میرقصی و میچرخی در گردش هر دستم
چقدر باید یک فرفره را بچرخانی و موفق نشوی تا اینکه یکباره به تماشای چرخش زیبایش بنشینی؟
بعد از نزدیک به دو ماه آشفتگی اوضاع خانه، امروز احساس کردم مثل فرفرهای به زیبایی دور خودم میچرخم و همه چیز مرتب است.
البته از حق نگذریم خوشخواب بودن گیسو خانم در این چرخش زیبا نقش اساسی دارد 😁
تا چند روز پیش خانه به شدت کثیف بود و بهم ریخته. صبح ما از ساعت یک ظهر شروع میشد حتی چند بار رویم به دیوار ساعت دو از رختخواب درآمدیم. بهتر است بگویم گیسو بیدارمان کرد؛ تا شیرش بدهم و بعد هم پیپی و شستشو و غیره ساعت شده بود سه! آلما هم در این یک ساعت از زیر دستشویی رفتن در رفته بود و دست من به جایی بند نبود. بعد از نمیدانم چقدر گیسو را خوابانده و سراغ آلما رفته بودم دستشویی و بعد صبحانه:/ صبحانه ساعت نزدیک چهار؟؟؟
ناهار ساعت شش یا هفت غروب. ساعت دو و سه شب شام. ساعت چهار صبح هم دنبال آلما بدو که جان مادرت بیا بخواب. بعد که آلما خوابید تا صبح هر وقت گیسو پاشد شیر بده و هر وقت خوابید بخواب و بعد هم از شدت خستگی این ریتمِ هر وقت گیسو خوابید بخواب را تا هر جایی شد ادامه بده حتی تا یک و دوی ظهر. واقعا داشتم دیوانه میشدم. وسط یک خانهی کثیف و بهم ریخته با این روتین افتضاح.
یاد اثر مرکب افتادم. گوشیم را در آورم و یک لیست از کارهای خانه توی نوت نوشتم. از کوچکترین کار تا سختترینش. و با خودم گفتم هر وقت فرصت داشتم یک حرکت به سمت جلو میروم. و جالب است بدانید با همین روش ساده، توانستم نصف بیشتر کارهای خانه را انجام دهم و همسر هم ترغیب شد و یک بالکن شستن مهمانم کرد 😁 روی یک ردیف از کابینتها که منتهی میشوند به پنجره و بالکن، گلدانهایمان را چیدهایم و هرازگاهی لازم است گلدانها برداشته شوند و زیرش تمیز شود و به گلها رسیدگی شود. گلدانها را برداشتم وتمیزشان کردم پلاستیکهای زیرش را انداختم ماشین لباسشویی و کابینت را تمیز کردم و بعد گیسو بیدار شد رفتم سراغش و همسر آمد نگاهی به آشپزخانه کرد و گفت باز برای من کار تراشیدی 😂 و اینگونه شد که باقی مسیر را رفت و بالکن را هم شست.
هر بار که گیسو خواب عمیقِ چند ساعته داشت، کاری انجام دادم و بعد از دیدن تغییرات خانه کیف کردم.
حالا فقط مانده بود ساعت خواب و بیداریمان. یک روز بالاخره از خواب شیرینم دل کندم و با وجود کمخوابی که داشتم ساعت نُه صبح وقتی گیسو شیر خورد و خوابید، من نخوابیدم و آلما را صدا کردم. اولش مقاومت میکرد اما بالاخره بیدارش کردم. با توجه به اینکه شب گذشته ساعت چهار صبح خوابیده بود تمام روز خوابالو بود. با این حال تا ساعت یازده شب تمام توانش را به کار برد که نخوابد. آخرین تلاشش این بود که بعد از اینکه برایش کتاب خوانده بودم و یک ثانیه با خواب فاصله داشت، گفت مامان گشنمه :/ گفتم مامانی خودم دو بشقاب بهت شام دادم فکر نکنم گرسنه باشی بخواب عزیزم گفت نههههه من گشنمه گفتم باشه برو سیر شو بیا 😑 و این جمله را با تمام خشمم ادا کردم😂 کمی سکوت برقرار شد زیرچشمی نگاهش کردم و دیدم با دهان باز خوابش برده😂😂😂😂 حتی فرصت نکرده بود دهانش را ببندد.
با خودم فکر کردم الان است که گیسو بخوابد و من هم یک خواب راااحت بعد از یک روز پر از بدو بدو... اما زهی خیال باطل که فسقل بچه تا ساعت ۵ صبح چشم روی هم نزاشت و به تماشای اطراف نشسته بود 😂 از بابایی سواری میگرفت و از من شیر. انقدر شیر خورد که فکر میکردم الان سینهم صدای آخر ساندیس خواهد داد 😂
ساعت پنج خوابیدم و روزمان از نُه صبح شروع شد. خسته بودم. سرم درد میکرد. حالت تهوع داشتم. اما خوشحال بودم که نظم برقرار شده. و یک آن تصویر یک فرفره توی ذهنم نقش بست که سریع و با ریتم خاصی دور خودش میچرخد و اگر مزاحمش نشوی به چرخشش ادامه خواهد داد.
این پست توی چند مرحله نوشته شده :)
- ۰۰/۰۲/۰۷
❤❤❤🌹🌹🌹
چرخش زیبات مستدام..