌آید هرجای خانه که باشم پاهایم را می‌گیرد و لباسم را می‌کشد. چانه‌ی گرد و خوشگلش را می‌دهد جلو، دهانش را به اعتراض باز میکند و دو دندان موشی ریزش دلم را رقیق می‌کند.

یک سال بدون عذاب وجدان نسبت به گیسو گذشت. من با آلما مادر شدن را چشیدم اما پر از درد؛ پر از حس ناکافی بودن، پر از سرزنش، پر از بی‌تجربگی... و عذاب‌وجدان‌هایی که هیچگاه رهایم نمی‌کنند... و هر بار که چشمم به چشم یکی یک‌دانه‌ام افتاد دلم برایش کباب شد. عشق پر از رنج آلما، تا آخر عمر قلبم را داغ نگه می‌دارد، می‌دانم. دختر بی‌نظیرم کنارم قد می‌کشد و شاید خیلی چیزها را فراموش کند و خیلی چیزها را نه، من ولی هیچ‌چیز را...

اما در مورد گیسو همه‌چیز عشق بود و لذت. و البته روی دور تند! واقعا چطور یک سال گذشت؟ شیر دادن‌ها و شب‌بیداری‌ها کی تمام شدند؟ وقتی تمام بدنم درد می‌کرد و با گردن کج و کوله کنار دیوار خوابم برده بود، وقتی هر دو ساعت یک‌بار بیدار می‌شد و با حرص و قلپ قلپ شیر می‌خورد، وقتی برای اولین بار به روی شکم برگشت، گردنش را صاف بالا گرفت، خندید به رویم تا قلبم را هزار هزار بار از جا بِکَند... وقتی دست‌هایش را به روی دنیا و هرچه در آن بود دراز کرد، وقتی سینه‌خیز رفت. وقتی اولین صداها را از خودش درآورد و خانه‌مان را بار دیگر بهشت کرد. وقتی نشست. وقتی اولین غذا را دهانش گذاشتیم... وقتی ایستاد. وقتی اتش‌پاره‌ی ما شد و همه جا را بهم ریخت... وقتی شد خواهر آلما... که هر بار که از کلاس آمد هنوز کفش‌هایش را در نیاورده توی خانه چشم بگرداند، کجایی آبجی؟ 

آخ... من کی این همه بزرگ شدم؟ من هنوز داشتم بچگی می‌کردم، من کی شدم مامان دو تا دختر؟

پنجشنبه شب، یک روز زودتر، تولد کوچکی گرفتیم و جمعه صبح که مامان بابا رفتند، روز تولد دخترکم را تا شب در استراحت و کرختی روز قبل گذراندیم.

حالا که می‌نویسم، خوبم، اما روزهای گذشته، روزهای پر دردی بودند. دلم نمی‌خواست زنی باشم که دلش شکسته، من دوست داشتم هم‌اندازه‌ی آلما باشم، مدادرنگی‌هایم تراشیده باشند و بابایی‌ام یک عالمه کاغذ جدید برایم آورده باشد، مادربزرگ و پدربزرگ و دایی‌ام آمده باشند. تولد خواهرم باشد و من ذوق بادکنک‌ها را داشته باشم.

اما زنی بودم که توی اتاق، وقتی در بسته بود و خانواده‌ام توی هال نشسته بودند، دلش از مردش شکسته بود. زیر بار حرف‌هایش خرد شدم. لباس‌هایش را پوشیده بود که برود. کارش تمام شده بود. زهرش را ریخته بود و خیالش راحت. 

مثل همیشه اول دکمه‌ی خودسرزنشی‌ام زده شد و فکر می‌کردم تقصیر خودم است. اما بعد یادم افتاد که بیشتر تولد‌ها و عیدها را با چشم گریان گذراندم. تمام روزهایی که او حتی یکیشان را به یاد نمی‌آورد...

شاید از چشم او که نگاه کنی، بهش حق بدهی. شاید من خیلی جاها اشتباه کرده باشم. شاید درکش نکردم. شاید بعضی جاها کم گذاشتم... اما خودم می‌دانم و آگاهم که او چطور و کجا حواسش بهم نبود. چطور و کجا چه توقعات بیجا و غیرمنطقی‌ای ازم داشت. چطور و کجا قدر ندانست. دلم می‌خواهد به خودم حق بدهم. دلم می‌خواهد دست خودم را بگیرم و بگویم دیدی گذشت؟ باقیشم میگذره، مثل همیشه دووم میاریم.

دلم نمی‌خواست زنی باشم که صورتم پر از اشک است و آن طرف در، پر از صدای بلند خنده‌های مامان و بابا و شیطنت‌های بچه‌ها...

دلم نمی‌خواست خالی باشم. دنیایم رنگ باخته باشد. همه چیز پیش چشم‌هایم فرو بریزد... دلم نمی‌خواست پشت در اتاق شکسته باشم... اما بودم. تمام سال‌های گذشته، از جلوی چشم‌هایم رد شدند. من به خیال خودم ساخته بودم و او مرا بی‌درک و متوقع دانسته بود. دلم مچاله شد. دنیا همیشه هم مهربان نیست :) آدم‌ها همیشه هم قشنگ نگاه نمی‌کنند؛ گاهی اصلا نگاه نمی‌کنند. طوری نیست. بگذار او هر طور که خواست فکر کند. خودم خیالم راحت است و وجدانم آسوده. کاری که فکر میکردم درست است در تمام این سال‌ها کردم. اگر او ندید خودم که دیدم...

دلم می‌خواست بخوابم. همان‌جا روی زمین. همان‌جایی که از رویم رد شده بود. اما صداها هنوز می‌آمدند. چاره‌ای نبود. قرار نبود کسی بگوید ولش کن بیا این لیوان آبو بگیر حرص نخور، قرار بود لبخند زورکی بزنم. قرار نبود کسی هوایم را داشته باشد، قرار بودم خودم هوای چند نفر آدم را داشته باشم! 

دوست نداشتم یک سالگی گیسو را با این حس‌ها یادآوری کنم. اما مثل همیشه، خودش را روی من خالی کرد و رفت.

فکر کنم سبک شد. من اما سرم سنگین بود. سرم روی تنم سنگینی می‌کرد حتی. نمی‌توانستم از اتاق بیرون بروم، دوست نداشتم در را باز کنم، دلم می‌خواست پنجره را باز کنم، بعد همان وقت، تکه ابر کوچکی مرا در آغوش خودش جا دهد تا همراهش ببارم...

آن شب باران بارید. گیسو جانم با باران یک ساله شد. همه خندیدیم. من هم خندیدم. غصه‌هایم را قورت داده بودم، غذا پختم، پذیرایی کردم، چیدم، پهن کردم، آوردم، بردم و در تمام مدت سعی کردم حرف‌هایی که شنیدم را از ذهنم بیرون کنم. هر بار مثل یک صاعقه توی ذهنم آمدند و ردشان کردم تا هر طور که بود ساعت‌ها گذشتند...

یک سال بزرگ‌تر شدم :)

  • یاسی ترین

نظرات (۲۸)

الهی بگردم که روزهایی که باید شاد شاد باشی انقدر به غم آغشته می‌شه :(

تولد گیسوی نازنینت مبارکت باشه🥳

پاسخ:
قربونت برم عزیزم ♥️
بله :) دنیا همینه دیگه، همیشه همه‌چیز خوب نیست. گاهی خیلی هم بی‌رحمانه میشه ‌‌‌‌‌‌ولی خوب به هر حال میگذره.

قربونت 😍 ممنون عزیزم 😘

تولدت ته‌تغاری‌جانت مبارک یاسی‌جان

 

پاسخ:
ممنونم عزیزم ♥️♥️
  • شارمین امیریان
  • سلام یاسی جانم.

    تولد گل‌دخترت مبارک... من آخرای بارداریت بود که باهات آشنا شدم. و حالا رفاقتمون هم یک ساله شده 😌😍😘

     

    مردها واقعا آدم‌های عجیب و غریبی هستن😶

    پاسخ:
    سلام عزیزم 😍
    ممنونم عزیزم 😘 آررررررره 😍😍😍 یک ساله شدنمون مبارک 😁🥂

    آره و از نظر اونا ما 😂😂😂😂

    تولد شکرپاره‌ی خونه‌تون مبارک باشه ، ایشالا که زیر سایه پدر مادر باشه همیشه🌹

    مشکلها و سختیا و بگو مگوها و اختلاف سلیقه‌ها همیشه هست دیگه کاریش نمیشه کرد 

    خدا بیامرز مادر بزرگم یه دعا داشت که میگفت : اللاه اورکلریزه بیربیرزه مهربان ایلسین:)

     

    پاسخ:
    ممنونم سلامت باشی ☺️🌺
    بله همیشه هست ولی یه وقتا خیلی سهمگین 🤣
    خدا رحمتشون کنه به‌به چه شیرین گفتن 😍😍😍

    من هم دقیقا همینطور مثل شارمین. پارسال پست زایمان گیسو رو‌ خوندم و بعد لیلی در محمل آلما رو. دیدم چقدر دوست دارم قلمت رو و شدی یکی از کسایی که سریع چراغش رو خاموش میکنم.

    تولد دندون موشی مبارک.

    مردها... تجربه‌ام کمتره ولی مردها و اخلاقشون! چی بگم؟ واقعا از نظر اونا شاید این همه مهرطلبی و ریزبینی ما هم اعصاب‌خردکنه.

    پاسخ:
    عزیزم 😍😍😍
    توام از کسایی هستی که همیشه کامنتت و ستاره‌ی روشنت لبخند رو لبم میاره 😍
    ممنونم عزیزم ♥️

    دقیقا به همین خاطر میگم شاید اگر از چشم اون نگاه کنی....
    ولی خوب یه وقتایی خیلی بی‌رحم میشه :) از هر زاویه‌ای نگاه میکنم تند رفته.

    تولد گیسو خانم قند مبارک باشه

    یدونه محکم و صدادار ماچش کن جای من:)

    حدس میزدم اسفندی باشه! بس که مهربون و خانومه (:

    ول کن یاسی بابا اهمیت نده یه گوشت بکن در و یکی دروازه ! با دخترای نازت کلی خوش بگذرونین جلوی چشم همسرت تا حرص بخوره :)))

     

    عاقو کی رفاقت من وتو یک ساله میشه پست اختصاصی بنویسی؟:)

    پاسخ:
    مرسی عزیزم 😍😍😍
    آخ جانم چشمممم
    ای جان 😍


    خدایا 😂😂😂😂😂

    والا من یادم نیست انگار همیشه بودی :) 🌺🥂 ♥️

    ای جانم 😍😍😍

    تولدش مبارک باشه خانوم کوچولو 🥰🥰

    الهی دلت آروم باشه همیشه، یاسی جانم.

    یادمه پارسال این موقع ها سوال مشترکمون موقع سر زدن به وبلاگت این بود،

    تو هنوز نزاییدی؟😁🤣🤣

    پاسخ:
    ممنونم ریحانه جونم ♥️♥️♥️
    قربونت عزیزم
    😂😂😂😂😂 آره 
    اون روزای آخر خیلی بامزه بود :) مامان بابام بنده‌های خدا رو ضامن بودن. دوستام همش منتظر. عمه‌هام هر روز زنگ میزدن... این خانوم هم سر صبررررر 😂

    سلام سلام یاسی جان

    مبارک باشه تولد دلبر خانوم💜💜💜💜

    چه خوبه که نوشتی.

     

    وای یاسی...

    توصیفات توی اتاقت چقدر قابل لمس و تصور بود.

    گمونم ما هم باید عادت کنیم به رفتارهای اینچنینی سهند🙄

    پاسخ:
    سلام ♥️♥️♥️
    فدات عزیزم 
    هعیییی چی بگم! آره شما هم دارید دیگه عادت میکنید 🤣 دیگه عجیب به نظر نمیاد.
    فرداش انقد با اعتماد به نفس میگه من عصبانی بودم حداقل پنجاه درصد حق با تو بود :/ عزیزم تو منو منهدم کردی حالا خیلی راحت میگی خوب عصبانی بودم :|

    درد ما درد فقط ماست که باید بکشیم

    مثل پادرد شمال از نم شالیکاری 

    حس و حال زندگیم مثل حس و حال زندگیته در شرایط متفاوت 

    دردت برام قابل لمسه

    دووم بیار میگذره

    💗💗💗💋💋💋

    پاسخ:
    ای جانم 😍😍😍🥺🥺🥺🥺
    چه قشنگ بود

    عزیزم... دلت آروم معصومه جانم♥️♥️
    اوهوم. دست‌کم یک سومش گذشت! باقیشم می‌گذره :)

    میگما قدم گیسو چقدر اومد داشته برای وقت :))) منم از همون موقع میخونم و اولین پستی که خوندم این بود تا چشم باز میکنید کلی مسیج دارید که نزاییدی؟:))) ومن هرروز میومدم ببینم چی شد :)))

    جاااانم تولد گل دختر مبارک

    خدا حفظش کنه

    مردها امان امان امان :)))

    منم تو تولد سورپرایزیم!دقیقا همین حست رو داشتم و سعی کردم حال بدم بذارم پشت همون در بمونه 

    ما زنها چقدر بلدیم تنهایی حرص بخوریم:))

    پاسخ:
    ای جانممممم 😍😍😍
    آره واقعا :) 
    خوش تشریف میارین 😁♥️

    ممنونم عزیزم 😘

    ای بابا حالا خوبه سورپرایزت میکردن 🤣🤣🤣🤣 انقد ضدحال خوردی...
    عزیزم بیا بغل 😘

    سلام یاسی عزیزم

    برعکس تو،من تمام نوزده ماهی که کنار روشنا سر کردم پر از عذاب وجدان بود،و هست و باوجود دست و پا زدن هایم هنوز هم هست،

    عذاب وجدان کمرنگ شدنم برای زینا،بی رنگی ام برای روشنا،خودم،خود بیچاره ی خسته ی فراموش شدم،رابطه ی دورا دوری که با آقای میم دارم،

    همه چیز برای من سخت تر شد،سخت تر از سخت....امیدی هم به بهبودش ندارم تا چهار پنج سال بعد

    مچاله شدن دل را هم صدها بار تجربه کردم،دل واقعا می شکند،دردش می آید تا گلو،تبدیل به بغض می شود بعد همانجا خانه می کند،

    من میگم آقا من مقصر،تو خوب!کاش این دل شکستن و اشک لعنتی در کار نبود!

    یک گوش در و یکی دروازه می شد خلاص!!!!

    امان از این شب هایی که آدم یک سال قد می کشد!

    تولدت مبارک

    تولد گیسوی کوچک مبارک

    پاسخ:
    سلام مونا جونم 
    عزیزدلم 🥺🥺🥺🙁🙁🙁🙁 ای کاش که هیچ مامانی این حسا رو تجربه نمی‌کرد :) ای کاش که هیچ مامانی این همه بار تو دلش تلنبار نمیشد ...
    ایشالا کم‌کم اوضاع بهتر میشه؛ خودت تجربه داری می‌دونی از یک سال و نیمگی به بعد تقریبا رو غلتک می‌افتن و توام وقت بیشتری داری :)
    نمی‌دونم چرا ما باید رابطه رو با مردا درست کنیم همش 😂🤷 اگر لحظه‌ای دست از تلاش بکشی ول میشن.
    واقعا این یکی برای من خیلی دردناک بود. کاش میشد حرفایی که بعدا خیلی ریلکس می‌خواد بگه خوب عصبانی بودم رو همون لحظه نشنیده گرفت... ولی متاسفانه یک بار منو کشت و زنده کرد.
    ممنونم عزیزم ♥️♥️♥️♥️

    تبریک می گم یاسی جان 

    امیدوارم برای زایمان سومت هم بیام تبریک بگم:))

    یادمه سر بارداری آلما « نامه به کودکی که زاده نشد» نوشته بودی و من خیلی خوشم اومد گفتی عنوانش رو از اوریانا فالاچی قرض گرفتی  و من همون موقع با آثار اوریانا آشنا شدم ...سارق ادبی خخخخخ

    بذار مادرشوهر بازی دربیارم ؛ پس امیر حسین کی میاد؟؟ :)) سه تا خیلی خوبه ها ، از من گفتن :))))

    پاسخ:
    ممنونم رویا جانم ♥️♥️♥️
    اگر منم، انقد رو دارم که ممکنه تبریک چهارم و پنجمم بگیرم 🤣
    آااااخ چه چیزایی یادته 😍😍😍 آره آره هعیییییی
    عیب نداره سارق ادبی صادقی بودم 😂 تازه یه کمکی به اعتلای فرهنگ این مرزوبوم کردم؛ یه نفر رفت یه کتاب رو خوند!

    خدایا امیرحسین 🤣🤣🤣 حالا در ادامه میگم که وقتی گیسو رو باردار بودم هم همش دنبال اثبات فرضیه‌ی پسردار شدن من بود 🤣🤣🤣

    میگما منم یادم اومد آخرای بارداریت پیدات کردم :)) 

    از پارسال تا حالا چقدر دوست خوب پیدا کردی پاقدم گیسو جون😀 

    تولد نازدحترت مبارررک عزیزم🌹💚

     

    + دووم میاری و می‌درخشی و به صبرت می‌بالی❤️☀️ 

    + سلام :))

     

    پاسخ:
    واقعا هم چه پر برکت 😍😍😍 به‌به
    ممنونم آرامش عزیزم ♥️♥️♥️

    💪😁

    به روی ماهت خانوم 😘

    تولد قند و عسل مبارک باشه... هر دو تا شون سلامت باشن انشالله .... برای قسمت های آخر هم خب... نمیدونم چی شده، امیدوارم تلنبار نشه... سن بالا بره، اینها خودشون تو حال زن ها نشون میدن . حال دلت خوش...

    پاسخ:
    ممنونم عزیزم ♥️♥️♥️
    سلامت باشی 💚

    اونم :) امیدوارم فراموش که نمیشه حداقل یادم بره و اثرات به جا نگذاره


    🌺🌺🌺

    یاسیییییی:( کاش جور دیگه تموم شده بود این پست:( ولی خب زندگیه دیگه، خوشی و سختی ش به هم تنیده ست.

    یک سالگی ریحان منم آغشته شده برام با کلی رنج، افسردگی، بحران، ترس، سرگشتگی و....

    دنیاست دیگه:) این شکلیه:)

    خداروشکر برای بودن این فرشته های کوچولو. شاید یه روزی افتخار کردن به اینکه سعی کردیم مامان قوی ای باشیم و سعی کردیم کمتر آب تو دلشون تکون بخوره‌.

    پاسخ:
    مرضیه جانم 
    ⁦༼ つ ◕‿◕ ༽つ⁩
    آره دیگه درهمه سواکردنی نداریم 🤣
    ای جانم تولد دختر گل توام مبارک 🥳🥳🥳🥳
    عزیزم :( امیدوارم روزهای قشنگت زودتر برسن... بچه‌ها با خودشون یک عالمه عشق و رنج توامان میارن :)
    واقعا شکر :) من اگر به خاطر یک چیز از ته دلم خدا رو شاکر باشم اونم بچه‌هامن
    افتخار... نمی‌دونم خدا کنه :)

    سلام یاسی عزیزم 

    تولد قند و نباتت مبارک 

    اون روزای سخت من که میومدی بهم روحیه میدادی اصصصصلا فکر‌ نمیکردم خودت یه دختر به این سن داشته باشی. بعد که اومدم وبلاگتو خوندم تازه فهمیدم میشه مامان دو تا وروجک بود ولی قوی و پر نشاط:) 

     

    - مامانم همیشه میگه زن شیشه ست، چه سنگو به شیشه بزنی چه شیشه رو به سنگ، این شیشه ست که میشکنه... الهی که شیشه دلت دیگه هیچوقت نشکنه، با مراقب خودت و خدا ... که ادم توی دنیا فقط همین دو تا رو به صورت همیشگی داره

    پاسخ:
    سلام خانوم ☺️
    ممنونم عزیزم ♥️♥️♥️
    ای جان 😁 می‌دونی بچه‌ی اول خیلی سخته. یه دوستی دارم چهارمی که غافلگیرش کرد بهش میگفتم خدایی چیکار می‌کنی؟؟؟ سخت نیست؟ گفت سخت که هست ولی بچه‌ی صدم هم از بچه‌‌ی اول راحت‌تره 🤣 حالا من مبینم از پارسال تا حالا هیچ سختی بخصوصی با گیسو حس نکردم چون آلما قبلش حسابی منو کوبید از اول ساخت 🤣🤣🤣 

    آخی راست میگن! ما زنا در عین حال که قوی هستیم زودم می‌شکنیم :)
    ممنونم عزیزم 
    همینطوره ☺️

    تولد گل دخترت مبارک باشه 

    من گاهی فکر می کنم قبل تولد بچه کوچیکم چ طور زندگی می کردم 

    اصلا اون که نبود به نظرم دنیا ی چیزی کم داشت و لذت بردن اینقدر کامل و شیرین نبود

    چققققققدر می فهممت، می دونی اینکه با بلدزر از روت رد می شن و انگار اتفاقی نیفتاده و قراره طوری رفتار کنی که هیچی نشده کلی انرژی می گیره ازت، اما توی این مدت کوتاه که خوندمت به نظرم اینقدر قشنگ با یاسی کوچولوی درونت رفتار می کنی که خیلی زود این مورد رو هم رد می کنی  ی خاطره خیلی خوب از این روزها برات می مونه 

    پاسخ:
    ممنونم عزیزم 😘😘😘
    منم خیلی یادم نیست قبل بچه چی بودم! واقعا دنیای آدمو به معنای واقعی کلمه دگرگون میکنند.
    یک عالمه حس جدید؛ مخلوطی از درد و لذت :)

    آخ گفتی بلدزر بود واقعا 🤣🤣🤣🤣 
    ممنونم عزیزم :) آره هوای اون کوچولو رو دارم 😍☺️

    تولد گیس خانم شیطون مبارک ...... یقین دارم بارها  دلت رو از عشق و آرامش پر کرده......

    در مورد همسریت شاید دیگه بعد اینهمه سال  اخلاقاش باید برات قابل پیش بینی باشه .. وقتی میشکنی که انتظارشو نداشته باشی 

    پاسخ:
    ممنونم عزیزم ♥️♥️♥️
    بلهههه با همین نیم‌وجب قدش یک دنیاست 😍
    اوهوم، قابل پیش‌بینی که هست... ولی یه وقتا آدم از خودش و طرفش رو دست میخوره :))

    ببین تولد کی بوده؟

    یه عدد عشقولی خوردنی که باید بچلونیش:*

     

    تولدش مبارک باشه مامان یاسی جان. خداقوت بابت این یکسال :)

     

     

    در مورد قسمت ناخوشایند هم ترجیح میدم فقط از راه دور آغوشم رو به روت باز کنم و هیچی نگم:*

    پاسخ:
    ای جانم 😍😍😍 بلهههه تولد یه نون خامه‌ای بود :)
    ممنونم صبای عزیزم ♥️ سلامت باشی 💚


    فدای تو ❤️❤️❤️

    تبریک میگم مادر مهربون اول به تو و بعد به گل دخترت گیسوی قشنگ ان شالله عروسشون کنی دوتاشون رو خوشبختیشون و موفقیتشون ببینی عزیزم.

    پاسخ:
    ممنونم موجای عزیزم ♥️ قربونت برم.
    خدا عزیزانت رو برات حفظ کنه و روح برادر نازنینت شاد و دلت به محبت خداوند گرم 💚
    بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است

    سلام به مادر دو تا گل دختر ..تولد دخترت مبارک ..

    چقققدر قشنگ نوشتی..چطوری اینقدر عالی می نویسی.. ببخشیدا..انقدر حالت های خودم رو در متن ریزریز مزه مزه کردم و حس اش کردم.. نمی دونم چی بگم ..فکر کنم همه خانم هایی که صادقانه و صد درصد  در خدمت خانواده هستن چنین چیزهایی رو تجربه کردن انگار.. من صد سال نمی تونم تجربه هام رو اینقدر جزئی توضیح بدم ..

    از اینجا به بعد رو لطف کن  رو حذف کن عزیزم.. عمومی نشه بهتره:

    ** **** ********** ** **** ***** **** **** ***** ***** **** *** ****** ** *** ***** ***** ** **** ***** ** ***** **** *** ******* *** ***** ** *** ***  **** ** ** *** ******* **** ***** ********** ****** * **** ** *** ** *** **** * ***** ****** *** **** *** ******** ** *** ***** ****** **** ** 

    پاسخ:
    سلام هانیه جون 
    ممنونم عزیزم ♥️♥️♥️
    قشنگ می‌خونی :)
    ما انسان‌ها همه در اصل از یک ذاتیم و حس‌هامون قابل لمس برای هم :)
    ممنونم بابت بند آخر :))
    نه چیز عجیبی نیست خواهر! ظاهرا طبیعیه 🤣

    اصلا تو با این همه مهربونی و گذشت فقط باید مامان بشی هی🥰

    انشاالله تا همیشه کیف وجودشون رو ببری🌸

    پاسخ:
    عزیزمی حنا جون 😘😘😘♥️♥️♥️

  • شارمین امیریان
  • چند وقت پیش داشتم در مورد یه آقایی با روان‌شناسم که خودشم آقاست حرف می‌زدم. تهش برگشت گفت: مردها موجودات عجیبی‌ان! منم گفتم خیلی!

    لین نشون می‌ره اونا عجیب‌تر از ما هستن😄

     

     

     

    یاسی، عزیزم، بیا مث بلاگرا به مناسبت تولد گیسو بین کسایی که پارسال این موقع به خواننده‌هات اضافه شدن قرعه کشی کن یه جایزه گرون‌قیمت بده. ترجیحا اپل . و یه جایزه دیگه هم بدون قرعه کشی بده به اونی که استارتش رو زد همه بیلن بگن ما هم یک ساله می‌خونیمت 😂✋

    پاسخ:
    خوب پس خیالمون راحت شد دیگه 🤣🤣🤣 من همش ترسِ یک‌طرفه به قاضی رفتن دارم. می‌دونم قطعا من هم حتی تو این مورد اخیر مقصر بودم اما دیگه اون آتشی که ایشون برافروختن، بنده فقط توش سوختم، نقشی در تشکیلش نداشتم 😂😂😂


    عزیزم 😂😂😂😂 بله چشم چیز دیگه میل نداری؟
    پس میمونه فقط ادرس 🤣🤣🤣🤣 مبارکتون باشه خانم امیریان برنده خوش شانس ما 😁😁😁😁😁

    فقط من ترسم از شورش مخاطباییه که هشت ساله باهامن 😱
  • شارمین امیریان
  • یاسی یه بخشی از خونه‌تکونی رو بده دست من تو پاشو یه پست بذار بی‌زحمت😏😅❤

    پاسخ:
    چه ساده‌ای خواهر 😂😂😂😂 خونه تکونی؟ هرگز امسال تن نخواهم داد 😂😂😂😂

    قربونت برم عزیزم ♥️

    پست جدید از دیروز در حال تایپه

    سلام 

    میدونی چقدر لذت بردم از خواندن این مطلبت!

    یک حس واقعا عجیبی درین نوشته شما بود. 

    بخصوص از این قسمت از نوشته ات واقعا لذت بردم:

     

    اما در مورد گیسو همه‌چیز عشق بود و لذت. و البته روی دور تند! واقعا چطور یک سال گذشت؟ شیر دادن‌ها و شب‌بیداری‌ها کی تمام شدند؟ وقتی تمام بدنم درد می‌کرد و با گردن کج و کوله کنار دیوار خوابم برده بود، وقتی هر دو ساعت یک‌بار بیدار می‌شد و با حرص و قلپ قلپ شیر می‌خورد، وقتی برای اولین بار به روی شکم برگشت، گردنش را صاف بالا گرفت، خندید به رویم تا قلبم را هزار هزار بار از جا بِکَند... وقتی دست‌هایش را به روی دنیا و هرچه در آن بود دراز کرد، وقتی سینه‌خیز رفت. وقتی اولین صداها را از خودش درآورد و خانه‌مان را بار دیگر بهشت کرد. وقتی نشست. وقتی اولین غذا را دهانش گذاشتیم... وقتی ایستاد. وقتی اتش‌پاره‌ی ما شد و همه جا را بهم ریخت... وقتی شد خواهر آلما... که.............

     

    میدانی! 

    این نوشتهٔ شما ذهن آدم رو تخلیه و روح رو تازه میکنه.

     

    به سایتم سر بزن چون در بیان فعال نیستم و آدرسش در وب بیانم هست. اینجا را می خواهم گالری عکس و فهرست آرشیوی و موضوعی برای سایتم بکنم.

    ashkhani.ir

    در داخل وبم لینک شدش هست.

    من به اقتضای زمان و غیره ، سر میزنم و مخاطب همگان هستم.

    پاسخ:
    سلام 😂
    چرا حس میکنم رباتی 🤔

    باشد باشد 😁😁😁

    سلام 

    پس با صدای ربات بخوان! بخوان! بخوان!

    به من میگند روبوکاپ! البته پلیس آهنی نیستم ولی یکجورهایی مأمور سری با قدرت‌های فرازمینی ام.

    مأموریت چیه؟ 

    باید چکار کنم؟ 


     

    خواهشاً اگه آمدی به سایتم ashkhani.ir 

    نظر رسمی بنویس یا سوالی مطرح کن و...

    یک موضوعاتی در مورد قدرت سخن و اعجاز کلام دارم یا عشق معجزه و عنصری الهی!

    دوست دارم از آنها بخوانی و برایم نظری مطلوب بگذاری.


    الان از مطلبی خوشت نمیاد تا در موردش بنویسم و بعد بخوانیش و...


    این یک درخواست از روبوکاپ است پس جدی بگیرش! 

    ای یاسی ترین یاسی ترین!

     

     

    موفق باشی.

     

    بیان را میکنم گالری عکس و موزیک.

     

    کانال بدنسازی هم میخوام بزنم برای تابستان آینده.


    دوست دارم مخاطبین خوبی باشیم.

     

    در پناه خدا باشی.

    پاسخ:
    آقا ببخشید من فکر کردم از اینایی که الکی کامنت میگذارند.
    موفق باشید 👌🌹
  • نیــ روانا
  • تولد گیسو جون قشنگ و شیرینمون مبارک با تاخیر❤️❤️❤️

    چند بار اون ستاره روشن ۱۳ اسفند رو دیدم و هی با خودم گفتم بزار وقتی حالم خوب خووووبه بخونم چون میدونستم برای تولد گیسو نوشته شده و انتظار داشتم همش حس های خوب بگیرم ولی امون از دست مرد جماعت که باید ی بامبولی درست کنند خوشی رو از دماغت بکشند بیرون خواهر 🤣

    هی هم پیش وجدانت آسوده نباش دو تا داد بزن سرش حساب کار دستش بیاد 😜

     

    + عاشق خواهرانگی آلما و گیسو شدم 😍 لطفا بیشتر بنویس از ارتباطشون 😘😘😘

    پاسخ:
    ممنونم نیلوی قشنگم ♥️♥️♥️♥️
    ای جانم عزیزم 😘😘😘 منم خیلی طرفای تو بی‌معرفت شدم ببخشید دیگه با حال خوب ایشالا میام :)
    آره بابا 🤣🤣🤣 مخصوصا در مناسبت‌‌ها وظیفه‌ی الهی دارن یه جوری خاطره‌سازی کنن که کلا پاک نشه 😂😂😂😂
    😁😁😁😁 تو اهداف سال جدیدم باید داد زدن رو بگنجونم!

    ای جانم 😍😍😍😍😍 چشمممم :)

    یاسی ترین جان خیلی وقته ازت خبری نیست. خوبی بانو؟ 

    پاسخ:
    صبای گلم ❤️
    آره یکمی نامیزون بودم :) هستم دوباره 😘
    ممنونم به یادمی 🌹
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">