یاسی‌ترین

https://t.me/YasEnogheree

یاسی‌ترین

https://t.me/YasEnogheree

یاسی‌ترین

هرگز ندیده بودم چشم تو را چنین در خون و اشک غوطه‌ور، ای مامِ رنج‌ها! ای میهنی که در تو به خواری مثل اسیر جنگی یک عمر زیستیم. زین گونه زیستیم و به هق‌هق گریستیم.

به امید آزادی

بایگانی
آخرین مطالب

خواب‌های طلایی

پنجشنبه, ۲۱ بهمن ۱۴۰۰، ۰۲:۲۸ ق.ظ

باز هم نشسته بودم روی نیمکت بالکن، کنار گلدان بزرگ آلوئه‌ورا. از در شیشه‌ای که پر از جای انگشت‌های آلما و گیسوست نگاهم کرده بود. سرم را گذاشته بودم روی زانو. آسمان صاف بود، باد می‌وزید. 

زد به در. از جا پریدم. با خنده آمدم داخل، چته دیوونه یه متر پریدم.

گفت می‌دونم! چته خوب؟ زانوی غمو ول کن بیا منو بغل کن بجاش.

زدم زیر خنده.

گفت چای داریم؟

گفتم بعلههه بشین بریزم.

خیلی جدیدا فکری شدیا یاسی چته؟ گفتم میدونی چیه ارغوان؟

گفتم آره میدونم! ولش کن. خوب؟ اصلا همه‌ی نیمکت‌های جهان را هم اشتباه چیده باشند فدای سرت، صندلی را کشید که بنشینم و گفتم این یکی رو درست چیدن که! فعلا بشین.

نگاهم کرد و گفت نبینم جغد دانام زده باشه به سرش!

گفتم نه خیالت راحت، جغده سرجاش نشسته.

خندیدیم. چای خوردیم. گفت می‌دونی چیه یاسی، کلا زندگی همینه، همه‌ی خوشحالیا و ذوقکی بودنا یه روزی محو میشن.

گفتم از کجا میدونی حالا من مرگم اینه؟

گفت خوب خودم بزرگت کردم! می‌دونم دردت چیه، چرا نمی‌خوای این دندون لقو بکنی بندازی دور؟ 

گفتم کم خودم خودمو بغل گرفتم؟ کم منتظر موندم؟ کم زبون به دهن گرفتم؟ یادته ده سال پیشم همین بود. دلم که براش تنگ می‌شد می‌گفت خودم یه نقاشی می‌کشم برات؛ توشو پر از حرف می‌کنم، پر از حوصله، پر از وقت... ولی کِی آخه؟ دیگه همه‌ی حرفامو ریختم تو کیسه انداختم ته رودخونه از بس نیومد. دیگه کِی دوباره بچه میشم؟ خسته شدم از مامان بودن...

چرا نمیشد یه شب وقتی اومد، چشماش همون رنگی باشه؟ همون شکلی نگام کنه؟ همون طور که به آلما نگاه می‌کنه...

ساکت شد. چشم‌هایش طوری آرام و خجالت‌زده بود. نفسش را عمیق بیرون داد و گفت خدا که داشت می‌فرستادمون پایین، خودش یادمون داد چه شکلی از لابه‌لای غما شادیای کوچولو رو پیدا کنیم، مثل یه آسمون تاریک بزرگ که بگردیش و یکهو یه ستاره کوچولو توش پیدا کنی. خودش می‌دونست دنیا رو چجوری درست کرده، خودش می‌دونست قراره چی به سر دلامون بیاد، واسه همین قفس سینه رو ساخت، خواست که هر بار دیوونه شد، هر بار داغ بود، بخوره به قفس و برگرده بشینه سرجاش؛ حالا بگو ببینم ستاره پیدا کردن بلدی که هوم؟ 

گفتم توام یه جوری میگی بلدی که نتونم بگم نه! خودت جوابشم حفظی.

اصلا ارغوان، فکر کن جنگ شده، فکر کن اصلا داره آتیش می‌باره، اصلا بگن ده روز بعد دنیا تمومه؛ تو که می‌دونی من بازم می‌تونم که گلدونا رو آب بدم، فکر کنم برای عید شیرینی بپزیم بعدم خوشگل‌ترین و سرخ‌ترین سیبو پیدا کنم تا با یه پارچه تمیز برقش بندازم.

خندید و گفت آره میشناسمت! دخترِ خوشه‌ی گندم که باشی هر کارتیم کنن بازم همینی. خیلی وقت پیش بهت گفتم انقد احساساتی نباش.

گفتم احساسات که خوبه؛ ولی دیگه می‌خوام بذارم که تو قلبم سرجاشون بمونن. جاش همونجاس. مثل یه جعبه‌ی جادویی... پر از نورای طلایی. همین که بدونم هست کافیه.

خندید. همین که بخندد خوشحالم. هنوز می‌توانم کسانی که دوست دارم را بخندانم؛ چه چیزی از این قشنگ‌تر؟

لپ‌تاپ را باز کردم. بریم آهنگای چند سال پیشو گوش کنیم؟ لبخند زد و گفت ابراهیم تاتلیس، ماهسون، اصلا از این جدیدا، فقط ترکی باشه.

  • یاسی ترین

نظرات (۹)

سلام

دلم خواست قربون این همه احساس پیچیده در هم توی این متن برم... 

چه قشنگ نوشتید از چیزایی که شاید توی عمق وجود خیلیامون هست... 

پاسخ:
سلام عزیزم ♥️
ای جان 
اوهوم شاید تو وجود هممون باشه :)

سلام :)

تا قبل از اونجایی که نوشته بودی: میدونی چیه ارغوان؟ فکر کردم طرف مقابل همان کسی است که باید باشد😔 خیال و واقعیت رو قشنگ به چشممون یکی میکنی...

پاسخ:
سلام عزیزم ♥️
هعی 😁
🌺🌺🌺
  • شارمین امیریان
  • جووووون

    پاسخ:
    😳😳😳😳 شارمین خوبی؟ 🤣🤣🤣🤣
  • شارمین امیریان
  • 😂😂😂

    بده برای احساسات پاک و زیبات جونم رو وسط گذاشتم؟!🙄😳😂😂😂

    پاسخ:
    آخ فدات شم 
    فقط راضی به این همه زحمتت نبودم 😂😂😂😂😂

    کامنت شارمین دهانم بدوخت!

     

    پاسخ:
    🤣🤣🤣🤣
    شارمینمونه

    خانم نویسنده👏🏻

    پاسخ:
    فدات ♥️

    بیا بغلم ...

    پاسخ:
    عزیزم ❤️

    ⁦(づ。◕‿‿◕。)づ⁩

    می دونی درد کجاست؟

    که طرف نمی فهم یا می فهم و به روی خودش نمیاره که باید کمی هم یاسی را نگاه کند،

    فرق بین دوتا یک دنیاست 

    هرچند هر دو دردناک

    اما ارغوان خوب گفت،احساساتی بودن کافیه یاسی...

     

    پاسخ:
    هر دو! گاهی متوجهه و گاهی هم نیست.
    ولی اگر هم متوجه باشه، هم نمی‌خواد چونکه از نظرش اهمیت نداره و نمییییتونه که چیزی جز این باشه مونا، ذاتش این‌طوره.
    جواب ارغوانو که دادم 😏 خیلی جدیدا گیر میده 😂

    ارغوان درونتون هم شما هستین و این خیلی خوبه:)

    پاسخ:
    بله :)
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">