یاسی‌ترین

https://t.me/YasEnogheree

یاسی‌ترین

https://t.me/YasEnogheree

یاسی‌ترین

هرگز ندیده بودم چشم تو را چنین در خون و اشک غوطه‌ور، ای مامِ رنج‌ها! ای میهنی که در تو به خواری مثل اسیر جنگی یک عمر زیستیم. زین گونه زیستیم و به هق‌هق گریستیم.

به امید آزادی

بایگانی
آخرین مطالب

مهرگان

شنبه, ۱۷ مهر ۱۴۰۰، ۰۵:۰۲ ب.ظ

غروب روز هفدهم مهر، نشسته‌ام توی اتاق بچه‌ها و گیسو را گذاشتم روی پا و شیشه شیر را گرفته‌ام دم دهانش تا بخورد. خیلی پرتحرک و بلا شده! زده روی دست آلما! یک ماه پیش وقتی شش ماهه بود دستش را گرفت به مبل و ایستاد. آلما هشت ماهگی این کار را کرد. حالا که هفت ماه و چهار روزش است، مدام در حال چهار دست و پا رفتن و فتح کردن جاهای جدید و ایستادن در موقعیت‌های خطرناک است. شرایط سخت است فقط من آبدیده شده‌ام و از چیزی نمی‌ترسم. نه بیخوابی برایم مهم است نه گریه بچه، نه شیر نخوردنش و نه بی‌تابی‌های گه‌گاه.

امروز توی کلاس آلما، جشن مهرگان بود. من و گیسو و باقی مادرها هم مهمان بودیم. 

خانم مربی‌شان قصه‌ی ضحاک ماربه‌دوش را تعریف کرد و قیام کاوه و به تخت نشستن فریدون و جشن مهرگان. بچه‌ها شیرینی درست کردند و پاپکورن و مغز تخمه و گندم و شاهدانه و... برده بودیم که نماد هفت غله و شکرگزاری بود.

دیروز که از خواب بیدار شدم هیچ فکرش را نمی‌کردم که به این زودی ها بتوانم بخندم یا خوش بگذرانم؛ از شب تلخی بیدار شده بودم. سرم پر بود از درد و فکر. ورمِ چشم‌هایم شده بودند هم‌قد غصه‌های دلم. آخر قرار نبود این طور شود. خیلی توی ذوقم خورده بود. خیلی وقت بود این همه گریه نکرده بودم. هرچه گریه میکردم و او می‌گفت بسسسسسه، بس نمیشد. نمیدانم چطور خوابم برد؛ بین آن همه ترس. آن همه اضطراب، آن همه فکر بد... هنوز نخوابیده گیسو بیدارم کرده بود. کمی بعد آلما صدا کرده بود مامان بیا پیشم بخواب... کمی بعد گیسو دوباره شیر خواسته بود. ساعت هشت صبح که داشتم صبحانه درست میکردم، چشم‌هایم به زور باز بودند. انگار روی پلک‌هایم آب جوش ریخته بودند و دو تا تاول بزرگ مانع دیدم میشد. آلما گفت مامان چرا چشمات بسته میشن؟! گفتم خوابم میاد!

همیشه صبح فردای دعوا، اضطراب دارم. اگر بیدار شد و نگاهم نکرد؟ اگر سلام نداد و حرف نزد؟ یادم آمد دیشب بهش گفتم تو میدونی تنها چیزی که توی این زندگی برام مهمه عشق و گرماس. همونو خراب نکن. میدونی چی حالمو خراب می‌کنه دقیقا همون کارو میکنی و او پتو را کشیده بود سرش و پشت کرده و گفته بود من کاری نکردم. گریه کرده بودم که چرا پشت می‌کنی مگه نگفتم حق نداری پشتتو کنی و بعد انقدر گریه کرده بودم که گفته بود الان پامیشم میرم از خونه بیرون و من گفته بودم اگر بری انقدر جیغ میزنم که از کارت پشیمون شی حتی وقتی خواسته بود برود توی هال بخوابد تهدیدش کرده بودم. زده بود به سرم... چون که او مثل همیشه در کمال آرامش و با موذی‌گری حرفش را زده و آتش به قلبم انداخته بود و می‌خواست با خیال راحت بخوابد. چطور باید حرف‌های تلخش را هضم میکردم؟ دیوانه شده بودم حتی بهش مشت زده بودم. هرچند مشت‌های من برای بازوهای سفت او مثل بال‌بال یک پشه است و او هیچ واکنشی، حتی در حد بلند کردن سرش از گوشی نشان نمی‌دهد. گفتم خیلی بدی خیلیییی بد... حالا باید دوباره همه‌چیز رو از اول درست کنم. من دیگه نمیخوام ازت بدم بیاد، تازه درست شده بودم، خسته شدم از اینکه همه چیز رو شونه‌های من باشه... به قدر کافی کشیدم دیگه بسمه... و او سکوت و سکوت و سکوت و من با یک عالمه خاطره‌ی دردناک و یک دنیا فاصله...

چه صبح سنگینی. چه درد کشنده‌ای... چه ترس بزرگی؛ ترس از سکوت طولانی. از فاصله... از زندگی کردن توی سرمای کشنده‌ی قهر.

اما آن طور که فکر میکردم پیش نرفت. وقتی بیدار شد با بچه‌ها سرگرم شد و کمی هم خانه را مرتب کرد و آخرسر هم وقتی نگاهمان به هم گره خورد بهم دهن کجی کرد تا بخندم. نگاهم را ازش دزدیده بودم و هر دو خندیده بودیم.

حالا دراز کشیده‌ام توی اتاق بچه‌ها و به اتفاقات دو روز گذشته فکر میکنم. پنجره اتاق باز است و خنکی هوا حالم را جا‌می‌آورد‌. فقط یادآوری یک جمله ناراحتم می‌کند که آن هم عادت کرده‌ام هر سال فراموشش کنم تا سال بعد: یادت باشه قول داده بودی اولین سوز پاییزی رو حس کردی برام یه کادو بخری...

هر سال با اولین خنکای پاییز این جمله مثل خاری توی قلبم فرو میرود و بعد نفس عمیقی میکشم و میگویم گور باباش... و باز زندگی در جریان است.

دیروز تا شب چشم‌هایم باز نشدند و آخر سر چنان سردردی گرفتم که با دو تا قرص هم خوب نشد و وقتی گیسو را خواباندم، بی‌حال افتادم روی مبل و صدای کارتون آلما یک پایم را توی واقعیت نگه داشت و باقی‌ام پرواز کرده بود. فقط خدا میداند چطور برای آلما کتاب خواندم و خوابید.

امروز صبح که خودم را توی آینه دیدم، چشم‌هایم بهتر بود اما با این حال از مداد و ریمل کمک گرفتم تا پس‌مانده‌های غمم را پنهان کنم. 

از شش که بیدار شدم برای شیر دادن به گیسو دیگر نخوابیدم؛ ناهار درست کردم. صبحانه خوردم. برای گیسو صبحانه و ناهار آماده کردم. ساک بستم. به آلما و گیسو صبحانه دادم. لباس پوشیدم و پوشاندم! کمی بعد دخترها را صندلی عقب ماشین جاگیر کرده بودم و استارت زدم. 

وقتی پیچیدم توی خیابان اصلی اولین خنکای پاییز رفت توی دماغم. آهی کشیدم و لبخند زدم. آلما گفت آهنگ بزار و همزمان هم حرف میزد :))

گیسو مثل یک کاپ‌کیک خوشمزه نشسته بود توی کریر و به پستونکش میک‌های محکم میزد. چه چیزی میخواستم از این دلنشین‌تر؟ یک روز قشنگ کنار دخترها. با نوازش نسیم پاییزی...

حالا هوا حسابی تاریک شده، آلما عروسک‌هایش را چیده و بهشان صبحانه میدهد. دلش نمی‌خواهد گیسو وارد بازی‌اش شود!! دورش بالش چیده. گیسو صدای موتور درمی‌آورد و دستش را به همه جا میگیرد و می‌ایستد. با یک دست تایپ میکنم و با دست دیگرم هوای گیسو را دارم که سقوط نکند. همه‌جا را تف‌پاشی کرده و لابه‌لای صدای موتورش می‌گوید دَ ! دلم برای یک وجب قدش ضعف می‌رود...

باید بلند شوم پنجره را ببندم، شام گیسو را بدهم. بعد هم شام آلما. وقتی خانه ساکت شد، چای دم کنم و بنشینم به انتظار همسر. به انتظار اویی که درست است که به جای اینکه بغلم کند و ببوسد و بگوید ببخشید اون حرف‌ها رو زدم عصبانیم کرده بودی آخه، دهن‌کجی می‌کند تا بخندانتم... و مهرش را اینگونه نشانم داده!

باید چای دم کنم و منتظر باشم...

تاج آلما توی جشن، همراه با اولین انار امسال 

 

 

 

  • یاسی ترین

نظرات (۱۹)

الهی که هیچ‌وقت عشق از زندگیتون پر نکشه🍀

 

پاسخ:
ممنون عزیزم 😍😍😍

خسته شدم از اینکه همه چیز روی شونه‌های من باشه....

چقدر این جمله آشناست....

چقدر به خودم و گاهی دیگرانی که امن بودند، گفتم اینو!

 

پاسخ:
الهی عزیزم ...
هرچیزی که حل کردنش سخته و ظرافت داره مسئولیتش با ماست!

عه یاسی اینقدر از بچه‌ها ننوشتی من همون یاسی عقدکرده میبینمت، کی زاییدی😂

و جمله‌ی آشنای دیگه‌ای : حرفش را زده و اتش به جانم انداخته و با خیال راحت میخواست بخوابد!!!! 

ولی خدایی با اینکه گاهی یا شایدم همیشه منت کشی بلد نیستن و با همون دهن‌کجی یا عادی‌انگاری و به زندگی عادی برکشتن بدون اینکه قهری درکار باشه قضیه رو فیصله میدن همون هم گاهی لذتبخش و همه‌ی عشق و زندگیه... همون دهن‌کجیه همون عادی‌انگاری که انگار نه انگار چی بینمون گذشت... گاهی به هزارتا منت کشی می‌ارزه😍 

پاییزای زندگی‌تون پر از عاشقی... کادو چی از این بهتر میخوای؟!

پاسخ:
🤣🤣🤣🤣🤣 عالی بود
واقعا خداروشکر تو قیافه نبود 
من طاقت ندارم اصلا تشنج میکنم قهر باشیم 😂😂😂😂

ممنونم عزیزم ♥️♥️♥️
ببخشید نمیدونم چرا سه تا پیام اومد برات😕
پاسخ:
دو تا بود 😂😂😂😂😂 تأکید داشتی لابد

عزیزمممم ...

 

پاسخ:
♥️♥️

:)

بیشتر مراقب خودت باش

💋💕💞🌹🍃

پاسخ:
عزیزم 😘😘😘♥️♥️♥️
  • مریم بانو
  • گاهی با برادرم بحث میکنیم که نود و نه درصدش مقصره!

     

    اشتی کردنش یا دهن کجیه ،قلقلکه یا سرحرفی بازکردن وسوال الکی پرسیدن!

     

    برعکس اون که هم خودش باعث دلخوری میشه هم زودی اشتی میکنه من دلم میخواد چندین روز حرف نزنم سکوت کنم !!

     

    اخرین باری که بایه نفر قهرواقعی کردم دوستم بود و دوساله ونیمه تو سکوتم !!!

     

    گیسو رو از طرف من یدونه ماچ جانانه از پشت گردنش کن :) خیلی دلم میخواد

    پاسخ:
    پس بگو اکثر مردا اینطورین 😂😂😂😂
    عزیزم .... سوال الکی 🥺🥺🥺 گناه داشت 


    اوه اوه تو خطرناکی ها 

    وووی دو سال و نیم 😐

    عزیزم باشه 😘😘😘😘😘

    وای منم از قهررر متنفرممممم😣😣😣

    دقیقا دقیقا دقیقا بعد دعواها نگران قهرم.

     

    دهن کجی یعنی اینکه ، عزیزم یاسی جان

    معذرت میخوام رنجوندمت ، بیا فراموش کنیم🙄

    منتهی آقایون یهو توی یه حرکت اینشکلی ، خلاصه ش میکنن😅😅😅

    مفید و مختصر😎

     

    پاسخ:
    اصن هرکی قهر کنه خره 😭😭😭😭
    عزیزم.....

    خیلی ممنون ترجمه کردی 🤣🤣🤣
    از بس مغروووووووورن

    دهن کجی هم خوبه وقتی دلشوره قهر و سکوت رو داشته باشی🤪 

    همه زورم رو زدم که یه حرف دلداری دهنده زده باشم🙄

     

    گیسوی کاپ کیکی پستونک به دهن رو قربون🥰😘

     

    دعواتون رو با قلم شیوات خوب تعریف میکنی. موقع دعوا نمیشه هر دوتون از ذوق ادبی تون استفاده کنید و کلمات رو زیبا بهم تحویل بدین؟؟  یا این شیوایی فقط مخصوص قلم هست و گفتار اینقدر بهره مند نشده؟

     

     

    پاسخ:
    😂😂😂😂 ولی واقعا دلداری دهنده بود ضمن اینکه واقعا این حرکتش رو ترجیح میدم به سکوت و تو قیافه بودن. می‌شناسمش اگر بخواد تمومش نکنه چطوری میتونه چندییییییین روز مثل یک شبح زندگی کنه :/

    عزیزم 😘

    نه دیگه از قدیم گفتن تو دعوا حلوا خیرات نمیکنن 😂😂😂 اونجا مشت نصیب آدم میشه و حرف گزنده.
    گفتار هم چرا بهره‌مند هست خیلی وقت‌ها اما خوب، زمان‌هایی هم دیگه عقل آدم سرجاش نیست 

    انکار تمام زندگی توو همین یه پست با هم جمع شده..

    غم..شادی..امید..ناامیدی..عشق..نفرت..خنده..گریه..خستگی و اون استارتی که تو ماشین زدی یعنی شروع دوباره..

     

    تبریک به تو که موقعیت های سخت رو مدیریت میکنی♥️♥️♥️

    پاسخ:
    درسته
    همه اینا توی زندگی درهمه...


    عزیزم 😘😘😘♥️♥️♥️

    یاسی جون مارو سوار تونل زمان کردی هی جلو عقب میبری😂

    اخ از اون غم چشما

    پاسخ:
    آره معکوس کشیدم 🤣🤣🤣🤣 سفت بشینید
  • ستاره درخشان
  • اگه تو هم متقابلا دهن کجی کنی عکس العملش چیه؟ میگم بیا این دفعه امتحانش کن😁

    پاسخ:
    خیلی وقتا میکنم این کارو 😂😂😂
    هیچی 
    می‌خندیم 😁

    چقدر روحیه ات در مقابل قهر با همسر شبیه منه... شایدم هممون شبیه همیم. 😅😘 چشمای تو اونقدر قشنگن، صورت تو اونقدر دلنشین و معصومه که هرموقع از غمشون میگی عمیقا غمگین میشم.... اینو با همه دلم گفتم...

    اتفاقا امروز صبح زود یادت افتاده بودم و درباره یه بخشی از زندگیت هی توی ذهنم حرف میزدم و انگار با روحم برات کامنت میذاشتم 🤣🤣🤣🤣 همیشه آرزومه دلت آروم باشه و لبت خندون ... کاپ کیکتو قربون😍😍😍 عوض من بچلونش 😍😘😋 

    پاسخ:
    آخی عزیزم 😍
    خوب خانما حساسن دیگه...
    الهی من بگردمت نرگس مهربونم 💚🥺😘

    قربونت برم 😂😂😂😂😂
    منم آرزومه کنار همسر و پسرت خوش باشی عزیزم ♥️
    چششششششم 😋😋😋😋
  • حامد سپهر
  • متاسفانه یه بخشی زیادی از تصور جوونهای امروزی از زندگی و خوشبختی خلاصه شده توی اینستاگرام اونجایی که عکسهای شیک و مجلسی و ویدئوهایی هست از نشون دادن اینکه ما چقدر خوشبختیم و لبخندهای تصنعی پشت عکسها ، نمیگم این بده ولی بشدت گول زننده‌س چون واقعیت زندگی نیست و تنها یه بخش خیلی کوچیکی از زندگیه و بخش بزرگتر و واقعی‌ترش به تصویر کشیده نمیشه ، بحثها ، دعواها ، اختلاف نظرها ، رنجها، کمبودها ، اشکها ، و آشتی‌ها و ...

    کل این پست یه طرف و اونجایی که با ماشین پیچیدین توی خیابون اصلی و جمله‌ی کلیدی آلما جان که گفت:« آهنگ بذار » یه طرف، یعنی بیخیال دنیا و غم‌هاش دوباره برو به مسیر اصلی زندگی و از لحظه لذت ببر:)

     

    پاسخ:
    بله، اون چیزها هم بخشی از زندگی هستند، اما فقط یه بخش کوچیک. خیلی ساده‌انگارانه‌س که بخوایم تحت تاثیر قرار بگیریم.
    دقیقا بخش بزرگی از زندگی همیناس که گفتی ...

    به‌به چه تعبیر قشنگی 😍😍😍

    ممنونم مهربونم.... 😘😘😘

    پاسخ:
    😍😍😍😍😘😘😘😘

    دعوتی به چالش اگر دوست داشتی شرکت کن :))

    پاسخ:
    چشمممممم ممنونم عزیزم ♥️♥️♥️

    خوبی؟

    اگه هنوز خوب نیستی بیا خودت پرت کن به گذشته و قصه ت و شروع کن به نوشتن.

    پاسخ:
    دارم مینویسم. خیلی وقفه افتاد بینش 😂 ولی ایشالا امشب پست میشه.
    مرسی که حالمو پرسیدی عزیزم ♥️

    خوب که... هستم ولی فکر کنم یکمی حساس شدم. اون بی‌توجه و بی‌رحم، من تشنه و دلشکسته در نتیجه میشه این حال... 
    میگذره اینم 

    عزیزمی😘

    عزیزم... 

    زنی که به یک دهن کجی هم نرم میشود و میخندد و میگذرد را چرا می‌آزارند؟

    پاسخ:
    ای جانم عزیزم ♥️♥️♥️ 
    کجایی تو خانوم؟ 😘😘😘

    سلام عزیزممم

    اوووه چقد پست جدییید اخ جوووون😍 خوراک شبام جور شد

    بچه داری واقعا حواس ادمو پرت میکنه یادم رفته بود

    پستای رمز دارم میشه ما بخونیم ینی؟🥰

    پاسخ:
    سلااااااام مامان خانوم 😘😘😘
    آره آدم بی‌حواس میشه 😁
    قربون اون جوجوی خوشگلت بشم من با اون طلایی موهاش
    اینستا برات رمز می‌فرستم 
    بله که میشه 
    کی از شما نزدیکتر ♥️
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">