یاسی‌ترین

https://t.me/Yasitariin

یاسی‌ترین

https://t.me/Yasitariin

یاسی‌ترین

هرگز ندیده بودم چشم تو را چنین در خون و اشک غوطه‌ور، ای مامِ رنج‌ها! ای میهنی که در تو به خواری مثل اسیر جنگی یک عمر زیستیم. زین گونه زیستیم و به هق‌هق گریستیم.

به امید آزادی

بایگانی
آخرین مطالب

مامان

چهارشنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۹، ۱۱:۵۹ ق.ظ

هیچ وقت احساس نکردم اینکه مادرم یعنی خیلی خوبم! یا خیلی باید ممنونم باشند. برعکس؛ خیلی وقت‌ها خودم را سرزنش کرده‌ام و فکر کردم میشد بهتر باشم. در واقع هر شب فکر کردم. هر شب که آلما چشم‌های خوشگلش را بست و مثل فرشته‌ی کوچولویی کنارم خوابید. هر بار که این حس بی‌نظیر را تجربه کردم، دلم خواسته مادر صبورتر و بهتری باشم. فقط یک مادر میداند بچه‌ای که کنارت خواب است آرامشی به آدم میدهد که از هر مسکنی قوی‌تر است. انگار خوابِ بچه‌ها چیزی از دنیای ماورایی را به اطراف ساطع میکند. انگار رنگ و بویی از بهشت دارد. هر چقدر در بیداری میتوانند هیولا باشند 😁 توی خواب که هستند، کنارشان که باشی انگار مخدر در فضا میپراکنند.

مادری خودم را سخت‌گیرانه نگاه میکنم اما مادری مادرم را با اغماض. درست است که خیلی وقت‌ها ازش دلخور شدم؛ بیشتر سال‌های نوجوانی و مجردی. خیلی وقت‌ها چیزهایی بهم تحمیل شد. خیلی روزها خیلی چیزها میخواستم و ان‌طور نبود ولی نمیدانم چرا هر بار به مادرم فکر میکنم؛ مثل همین حالا بغض گلویم را میگیرد و اشک توی چشم‌هایم جمع میشود. مادرم مرا یاد استخوان‌درد می‌اندازد. یاد نظافت، بوی وایتکس، آشپزی، سبزی خرد کردن، ترشی و شور درست کردن، یاد غرغر و نگاه‌های ترسناک و اخم‌هایش، یاد سخت‌گیری‌هایش برای درس خواندنمان... یاد این میفتم که از مدرسه بیرون می‌آمدم و مادرم منتظرم ایستاده بود. صورتش مهربان اما جدی بود. دوستمان داشت اما نمیگفت. دلم برای آن معدود بارهایی که در کودکی بغلم کرده بود و به سینه‌اش چسبانده بود تنگ میشود. برای بوی لباسش که الانم فکر کنم قشنگ یادم می‌آید.

یادش بخیر مامان همیشه دنبال مدل لباس قشنگ برای من بود. از کودکی تا بزرگی‌م. همیشه وقتی فیلم و کارتون‌ها را میدیدم کاغذی برمی‌داشت و مدل پیراهن‌های دخترانه‌ای که خوشش میامد میکشید. میرفت میگشت و قشنگ‌ترین پارچه‌ها را میخرید و بعد تورهای سفید برای یقه. جوراب شلواری و کفش‌های سفید. موهایی که همیشه بلند بودند و مامان هر صبح با حوصله شانه میزد و خیلی وقت‌ها مخصوصا موقع مدرسه میبافت. 

وقتی یادم می‌آید که چقدر پرتلاش و خستگی‌ناپذیر بود و الان چقدر...

دلم برای مریضی‌هایش میسوزد. برای تنهایی‌هایش بعد از ازدواج من. برای غصه‌های یواشکی دلش. برای استفاده‌‌اش از تکنولوژی! برای دیدن پیری‌اش. که سال به سال جلوی چشم‌هایم پیرتر کوچک‌تر و ناتوان‌تر میشود. و من که بارها و بارها و بارها مردنش را تصور کرده‌ام. و با خودم فکر کردم چرا هیچ‌وقت یکهو و بی‌مقدمه زنگ نزده بودم و بگویم دوستت دارم. چرا خیلی وقت‌ها نسبت به خیلی چیزها بی‌تفاوت بودم. 

شاید خیلی وقت‌ها از دستش دلخور شده باشم‌، روزهایی که دوست داشتم طعم اعتماد به نفس و دوست داشته شدن را بچشم اما همش ازم ایراد گرفته میشد و انگار پدر و مادرم هیچ وقت ازم راضی نبودند و بهم افتخار نکردند و من در حسرت این بود که پذیرفته باشم و تا آخر عمرم هم دنبال این تایید و توجه و پذیرش دویدم. اما خیلی سال است که چیزی توی دلم نیست. نه کینه‌ای دارم و نه توقعی. و همیشه فکر میکنم با تمام وجود آنچه در توان داشت و همان‌قدر که بلد بود و میفهمید برایم گذاشت. نمیدانم بچه‌های الان این چیزها را می‌فهمند یا نه اما ما از نسلی هستیم که معنای فداکاری را میفهمیم و سپاس‌گزار بودن در برابر این فداکاری‌ها را هم بلدیم. 

مادرم با تمام کم‌ و کاستی‌اش فداکاری‌های بزرگی برای همه‌ی ما کرده و من عمیقا سپاس‌گزارش هستم و همین حالا که اشک‌هایم صورتم را پر کرده دلم برای بوی آغوشش؛ همان بویی که کودکی‌ام چشیدم تنگ شده.

این روزها دغدغه‌ی اصلیش زایمان من است و یواش یواش خودش را آماده میکند. یواشکی برای کادوهایی که برای آلما و نی‌نی و حتی خود من در نظر گرفته! باهام مشورت میکند. دل‌نگران است و هر روز حالم را میپرسد و من روزی یکی دو بار یادآوری میکنم که هنوز زود است و حداقل تا آخر بهمن وقت داریم! هر وقت کوچکترین علامتی از زایمان دیدم بهت میگم و تو یه عالمه وقت داری تا خودتو بهم برسونی ولی خوب میدانم که باز هم فکرش مشغول است... مثل همه‌ی این سال‌ها.

  • یاسی ترین

نظرات (۱۳)

خیلی الگوی مادری توی کشورمون اشتباهه و ناراحتم از این موضوع که مادر خودش رو قربانی بچه اش میکنه.و حتی یه حاهایی با محبتهاش باعث حس طرد شدگی در فرزندش میشه.

خلاصه ک امیدوارم مادرهای جدید از تجربه های خودشون هم ک شده درس بگیرن 

 

الهی..:) روزت مبارک مامان جون

 

 

 

پاسخ:
آره اکثر مامانای ما هیچی برای خودشون نخواستن. تمام زندگیشون وقف ما بود. من که ممنونشم. ولی یه نفر به راحتی میتونه بگه میخواستی نکنی.

ممنونم عزیزم ❤❤❤

احساس مادرانه رو فقط یک مادر درک میکنه نه هیچ کس دیگری 

روزتون مبارک یاسی ترین بانو

پاسخ:
ممنونم 🌷🌷🌷

روزت مبارک مامان ناز.. 🌸🌸🌸💕💕💕🏵🏵🏵

از خدا میخوام سال سال سایه مادرت بالا سرت باشه و سایه خودت بالا سر دردونه های عزیزت. سرسلامت و شادکام باشی. 💖💖💖

پاسخ:
ممنونم عزیزم ❤❤❤❤🌷🌷🌷🌷
متشکرم دوست من خدا عزیزان شما رو هم حفظ کنه.

خیلی ممنونم 😘😘😘

روز مادر 2 بار مبارکت :)

پاسخ:
ممنونممممم 😍😍😍

من هنوز مادر نشدم.. اما دلم میخواد به همه مامانای جدید بگم خیلی مهربون باشید با بچه ها اما خودتون رو قربانی بچه هاتون نکنید.. اینجوری علاوه بر زجری که خودتون می‌کشید عذاب وجدان به بچه هاتون میدید و این به بچه ها خیلی آسیب میزنه..

 

روزت مبارک مامان خوب ما❤️🤗🥰

پاسخ:
ایشالا میشی تو بهترین زمانی که خودت دوست داری 😍

آره درسته. عذاب وجدانش خیلی کشنده‌س...

ممنونم دوست خوب من ❤❤❤

ببین قلمت چه خوبه. مرسی که مینویسی

پاسخ:
ممنونم عزیزدلم 😍😍😍

بسیار زیبا بود ممنونم بابت به اشتراک گذاشتن صادقانه ی هرآنچه که در درونتان میگذرد! کاملا ملموس و قابل درک برای من!  به دل نشیند هر آنچه که از دل برآید! 

پاسخ:
متشکرم 😊🌷
  • 🔹🔹نیلگون 🔹🔹
  • الهى که بسلامتى و دل خوش فارغ بشی :)

    نینی دخمله یا پسر؟اسمش چیه؟😍

    پاسخ:
    ممنونم عزیزم سلامت باشی 😍😍😍😍
    دختره
    هنوز اسم انتخاب نکردیم :|
    طفلکی فعلا بی‌نامه 😁

    چقدر با این نوشته همدردی کردم... زمان ما، روابط عاطفی موثر و فرزند پروری به این سبک نبود... اصلا زمان ما تنها چیزی که مهم نبود بچه ها بودن که بخوان روش وقت بذارن.... خانواده ها دو دسته بودن، اونایی که ذاتا مهربان و همراه بودن و با بچه هاشون مثل یک حرفه ای رفتار کردند و گروهی که یا جدی بودن یا بیخیال که هر دو گروه مطمین بودن کارشون درست هست... هر چی بود گذشت و ما الان خیلی چیزها رو میفهمیم .... خدا حفظشون کنه، اون زمان مطمین بودن کار درستی میکنن.... حست میفهمم..... 

    پاسخ:
    اوهوم. زمان ما اولویت‌ها چیز دیگه‌ای بود. همین که شکممون رو سیر میکردن و... کافی بود یا مثلا درس؛ پدر مادر من بزرگترین چیزی که به نظرشون میتونستن بهش اهمیت بدن درس بچه بود. واسه همینه میگم گله‌ای ندارم. همینقدر بلد بودن و مهم این بود که تمام اونچه که تونستن گذاشتن وسط.
    خدا عزیزان توام حفظ کنه 😍 

    یه بار برام کامنت گذاشتی آدرست روش بود. روی آدرس میزدم نمیتونستم وارد وبت بشم. انگار مشکل داشت. اگر دوست داشتی دوباره برام آدرس بزار 😊
  • جوینده آرامش
  • احساس میکنم ما نسلی هستیم که همش دچار عذاب وجدان و تحمیل مسئولیت هایی به خودمون فراتر از آنچه که واقعا بهمون مربوطه، هستیم چه در مورد والدین مون و چه در مورد بچه ها مون

    گاهی فکر میکنم ما. زیادی خودمون رو مسئول میدونیم

    من که همیشه پیش خودم احساس بی کفایتی میکنم هم در مقام فرزندی هم در مقام مادری...

    یک جای کار می لنگد...

     

    پاسخ:
    آره عذاب وجدان که همیشه هست. منم همیشه خودمو زیر سوال میبرم اول.
    اره خوب میلنگه!! بلد نبودن چطوری برخورد کنن اکثر رفتاراشون باعث این حس‌ها توی ما میشده. 

    اومدم آدرست رو کپی کنم تا برا چالش "م مثل مادر" بلاگردون دعوتت کنم که روبه‌رو شدم با این پست مادرانه‌ات. یادش بخیر وقتهایی که فیلم و صدا دخترت رو میفرستادی و ما کنار قربون صدقه‌ رفتنهامون دلمون براش غش و ضعف میرفت. راستش بعد از گذشت چند سال الان به این فکر میکنم که دختر کوچولوت همونقدر جذاب و شیرین زبون دنیا نیومده بود که پرورشش دادی، رشد کردن و بزرگ کردنش رو به جان خریدی و ما فقط شیرینی‌اش رو دیدم و لذتش رو بردیم.

     

    پاسخ:
    ای جانم ❤❤❤ 
    عزیزم آره یادمه...
    از چه زاویه جالبی دیدیش 😊
    ایشالا مادر شدن خودت عزیزم 😍😍😍

    درست شد؟ میتونی وارد بشی؟

    پاسخ:
    نه متاسفانه.
    میدونی چه اروری میده؟ میگه صفحه ناامنه داخلش بشی اطلاعاتت مثل پسورد و ... ممکنه دزدیده بشه😂😑

    تا آخرش حواسم اونجایی موند که نوشته بودی مادری خودت رو سختگیرانه نگاه میکنی ولی مادری مادرت رو با اغماض... دیدم چقدر فاصله دارم از این همه خوب بودن و نرمی تو

    پاسخ:
    عزیزم ❤❤❤ 
    لطف داری دوست من 😘😘😘
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">