تن طلایی
سلام مهر! سلام مهربان! سلام زیبای یگانه! چه خوب شد که آمدی. خیلی وقت بود منتظرت بودم. اگر بخواهم زمان دقیقش را بگویم، از شب یلدایی که گذشت.
درست است که از وقتی که یادم میآید، هر بار میآمدی با خودت کلی شور و عشق و هیجان میآوردی اما چند سالی میشود که با من مهربانتری و امسال که گیسوی عزیزم هم به ما اضافه شده و چند روزی میشود که از حالت چهار دست و پا خودش را به عقب میکشاند و مینشیند. و مثل یک معجزهی زنده، هر روز قدرت خدا و انسان را نشانم میدهد. چقدر خوشبختم من! چقدر خوشبختم که توی همین پاییز قرار است ایستادن و حرف زدن و خندیدن و هر لحظه زیباتر شدن گیسویم را ببینم. چقدر من خوشبختم که آلمای لپلپیام با دو دندان افتاده پیشدبستانی شده و قرار است برایش لقمه بگیرم و ظهرها که برگشت از ماجراهایش برایم تعریف کند. چقدر خوشبختم که امسال آذر باز هم میتوانم دست به کار شوم تا برای مهمترین جشن سال، یعنی تولد آلمای قشنگم، کیک درست کنم و او شمع شش را فوت کند. بعد سعی کنم خندهی دلربا و پر از حسِ قشنگ زندگیاش را در قاب دوربینم جا دهم و برای روزگار پیریام یادگاریهای قشنگ جمع کنم. برای روزی که با خودم بگویم یادش بخیر سی سال پیش تو همچین روزی رفتم تا برای اولین بار مادر بشم. یادش بخیر از وسط اون همه درد و سختی، گل خوشگلمو دیدم که قدم به این دنیا گذاشت تا دنیامو زیر و رو کنه. بعد تلفن را بردارم و زنگ بزنم آلما و بهش بگویم تولدت مبارک دخترم! خدا کند که انقدری عشق کاشته باشم که وقت درو دست خالی برنگردم و در حسرت توجه و محبت آلما غمگین نباشم. بعد آلبومها را ورق بزنم و از یک سالگی تا آن روز، پا گرفتنش را به تماشا بنشینم.
پاییزِ مهربان از تو ممنونم که دوازده سال پیش دستم را در دستهای یارم گذاشتی. آذر که شد باز هم میتوانم بروم سراغ وسایل قنادیام تا با همهی عشقم کیک کوچکی به مناسبت این خوشبختی بزرگ درست کنم...
از حالا چشم انتظار خرمالوها و انارها هستم. از حالا دارم تصور میکنم یعنی باران که ببارد شانس این را دارم که با آلما چتر برداریم و برویم پیادهروی؟
چشمانتظار آن لحظهای هستم که لباس گرم و بوت بپوشم و لپها و نوک دماغم یخ کرده باشد. سر آلما و گیسو کلاههای بافتنی قشنگ باشد و من برای صورت نقلیشان بمیرم.
میدانم امسال هم مثل هر سال، خیلی از شبها از اجاقِ گرمم بوی لبو میآید و همسر که از سرکار آمد میپرسم چایی یا لبو؟ و او خواهد گفت بیار دیگه هر چی داری بیار!
بعد من با چایی و لبو و کاسهای انار دان شده بنشینم کنارش و مثل همیشه همهی انارها را خودم بخورم!
پاییز تو خیلی زیبایی! تو خیلی مهربان و گرم و دوستداشتنی هستی. هرسال از فردای شب یلدا دلم برایت تنگ میشود تا آخر شهریور که روزها را بشمارم و انتظارت را بکشم. پس به پاس این همه عشقی که نثارت میکنم برایم دعا کن یک عالمه سال دیگر عمر کنم و هر سال خوشحال و سالم و پر از عشق، آمدنت را جشن بگیرم.
- ۰۰/۰۷/۰۱
چقدر شیرین بود این متن🥰
از اولش لبخند اومد رو لبم تا اونجا که انارها رو تنهایی میخوری دیگه بلند خندیدم😃
از ته دلم میگم عمرت درازباد😊 دنیا به آدمهایی چون تو نیاز داره تا گسی و تلخیش رو با شیرینی و ذوق جایگزین کنی🥰