هفتهی سیوپنجم
سه هفته پیش، وقتی سونوگرافیِ هفتهی سی و دوم را که برای اندازهگیری وزن بچه و میزان مایع آمنیون است نشان دکتر دادم، گفت همه چیز خوب است جز یک چیز؛ اندازهی سر و شکم جنین. گفتم یعنی چی؟ گفت یعنی سر جنین اندازهی هفتهی سی و دو است و طبیعیست اما اندازهی شکم به هفتهی سی میخورد و کوچک است. گفتم این چه معنیای دارد؟ گفت احتمالا جفت، کار خونرسانی را درست انجام نمیدهد، دو هفته بعد دوباره برو سونو، اگر این اختلاف اندازه از بین نرفته بود یا بیشتر شده بود ابتدای هفتهی سیوهفتم ختم بارداری میدیم و سزارین میکنیم. شاید باید با این حرفها مضطرب میشدم ولی کوچکترین احساسی در من ایجاد نکرد! حس میکردم یا دکتر یا سونو یا یک چیزی این وسط اشتباه کردهاند یا اینکه چیزیست که به مرور زمان برطرف میشود. با خودم فکر کردم قربون اون شکمت بشم که کوچولو مونده! به همسرم گفتم به مامانت نگیها، منم به مامانم نمیگم اینا بشنون عزاداری رامیندازن که بچه ناقصه. دو هفته گذشت و من اصلا یادم رفته بود که همچین چیزی هم وجود داشت. برای سونوی دوم رفتم این بار سونوی داپلر بود و از نینی با دقت بیشتری عکس رنگی گرفتند! آلما به عکس سونوگرافی نگاه میکرد و میگفت من که چیزی نمیبینم! گفتم مامان جان ما هم چیز خاصی متوجه نمیشیم همهی عکسای سونو شکل همن! فقط اینجا انگار دستاش معلومه ببین... که آن هم نمیدید.
فردای آن روز دکتر برگهها را نگاه کرد و گفت مشکلی نیست. اختلاف اندازه از بین رفته. دو هفته قبل بچه در پوزیشن بریج یا افقی قرار داشته شاید اون موقع چون جایش ناجور بوده در اندازهگیری اشتباهی اتفاق افتاده. الان موقعیت جنین سفالیک است یعنی به شکل عمودی و سرش پایین :) یعنی آماده خروج. آفرین دختر سر به راه من.
به همین سادگی میشد که من دو هفته را توی شکنجه و افکار کشنده غرق شوم. بگذریم.
برخلاف دفعهی قبل که فعالیت جسمانیام زیاد بود، این دفعه بیشتر توی خانه بودم. فعالیتم کم بود. ورزش نکردم حتی پیادهروی نرفتم و با بدنی کاملا ناآماده و ناورزیده جلو میروم! دو روزی میشود سنگینتر شدم. نفسم سختتر بالا میآید. گاهی دلدردها و کمردردهای خفیف دارم که میدانم دردهای کاذب هستند و هنوز برای دردهای اصلی زود است. انگار تمام اعضای داخل شکمم تحت فشارند. مدام زیر دندههای سمت راستم درد دارم و فکر میکنم چیزی فرو میرود. طبق آخرین سونو نینی دو کیلو و سیصد گرم بود و حالا حتمن بزرگتر هم شده. لابد تا موقع به دنیا آمدنش سه کیلو را هم رد میکند.
لباسهای نوزادی آلما را شسته و اتو کردهایم. ساک نوزادیاش را هم همینطور. چیزهایی که خودش با عشق به خواهرش بخشیده...
پریشب همسرم شیرخشک و شیشه شیر و پوشک و لوسیون خرید. برای آلما هم خوراکی و جوراب خرید. هر شب که بابایی به خانه میآید آلما بعد از سلام میگوید چی خریدی برام! همسرم معمولا برایش چیزی دارد و گاهی چیزی نخریده و میگوید بابایی مگه هر شب باید برات بخرم؟ خوشحالم که آن شب هم که احتمال میداد آلما دوباره به سمتش بدود و بپرسد چی خریدی برام به فکرش بود و نگذاشت دختر کوچولویم فکر کند خریدهای نینی باعث میشود برای او خرید نکنیم.
بعد از اینکه خوراکیهایش را خورد رفت سراغ خریدها که موشکافانه بررسیشان کند :) با خودم فکر میکردم حتی اگر خرابشان کرد چیزی نگویم تا حساس نشود. دو تا شیشه شیر بود یکی را باز کرد و گفت حالا شیرخشک رو باز کن. گفتم مامانی این اگر باز بشه باید زود مصرف بشه. بزاریم بعدا بازش کنیم. داشتم سعی خودم را میکردم هم آزادش بگذارم هم منطقی صحبت کنیم. خلاصه راضیش کردم در قوطی شیر خشک را باز نکنیم و بگذاریم تا دنیا آمدن نینی بماند. رفت ظرف و قاشقی کوچک آورد، شیشه را هم آب کرد و در دنیای خیالی خودش مشغول شیر درست کردن بود و من عاشقانه نگاهش میکردم. بعد هم شیر فرضی را خورد! بعد از کمی بازی کردن گفت حالا اون یکی شیشه رو بده گفتم آخه اینا مثل مسواک شخصی هستن. اون یکی رو دهنی نکنیم. هرچی به نینی بدیم باید نو باشه برای خودش باشه مثل مسواکی که برای تو میخریم. گفت حیف شد من اون رنگو دوست دارم... دلم برای لب و لوچهی آویزانش سوخت توی دلم خندیدم و گفتم انگار شیشه شیر برای تو بوده :)) دست خودش نیست از بس همه چیز برای او بوده نمیتواند تفکیک قائل شود. کمی فکر کردم و گفتم میتونم سر شیشهها رو عوض کنم با خوشحالی نگاهم کرد و گفت باشه. همان شب و فردایش با شیشه مشغول بود و بعد که فراموش کرد قایمش کردم.
خوشبختانه نسبت به پوشک کنجکاوی نداشت چون از آخرین بستهی پوشک خودش توی اتاقش هست و از سه سالگی با پوشک بازی کرده عروسکهایش را پوشک کرده و...
خوشبختانه بعد از اینکه لوسیون را هم به اتاق خودش برد کوتاه آمد و دیگر نگاهی هم به ساک وسایل نکرد.
از اعماق قلبم آرزو دارم این اتفاق بزرگ؛ خواهردار شدن آلما، برایش سرشار از هیجان و حسهای خوب باشد.
میدانم که بالاخره بچهای که پنج سال غرق در توجه اطرافیان بوده حتمن بعضی از حسهای ناخوشایند را تجربه خواهد کرد اما کاشکی بتوانیم تا جایی که میشود با صبر و حوصله و خونسردی این عوارض را کاهش دهیم.
امیدوارم مادربزرگهای محترم خون به دل من نکنند و گوش به حرف باشند :))
میدانم حتی اگر آلما رفتارهای کودکانهتر از سنش نشان دهد و دلش بخواهد تجربهای مثل تجربهی شیشه شیر را سر هر مسئلهای که به نوزاد مربوط میشود داشته باشد خیلی زود برایش بیمزه میشود و دختری به کنجکاوی و باهوشی آلما با این همه انرژی به سمت چیزهای جذابتری میرود و لازم نیست سخت بگیریم.
- ۹۹/۱۱/۱۳
سلام :)
چقدر حسهای خوب میگیرم از نوشته هات و همه خاطرات خوش بارداری دوم از جلو چشمم رد میشن💖
چه خوب کاری کردی به اون احتمالاتِ سونو توجه نکردی و استرس نگرفتی، همه چیزو باید به اون بالایی سپرد...
دیگه سنگین شدن از الان روزبروز بیشتر میشه و دردهای استخوانی هم همینطور؛ اون درد زیر دنده ها هم برای اینه که با پاهاش فشار میاره و چون جاش برای مانور دادن دیگه کمتر شده فقط به یه نقطه فشار میاره که پاهای کوچولوش اونجا هست ;))
راه حل کم کردن حساسیت های بچه اول فقط به نظرم یه چیزه: اینکه از همون اول در مورد خواهر کوچولوش بهش مسئولیت هایی که از پسشون برمیاد رو بدین مثلا برو پوشک بیار، حوله شو بیار، لباسشو بیار، پمادشو بیار و...
مثلا من وقتی مجبور بودم برم دستشویی میگفتم اگه گریه کرد جقجقه رو تکون بده تا آروم بشه و من بیام، شاید نوزاد سرسام میگرفت از صدای مداوم جقجقه بالای سرش! ولی حال خوب فرزند اول بابت اینکه نوزادو آروم کرده واقعا می ارزید
همه اینا باعث میشن بچه اول بجای حساسیت، خودشو دربرابر خواهر یا برادرش مسئول بدونه و فکر کنه باید مراقبش باشم نه اینکه اذیتش کنم...
نمیدونم اینا تجربه من بود گفتم شاید به دردت بخوره
اووووه چقدر حرف زدم 😋
التماس دعا🙏