اکسیر جوانی
دراز کشیدهام بین دو دخترم. واقعا خستهم و ساعت نزدیک چهار صبح است. پیشانیم سنگین است اما نمیدانم چرا هندزفیری زدهام و آهنگ گوش میکنم. سمت چپم آلمای کوچولوم که با چشمهای بستهاش هم میتواند دلبری کند و سمت راستم گیسوی مینیاتوری مامان. موجودی به این کوچکی؛ دستهایش به قدری کوچکند که با هر بار دیدنشان بغضی میشوم. چطور یادم رفته بود آلما هم همینقدر کوچک بوده؟ دلم میخواهد لطافت و ظرافت و کودکیشان را توی شیشهای دربسته نگه دارم و هر بار نزدیک بود که پیر شوم، درش را باز کنم و ببویم.
حساب روزها و ساعتها از دستم رفته. شبها که بین دفعاتی که شیر میدهم میخوابم، دو سه ساعت برایم مثل ده دقیقه میگذرند. احساس میکنم تا میخوابم باید بیدار شوم. چند شب پیش، نیمههای شب بود که گیسو برای شیر بیدار شد، خیلی خوابالو بودم، بالش را پشتم گذاشتم و نشستم و شروع کردم به شیر دادنش، نفهمیدم کی خوابم برده بود. با درد گردنم بیدار شدم از وضعیت خودم خندهم گرفته بود. گردنم کج شده بود روی دیوار سر خورده بودم و نمیتوانستم سرم را به جای اول برگردانم. با یک دست گیسو را نگه داشته بودم و با دست دیگر سرم را به زحمت آوردم بالا. نینی را گذاشتم کنارم و خودم را کمکم دراز کردم و خوابیدم.
نمیدانم چند شب است، اما دلدردهای شبانهی نینی شروع شده. خیلی وحشتناک نیست ولی وقتی شروع میشود به خودش میپیچد. دلم برایش میسوزد. موجودی به این کوچکی گناه داره. هر کاری از دستم برمیاد انجام میدهم از راه رفتن تا حرکات موزون 😁 هیچ چیز اندازه گریه و بیقراری نوزاد آدم را هول نمیکند. باز جای شکرش باقیست که گریه شدید نمیکند.
خیلی سخت آروغ میزند و هر بار شیر میخورد کلی طول میکشد تا آروغ بزند شاید هم نزند و این هم یکی از دلایل دلدرد است.
نمیدانم چرا خدا نوزدان را با سیستم گوارشی ناقص میفرستد زمین:/
گذاشته بودمش روی پام و آرام آرام تکانش میدادم که نمیدانم چرا یکهو یاد آهنگ گل نازم فریدون اسرایی افتادم و برایش زمزمه کردم انگار خوشش آمده بود، خوابید. ولی آلما کلا با هر نوع شعر و لالایی مشکل داشت! گریه میکرد 😂 فکر کنم صدامو نمیپسندید!
فکر میکنم باز هم حرف داشته باشم ولی خیلی خوابم گرفته هر یک خط را ده بار ادیت میکنم :) چشمهایم در حال بسته شدن هستند!
- ۹۹/۱۲/۲۶
عزیز لطیفم یاسی تو خیلی خوبی🌹😌