دخترونه
مدتی هست که دوباره آلما رو کلاس مهارتهای حرکتی میبرم. میدونم که احتمال اینکه کرونا بگیریم بیشتر میشه. ولی بیشتر از این تو خونه نگه داشتنش هم آثار مخرب خودش رو داره. هفتهای دو روز، ساعت یازده تا دوازده. درسته که هوا گرمه و بردن و آوردن گیسو همراه خودمون هم سختیهای خودش رو داره اما بهتر از حبس بودن توی خونه هست. تا الان چند جلسه به همین شکل رفتیم.به همسرم گفتم شما هم میتونی ببری ها! منم کارم کمتر میشه و ایشون در جواب فعلا سکوت کرده.
همهی مامانها بیرون از سالن و توی حیاط منتظر بچههاشون میشینند اما من با گیسو میریم داخل. که هم گرمش نشه هم بتونم شیرش بدم یا بخوابونم.
کلا هشت تا بچه هستن. و مربی که ماسک داره. امیدوارم مریض نشیم.
وقتی دویدنها و خندیدنهای دخترم رو از دور و بین بچههای دیگه میبینم اشک توی چشمم جمع میشه. دفعهی قبلی هم که میبردمش کلاس، دوران قبل از کرونا، همین حس رو داشتم. حتی بیشتر. فکر میکنم اشکمم سرازیر شده بود! نمیدونم چجور حسی هست :)
همین چند باری که رفتیم و اومدیم کلی رفتارهای آلما تغییر کرده؛ آرومتر شده. بهونهگیریهاش کمتر شده. در کل بگم کمتر اذیتم میکنه! و همین آروم بودنش باعث شده منم سختگیریم کمتر بشه.
چند روز پیش، صبح که از خواب پاشدم و رفتم دستشویی، متوجه شدم که برای اولین بار بعد از به دنیا اومدن گیسو پریود شدم. یک سال بود که این تجربه رو نداشتم البته با در نظر نگرفتن خونریزیهای طولانی بعد از زایمان. نمیدونم چرا یکهو ذهنم رفت به خیلی سال پیش. به اون موقعهایی که برای اولین بارها پریود شدم. یک بار قرار بود روز جمعه داییم بیاد خونه ما و با هم بریم کوه. من صبح که پاشدم حالم به شدت بد شد. دلدرد وحشتناک و حالت تهوع و ضعف و... اونا رفتن و من موندم خونه. به غیر از ناراحتیم برای اینکه نتونسته بودم برم کوه و درد زیادی که داشتم، خیلی هم خجالت میکشیدم. و فکر میکردم که الان همه فهمیدن. بعد ذهنم رفت به اون روزی که تو مدرسه حالم بد شد و غش کردم وقتی ازم پرسیدن چمه نتونستم بگم. و روزهای ماه رمضون که مجبور بودم سحری بلند بشم و توی روز هم چیزی نمیخوردم که کسی نفهمه پریودم.
خیلی مسخرهس واقعا؛ چرا باید دخترمون رو طوری تربیت کنیم که انقدر از طبیعیترین حالت بدنش، که نشونهی سلامتش هست خجالت بکشه.
تصمیم گرفتم اولین باری که آلما کنجکاوی کرد و سوال پرسید همه چیز رو خیلی راحت و علمی براش توضیح بدم. چند وقت پیش از داخل کمد یه بسته پد بهداشتی برداشته بود و پرسید این چیه و من چون انتظارش رو نداشتم و جا خوردم و آمادگی جواب دادن نداشتم گفتم الان میام بهت میگم و پیچوندم.
بعدا دیدم یک دونهش رو از داخل بسته برداشته، برده تو اتاقش بازش کرده و متلاشیش کرده 😂😂😂😂
چند روز پیش داشتم توی گوشی وبلاگها رو میخوندم؛ آلما اومد کنارم گفت مطمئن بودم داری اینو توی گوشیت میبینی! اینا چیه میخونی؟ چرا همش میخونی؟! گفتم خوب علاقه دارم. گفت خوب برو نویسنده شو!
هفته پیش که رفته بودیم خونهی مادر همسرم، آلما به عمهش گفت گوشیتو بده بازی کنم. علیرغم میل من توی گوشی عمهش چند تا بازی دانلود کرده و هر بار میره اونجا ازش میگیره بازی میکنه. عمهش گفت گوشیم هنگ میکرد ریست کردم بازیهات پاک شدن. بیا دوباره برات دانلود کنیمشون عمه. آلما یکم نگاهش کرد و گفت باهات قهرم! دیگه هم قهرمو خاموش نمیکنم 😂😂😂😂
اون بندهخدا هم گفت عمه بیا دوباره دانلود میکنیم قهر نکن! این خانم هم میگفت نه دیگه فایده نداره! خلاصه راضی شد و چند تا دانلود کردن.
عمه شدن هم داستانیه ها!
- ۰۰/۰۳/۲۶
به نظر من که تصمیم خیلی درستی گرفتید☺️☺️😍 من خودم کلاسهام با بچهها مجازی بود و قراره از ماه بعد، به حول قوه الهی، حضوری باشه. جالب اینجاست که هی از خودم میپرسم واقعا؟ یعنی بچهی واقعی قراره ببینم 😂