هفتاد نوع بلا
ساعت از دو گذشته، بعد از اینکه اینستا را خون آوردم، گوشی را روی فلایت مد میگذارم و به دو طرفم نگاه میکنم؛ گیسوی تپلی و شیرینم که حقیقتا شکل فرشتههاست و آلمای زیبایم. میخواهم بخوابم اما انگار همین حالا و در بدترین وقت ممکن هوس نوشتن دارم! میروم دستشویی و بعد با فکرِ باز برمیگردم 😁 دوباره گوشی را دست میگیرم و از فلایت مد درش میآورم و پنل را باز میکنم؛ دوازده ستاره روشن دارم که فعلا نمیتوانم بخوانم چون حتمن بعدش همهی حسم میپرد!
دوباره به گیسو نگاه میکنم، مدت زیادیست که دلم میخواهد در موردش بنویسم اما فرصت نشده و آلما که امروز در سن پنج سال و نیمگی اولین دندان شیریاش لق شد! دلم میخواست تمام ماجرا را با جزئیات بنویسم اما نمیدانم خواب مجالم میدهد یا نه و همینطور چشمِ نیمسوزم که نزدیک بود در راه باد کردن بادکنکی کذایی از دستش بدهم! خوب شاید بهتر باشد برگردیم به جمعهی قبل، یعنی چهارم تیر تا من تعریف کنم که نزدیک بود از این به بعد همهی خوب و بد دنیا را به یک چشم بنگرم!
فردای تولد بابایی، آلما خانم خودش را منزل مامان جون دعوت کرده بود، از ظهر رفته بود آنجا، من هم که یک هفته بود ندیده بودمشان غروب رفتم تا سری بزنم و با صحنهی تدارکات تولد توسط آلما و عمههایش مواجه شدم. گویا آلما به تکاپویشان انداخته بود که برای باباییش تولد بگیرند. پدر همسر هم کیک خریده بود و قرار بود زنگ بزنند عمو و زن عموی آلما هم بیایند. یعنی در واقع ایشون، اتاق فکر تولد سورپرایزی شده بود و بماند که بنده بعدا توسط همسرم مورد مواخذه قرار گرفتم که تو چرا گذاشتی برام تولد بگیرن 😑 انگار که من باید جلوی همه میایستادم و میگفتم دست نگهدارید 😑
خلاصه توی این گیر و دار من گیسو را بردم توی اتاق که بخوابانم؛ گذاشتمش روی پا و آلما هم با بادکنکی آمد پیشم. مامان اینو باد میکنی؟ توی همین بادکنک مزخرف چراغ ریزی تعبیه شده بود که بعد از باد شدن روشن میشد. بادکنک را گرفتم جلوی دهانم و شروع کردم به فوت کردن. یک... دو... بومممممم یک صدای بلند و دردی وحشتناک توی صورت و چشمم. چیزی که الانم با یادآوریش مو به تنم سیخ میشود. دستم را گذاشته بودم روی چشمی که جرات نداشتم بازش کنم و بعد فهمیدم که اصلا نمیتوانم بازش کنم. گیسو را آرام گذاشتم پایین و خواهر همسر را صدا زدم میترسیدم مادر همسرم و دیگران را بترسانم اما حس واقعیام این بود که جیغ بزنم کور شدمممم. وقتی خواهر همسرم آمد توی اتاق بهش گفتم فقط بگو چشمم سرجاشه یا ترکیده. بعد هم مراحل شستشوی چشم و قرص مسکن و گذاشتن یخ و... اما درد زیاد بود و حساسیت به نور شدید و نمیتوانستم چشمم را باز کنم. آن شب توی عکسهای تولد من یک چشمی بودم و همسرم از شدت معذب بودن سردرد داشت فقط آلما بود که میخندید 😂😂😂
فردا که بیدار شدم چشمم تار بود. تمام هفته به رفتن به چشمپزشکی گذشت. چون که دکتر گفت چشمت خونریزی کرده و خراش هم داره و هر دو روز باید معاینه بشی. مطب شلوغ، کرونا، نوزاد شیرخوار توی ماشین، دخترک پنج ساله شیطون توی ماشین، همسری که نتونسته بره سرکار توی ماشین! بهبه...
تو ماشین شیر بده، همسر چش غره بره که جمع خودتو 😂 تو ماشین پوشک عوض کن. یک بار هم که من توی مطب بودم گیسو پیپی کرد روی پیراهن بابایی! پلیس هم سوت میزده که راننده پراید حرکت کن 😂 بدجا پارک کرده بود. همسرم هم پوشک را نشانش داده و به اوضاع خرابش اشاره کرده! یک بار هم مجبور شده بود نیم ساعت توی خیابان قدم بزند تا خانم بخوابد.
خلاصه که هفتهی سختی بود هم برای من هم برای بقیه. بچه کوچک که داشته باشی حتی حق نداری کور شوی.
هی گفتند صدقه بدید خطر از سرت گذشت. هفتهی قبل دوبار ماشینمان خراب شده بود و حدود یک ملیون خرج برداشت و یک سری بلاهای خردهریز! همسر هم هر روز صدقه میداد. با این حال بلا دور نشده بود😁 نمیدانم نرخ صدقهها عوض شده یا چه!
یک شب هم کابوس بسیار وحشتناکی دیدم؛ خواب سقوط آلما از بلندی و از دست دادنش که قبلا هم دیده بودم و همزمان بختک افتاد روم؛ به حالتی که تا حالا دچارش نشده بودم. دست محکم و مردانهای را روی دهان و دماغم حس کردم؛ به شکل کاااااملا واقعی. و انقدر دست و پا زدم و تقلا کردم که خفه نشم و او هم با قدرت دستش را نگه داشته بود تا اینکه یکهو از خواب پریدم....
جمعه بعد از گذشتن یک هفتهی مزخرف مامان اینا اومدن خونمون و شنبه ما رو با خودشون آوردن تهران. سیزدهم واکسن چهار ماهگی گیسو را با مامان و بابام رفتیم. تمام بدنم برای گریههایش میلرزید و توان بغل کردنش را از دست داده بودم. وضعیت شهرها هم قرمز شد و فعلا گیر افتادیم تهران 😂😂😂 تا احتمالا پدرهمسر بتواند با روشی مثل دفعههای قبل برمان گرداند ولایت.
الان هم ساعت سه و بیست دقیقه شد و نمیدانم از چه اینگونه خودم را ییخواب کردم!
- ۰۰/۰۴/۱۶
پادکست طلوع بینهایت را میتوانید از طریق پلتفرم زیر گوش کنید
👇
https://enama.ir/Tolouebinahayat
جهت کمک مالی به پادکست ما به لینک زیر مراجعه کنید
https://www.payping.ir/d/SeUA