نگاه مخفیانه
باز هم در محاصرهی دخترها دراز کشیدم تا بخوابم اما هنوز چشمهایم گرم نشدند. ساعت نزدیک چهار صبح است و آلما باز دوباره نظم خوابش را بهم زده و نیم ساعت پیش با انواع اقسام تهدید و ارعاب خواباندمش. از ساعت دو گفتم بیا بخواب وگرنه برات کتاب نمیخونم و او که بیتوجه به حرفهای من بالا پایین میپرید و به شیطنتش ادامه میداد. صبح که مثل اجل معلق بالای سرش ظاهر شدم حساب کار دستش میآید 😂 امشب همسرم اعتراف میکرد که این اخلاق بد را آلما از او به ارث برده؛ شب بیدار بودن و روز خوابیدن. چقدر هم من از این سیستم متنفرم. چه روزهایی که حس میکردم با یک جسد ازدواج کردم و از دیدنش به شکل افقی متنفر بودم. الان هم تا جایی که بشود و بتواند به راهش ادامه میدهد اما برای من کمی عادیتر شده. چشمهایم آرام آرام دارند گرم میشوند، داشتم فکر میکردم تنهایی خوابیدن بهتر است یا با کسی خوابیدن حالا چه همسر چه بچه. همسرم تنهایی خوابیدن را ترجیح میدهد و میدانم الان به ظاهر مجبور است توی اتاق آلما بخوابد و در واقع توی دلش عروسی شده که راحت و بدون اینکه کسی دور و ورش باشد در هر ساعتی و به هر شکلی که دلش خواست میخوابد. من اما یک طرفم آماج حملات لگد آلماست و طرف دیگرم گیسویی که چند ساعت یکبار بیدارم میکند و بهم آویزان میشود.
نمیدانم روزی که دخترها بزرگ شدند دلم برای این خوابهای با اعمال شاقه تنگ خواهد شد یا نه؟ همسرم چی؟ دلش برای خوابیدن بین اسب تک شاخ و خرس گنده و انواع تل و گل سر و کاسه و قابلمه اسباب بازی تنگ میشود؟
ما یک بار جای خواب آلما را عوض کردیم و خیلی خوب و متین و موقر از دوسالگی تا چهار سالگی توی اتاقش میخوابید اما از دستآوردهای کرونا و قرنطینه این شد که آلما مثل متجاوزی پرزور به خاک اتاق ما ورود کرد و هرگز نتوانستیم مناطق اشغالی را پس بگیریم 😂 نمیدانم چرا برگشت اما بعد از بارداریم و ورود گیسو خودم نخواستم آلما احساس تنهایی کند و نخواستم که توی شرایط جدیدی که برایش پیش آمده جای خوابش را عوض کنم. ضمن اینکه کی زورش به آلما میرسه؟؟؟ حالا امیدوارم گیسو که بزرگتر شد هر دو را با موفقیت بیرون کنم 😁 بعد هم مثل دیوانهها دلتنگ صدای نفسهایشان شوم.
تا صبح یک ملیون بار روی آلما را میکشم و پتو را پرت میکند. یک ملیون بار هم از زیر خودم درش میاورم😁
امروز آلما یک نقاشی بامزه کشیده بود بابایی داشت میپرسید اینا کین کشیدی و آلما داشت توضیح میداد گفت اینا دوستامن این یکی خیلی فضوله خیلی هم حرف پس میده 😂 من از توی اتاق صدایش را میشنیدم و مرده بودم از خنده.
از بس که جلوی من گستاخی میکند و بهش میگویم به من جواب پس نده.
یک بار گفتم آلما انقدر بلبل زبونی نکن. چشمهاش اندازهی کاسه شده بود! بلبل؟؟؟؟ 😂
جدیدا یک بازی طراحی کرده (قابل توجه شارمین) اسم بازی هست نگاه مخفیانه! من و آلما باید سعی کنیم از تنگ و تارترین جاهای ممکن همدیگر را زیر نظر بگیریم و وقتی طرف مقابل متوجه میشود که دو تا چشم از اون لا لوها بهش نگاه میکنند هر دو بزنیم زیر خنده :| باور کنید بعد از ماکسیمم سه بار انجام دادن این کار تبدیل میشود به بیمزهترین کار دنیا؛ مخصوصا آن قسمت خندهش :/ که از یک جایی به بعد خندههای من تصنعی میشوند و خندههای او همچنان زیبا و از ته دل؛ خوش به حالش.
تنها انگیزهی من از مشارکت در این بازی بیمزه این است که برق چشمهای پر از شوقش را مثلا از لای مبلها ببینم که مثل ستاره میدرخشند و به قلبم جان میدهند.
اینم نقاشی آلما! اون دختری که کفشاش از همه بزرگتره و قرمزه حرف پس میده 😂😂😂
هر کاری کردم عکس اونورکی بشه نشد :/
- ۰۰/۰۲/۲۸
خداروشکر سبکت روان شده دیگه راحت پست هات رو میتونم بخونم ... عاشق کارهای آلما هستم