به جهنم که این فیلد نمیتواند خالی باشد
من مامان خوبی نیستم.
اصلا مامان هیچی، شاید آدم خوبی هم نباشم. من یه هیولام. یه آدم داغونم. نمیدونم چرا خدا بهم بچه داده؟ چرا فکر کرده لیاقت دارم؟
من یه آدم ضعیف، مهرطلب، عقدهای و عصبانیام. من احتیاج به رواندرمانی دارم نه بچه. من صلاحیت نگهداری بچهمو ندارم. من کمبودای دوره بچگیمو از شوهرم خواستم و حرص کمبودایی که از شوهرم دارم سر بچم خالی کردم.
من جنایتکارم.
امروز باید طور دیگهای میشد،
چرا ولی اینجوریه؟
اصلا این که سالگرد عقد ماست جهنم، این که دیشب اونجوری که توی ذهن من بود پیش نرفت جهنم، امروز آلما میخواد بره تولد همکلاسیش، من یه روانی هستم که چند بار با این قضیه که نمیزارم بری تهدیدش کردم، در مقابل شیطنتهاش که شاید طبیعی باشه و مناسب سنش، کمطاقت شدم، داد زدم سرش، حرفای منفی زدم.
اصلا مهم نیست که من روانی و زندگی تخمیم تو چه شرایطی هستیم، مهم دنیای قشنگ آلماس که من حق نداشتم خرابش کنم. خاک بر سرت زن. بیشعور تویی نه یه فرشته شش ساله. اگر دلم برای این دو تا نمیسوخت که بیمادر چطوری میخوان بزرگ بشن، چون که هر مادر نصفه دیوونهای شاید بهتر از یه مامان مرده باشه، اگر فقط همین ترس نبود، میگفتم الهی خدا از رو زمین برت میداشت زنیکهی روانی.
این مظلومنماییها که تموم بشه، جای آرزوی مرگ برای خودم، باید فکر چاره باشم....
پینوشت: خوب نیستم و نمیدونم چرا... روبراه بشم مینویسم، ببخشید منتظر موندید.
- ۰۰/۰۹/۲۱
یاسی جونم
دلم میخواد بغلت کنم و بگم ما اصلا مادرهای بدی نیستیم، عزیزم ما انسانیم و هر انسانی گاهی تحمل خودش رو هم نداره چه برسه به شیطنت های بچش، بچه ای که هر زمان و هر لحظه میدونه با دونه دونه سلولهای وجودش حاظره براش بمیره، پس اصلا سخت نگیر به خودت
همه ما زن ها از این لحظات داریم و باز هم خواهیم داشت
خودت رو بغل کن، کتاب بخون و موسیقی گوش کن، بزار یاسی کوچولوی درونت کمی حالش خوب شه
عزیزم، ما زن ها چقدر شبیه هم هستیم