یاسی‌ترین

https://t.me/Yasitariin

یاسی‌ترین

https://t.me/Yasitariin

یاسی‌ترین

هرگز ندیده بودم چشم تو را چنین در خون و اشک غوطه‌ور، ای مامِ رنج‌ها! ای میهنی که در تو به خواری مثل اسیر جنگی یک عمر زیستیم. زین گونه زیستیم و به هق‌هق گریستیم.

به امید آزادی

بایگانی
آخرین مطالب

چای دارچینی

جمعه, ۲۳ مهر ۱۴۰۰، ۰۴:۴۳ ب.ظ

چوب دارچین را که انداختم توی قوری، یقین کردم که تمام شد؛ روزهای بی‌تابی و تردید را میگویم. نمیدانم چه ربطی میتواند بین هل و دارچینِ توی چای و فراموش کردن آنچه آزارم میدهد وجود داشته باشد اما قبلا هم همینطور بود. سایه‌ی ترس و بی‌پناهی که از رویم رخت میبست، ناخودآگاه توی کابینتِ جادویی خوش‌بویم، از بین هزار جور قوطی ریز و درشت و عطرهای بی‌نظیری چون هل، قهوه، جوز هندی، دارچین، شکلات، میخک، وانیل و... دنبال چوب دارچین می‌گشتم تا فراموش کنم و به خودم بگویم ولش کن دیگه گذشته. واقعا هم گذشت؛ یک هفته توی حالتی بین ترس و امید. دلم کوچک شده بود از دل آلما هم کوچک‌تر، شاید شده بود هم‌اندازه‌ی دل گیسو وقتی میگذارمش توی روروئک و با نگاه دنبالم میکند و انگار التماس میکند بغلم کن. فکر میکردم گذاشتنم سر راه! در عین حال دلم روشن بود که برمیگردند و میبرندم. 

درست است که آشتی بودیم اما هر بار از در می‌آمد تو و سلامی رد و بدل می‌شد انگار کسی به دلم چنگ میکشید و می‌خواست دردهایم را یادم بیاورد؛ زیر گوشم می‌گفت دوباره همه چیز بهم می‌ریزه، دوباره روزها شب میشن و شب‌ها روز بی‌آنکه نگاهی مهربان شود یا صدایی نرم شود و چشمی تر شود از دلی که لرزیده است.

دوباره فرسایش، دوباره حسرت و چه چیزی بدتر است از حسرت؟

اما اینطور نشد.

پریشب که با حال خراب آمد خانه، هزار جور فکر ناجور دوره‌ام کرده بودند، فقط نیم ساعت بود که خوابم برده بود اما وقتی آمد توی اتاق تا پتو بردارد و آرام بخزد توی هال، زود از خواب پریدم و کمی هول و عصبی گفتم کجا؟؟؟ شده بودم مثل آنهایی که راه را می‌بندند و توی چشم‌هایت زل میزنند که یعنی جرات داری قدم از قدم بردار.

گفت خوب نیستم بزار یکمی تو هال بمونم میام. صدای ماشین لباسشویی می‌آمد، لباس‌هایی که تنش بودند، می‌چرخیدند و چون خیلی کم بودند، صدا میکردند؛ هر بار که دکمه‌ی شلوار جینش میخورد به شیشه‌ی ماشین لباسشویی، خوابم سبک‌تر میشد و یادم می‌آمد حالا چه وقته لباس شستنه؟ اصلا لباس کثیف نداشتیم که.

بلند شدم و با همان موهای آشفته و چشم‌های خواب‌آلو، رفتم کنارش نشستم‌. نگاهم کرد، چشم‌هایش خسته بودند. دستش را کشید روی پایم، گفت برو بخواب. مثل کسی بود که میخواست گریه کند‌. کاش حرف‌هایش را میزد تا راستی‌ای که تحت تاثیر حالش، توی کلامش ریخته بود کار خودش را میکرد.

گفت گرسنمه اما میترسم بعد از بالا آوردن چیزی بخورم. برایش لقمه بردم و نشستم کنارش تا خورد. بردمش توی تخت. خودش را لای پتویش رول کرد و به ثانیه نکشید خوابید. 

صبح وقتی شیشه‌ی مارمالاد هلو را گذاشتم روی میز، به‌ این فکر میکردم که اگر مامان نباشد، چه کسی میتواند مثل او مربا یا ترشی درست کند؟ حتمن که هیچکس. حتی اگر هزار بار از روی دستورش نوشته باشی و چندین بار دست به کار، باز هم نتیجه آنی نمیشود که از دست مادرم می‌آید. 

بعد فکر کردم اگر کسی نباشد چیزهایی که درست میکنیم بخورد؟؟؟ یعنی روزی می‌رسد که کسی سر سفره‌ام ننشیند؟ پس من به عشق چه کسی با پیاز و ادویه و گوشت و... جادو کنم؟ پس برای برق کدام چشم‌ها چاقو را روی تن سبزی بکشم و آشپزخانه را معطر کنم؟

نکند گیسو و آلما در اتاق‌هایشان قفل باشد یا اصلا خانه نباشند؟

بادمجان‌های تپلی را میگذارم روی گاز و کمی بعد عطر بی‌نظریش همه جا را گرفته. از فکر اینکه دیشب وقت رد شدن از آشپزخانه بی‌هوا مرا که در حال پاک کردن جعفری برای سوپ بودم، در آغوش کشید و بوسید، لبخند به لبم می‌آید. دلم قرص شده دوباره.

مربای مامان خیلی خوشمزه است... چای خوش‌رنگ میریزم و پنیر تبریزی را میگذارم روی سنگک خشخاشی. کمی بعد او که با جیغ‌جیغ‌های ممتد گیسو و بوی بادمجان کبابی بیدار شده، کنارم ایستاده و لبخند می‌زند.

پیشبند بسته‌ام و تند‌تند کار میکنم. وقتی سوپ گیسو را گذاشتم و برای آلمای بدسلیقه که میرزاقاسمی نمی‌خورد سیب‌زمینی پوست کندم، ظرفشویی و روی کابینت‌ها را تمیز میکنم. آلما میگوید خودم می‌خوام سیب‌زمینی‌ها رو خرد کنم. بابایی کمکش میکند و بعد از اینکه دو بار انگشتش را برید و ما گفتیم اشکالی نداره پیش میاد، یک سبد سیب‌زمینی خرد شده با اشکال مختلف داریم.

تمیزکاری را از آشپزخانه به هال و اتاق‌ها میکشم. خودجوش جاروبرقی را می‌آورد و کل خانه را جارو می‌کند و من دستمال میکشم و آلما اسباب‌بازی‌ها را جمع میکند. گیسو توی روروئک نگاهمان میکند و حالا که شهر شلوغ شده عقب‌نشینی کرده و جیغ نمی‌زند و فقط با نگاه دنبالمان میکند.

نفری سه لیوان چای میخوریم و تمام می‌شود! دوباره دم میکنم و این بار دنبال چوب دارچین کابینت را زیر و رو میکنم.

  • یاسی ترین

نظرات (۲۱)

  • شارمین امیریان
  • سلام.

    این پست، از پست قبلی هم خوشمزه‌تر بود 😍

    پاسخ:
    سلام عزیزم 
    😍😍😍😍

    یاسی جان،

    تو در به تصویر کشیدن لحظه های ریز و معمولی زندگی زناشویی و تبدیلشون به نوشته های خاص و ناب و صمیمی بی نظیری دختر♥️

    پاسخ:
    مچکرم عزیزم ♥️♥️♥️
  • مریم بانو
  • منم میرزاقاسمی نمیخورم 

     

    بدسلیقه خودتی :)

     

    تخم مرغ با بادمجون آخه ؟!:|

    پاسخ:
    😂😂😂😂😂😂😂
    آااااره انقده خوبه.
    غذاهای گیلانی‌ها رو دست‌ کم نگیر وقتی میگن خوشمزه‌س قبول کن 😁😁😁

    نوش جان!

    زندگیتون پر از لحظه‌های آروم بادوام!

    پاسخ:
    ممنونم عزیزم ♥️♥️♥️

    بی نظیری..

    پاسخ:
    عزیزمی ♥️♥️♥️🌹🌹🌹

    قسم به تو و تمام حال خوبی که با کلماتت در رگ های من جاری می کنی!

    یاسی تو بی نظیری

    و چقدر احوال بد همسرت،شکلِ شکلِ آقای میم می شود!

    آقای میم هم وقتی استرس جانکاه دارد،حالش بهم می خورد،حرف نمی زند و هلاک می شود زیر بار این همه استرس...

    پاسخ:
    ای جان دلم ♥️♥️♥️♥️😘😘😘

    از دست این میم‌ها 😂😂😂😂😂 بیچارمون کردن با نازک نارنجی بودنشون
    بابا باید به ما سختی کار بدن 😁
  • حدیث یعقوبی
  • چه حس دلگرم کننده ای داشت این پست

    دلتون گرم به لطف الهی

    پاسخ:
     خوش اومدی ☺️
    ممنونم عزیزم ♥️♥️♥️

    امیدوارم هر روز چای دارچینی دم کنی... هر روز عشق توی قلبت جوونه بزنه... هر روز بیشتر عاشق هم باشین💋💐💐💐

    پاسخ:
    مرسی عزیزم ♥️♥️♥️♥️🌹🌹🌹🌹
  • ستاره درخشان
  • خیلی قشنگ بود :)

    پاسخ:
    😘😘😘😘
  • لیمو لیمو
  • چقدر قشنگ نوشتی، انگار از دور داشتم همه رو می دیدم و حس میکردم 

     

    ارامش مهمون همیشگی خونتون:)

     

     

    پاسخ:
    عزیزم ♥️♥️♥️

    خیلی ممنونم لیمو جون😘😘😘😘

    ای جانم... چه کیفی داشت خوندنش... 😍😍😍

    الهی شکر.... 😍😍😍

    پاسخ:
    قربونت عزیزم ♥️♥️♥️
  • غ ز ل بانو
  • چقدر شیرین اند لحظه هایی که یقین می کنی تمام شده و خونه و خوردنی ها رو با حال خوب معطر می کنی

    اصلا انگار زندگی از اول شروع شده

    واااااای گیسو و نگاهش چقدر شیرینه

    و آلمایی که اونقدر بزرگ شده که چاقو به دست میخواد نارهار خودش رو آماده کنه

    بمونید برای هم

    پاسخ:
    بله خیلی شیرین 😍😍😍
    عزیزم ممنون 😘😘😘😘😘

    یاسی

    من پیام فرستادم و ارسال هم کردم و به دستت نرسیده

    این بار دوم و من نمی دونم چرا☹

    پاسخ:
    عزیزم کامنتت اومده ♥️
    من دیر تأیید کردم 
  • مریم بانو
  • یاسی دیشب خواب عجیبی دیدم

     

    خواب دیدم جایی بودم شبیه روستاهای شمال سرسبز

     

    بعد ازکنار یه کلبه رد شدم نوشته بود روش اتلیه یاسی!!

     

    بعد یهو تو و همسرت و خواهر و شوهرخواهرت ازش اومدین بیرون!!!!

     

    با خودم گفتم عههه یاسیه برم باهاش حرف بزنم ببینم میزاره بغلش کنم!

     

    اومدم پیشت گفتم سلام یاسی من مریمم وبت میخونم 

     

    گفتی خب چکارکنم؟ یه دقیقه ازدستتون راحت نیستم!

     

    بعدش بیدارشدم:)))

    پاسخ:
    وای کاش من واقعا تو روستاهای سرسبز شمال کلبه داشتم 🥺🥺🥺😍😍😍😍
    آتلیه 😂
    خواهر و شوهر خواهرم چی میگن 😂😂😂

    الهی عزیزم ♥️
    ای وای چه یبس بودم 😂😂😂 باور کن واقعیت اینقدرام نچسب نیستم 😂😂😂

    چی زده بودی قبل خواب فرزندم؟

    نخونده میتونم بگم که از سهند هم قشنگتر مینویسی😍😍😍

    اینطور حس میکنم.

     

    عالی بود...

    دلنشین و پر از حس♥️

    پاسخ:
    لطف داری عزیزم ♥️ 

    ممنونم 😍🌹😘
  • مریم بانو
  • یه دوچنگال ماکارونی چرب وچیل !

     

    :) 

    پاسخ:
    آخ دلم خواست 😁😌

    چقدر دلچسب بود پستت

    پاسخ:
    بله ♥️♥️♥️

    چقدر به دلم نشست این پست که همه حسی توش باهم مخلوط بود 

    حال دلت خووووب🌱🌷💚

     

    پاسخ:
    ای جانم عزیزم ♥️♥️♥️
    ممنونم 🌻🌻🌻🌻

    به به چه وب گرم و صمیمی 

    لذت بردم از خوندن این نوشته ها 

    ممننم که بهم سر زدین ..... دلتون همیشه شاد

    پاسخ:
    خیلی خوش اومدی دوست عزیز 🌹🌹🌹
    توام همینطور عزیزم ♥️

    یاسی خانم دلمون تنگتونه :)

    پاسخ:
    عزیزمی دوست مهربونم 💚
    رفتم مسافرت 
    ایشالا میام می‌نویسم 

    اولین باره میخونمت. داستان می‌نویسی تو وبلاگت. قلمت رو دوست دارم. اگه امکانش هست رمز بهم بده. یه نمیچه داستانی می نویسم. و روانی نوشته هات حالم رو خوب کرد. برقرار و شاد باشی.

    پاسخ:
    خیلی خوش اومدی عزیزم ♥️
    ممنونم 
    بله حتمن
    متشکرم 🌹
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">