یاسی‌ترین

https://t.me/Yasitariin

یاسی‌ترین

https://t.me/Yasitariin

یاسی‌ترین

هرگز ندیده بودم چشم تو را چنین در خون و اشک غوطه‌ور، ای مامِ رنج‌ها! ای میهنی که در تو به خواری مثل اسیر جنگی یک عمر زیستیم. زین گونه زیستیم و به هق‌هق گریستیم.

به امید آزادی

بایگانی
آخرین مطالب

برف میبارد. تا صبح خوابم نبرده؛ نه که نخوابیده باشم، دلم از ذوق بی‌تاب بوده. هر یک ساعت بیدار شدم و ساعت را نگاه کرده‌ام. هرازگاهی هم کنار پنجره رفته‌ام. پنجره‌ای کنار قرمزی شومینه. پاهایم کنار شعله‌ش گرم شده‌ست و پنجره‌ی بخار گرفته و یخ، خواب را از سرم پرانده. نکند انقدر ببارد که نتوانم بروم!

کمی بعد دو سه لقمه‌ای با هول و استرس و به سختی قورت داده‌ام و بعد که پوتین‌هایم را توی برف‌ها فرو کردم و هوای خنک زمستانی به گونه‌هایم خورد، اولین ردپای کوچه را ساخته‌ام و بعد با هر قدمی که برداشتم از شنیدن صدای فشرده شدن برف‌ها زیر پایم کیف کرده‌ام.

یقه‌ی پالتویش را بالا کشیده و گوش‌هایش را زیر کلاه پنهان کرده. لبخند گل و گشاد مرا که دید سیگارش را خاموش میکند و بی‌آنکه حرکت کند با لبخند آمدنم را نگاه میکند. مثل همیشه که دوست دارد از دور نگاهم کند و من که تمام دلتنگیِ این روزها را توی چشم‌هایم ریخته‌ام، جز چشم‌های زیبایش جایی را نمیبینم و هر قدمی که برمیدارم راهی پر از ستاره‌های رنگارنگ و نورانی پیش پاهایم باز میشود. دست‌هایم را دور گردنش حلقه میکنم و روی پنجه می‌ایستم. لب‌هایش را، عطر آشنایش را، با لب‌هایم نوازش میکنم و او دست‌هایش را محکم‌تر دور کمرم میگیرد.

از فشار دستشویی بیدار میشوم؛ سعی میکنم خودم را به پهلو بچرخانم، انگار شکم بزرگم به زور همراه من میچرخد. آلمایم کنارم خوابیده و مثل همیشه که از نگاه کردن به صورت خوابیده و معصومش سیر نمیشوم چند ثانیه نگاهش میکنم. پاهای ورم کرده‌ام را روی خنکیِ سرامیک‌ها میگذارم و به سختی بلند میشوم بعد از دستشویی به سمت آشپزخانه میروم ساعت توی هال را نگاه میکنم شش صبح است. با احتیاط از روی همسرم که وسط هال خوابیده رد میشوم. یک قلپ آب میخورم و همان‌طور خوابالو اما با احتیاط به تخت برمیگردم به شدت گرسنه‌م اما حس و حال خوردن ندارم. سعی میکنم پیچ و تاب‌های معده‌ام را در نظر نگیرم و بخوابم. خیلی‌ها میگویند خوراکی بزار بالا سرت، هر وقت پاشدی گرسنه بودی بخور ولی نمیدانم چرا این کار را نمیکنم. آلما طبق معمول هر شب، پتو را کشیده زیرش و گره خورده! مرتبش میکنم. خوابم نمیبرد هزار و یک جور فکر متفاوت توی سرم میچرخد، به سختی کمرم را تکان میدهم و غلت میزنم لگنم درد میکند و دردش توی کشاله‌های ران و پاهایم می‌پیچد؛ ظاهرا طبیعیست. هرچیزی توی این روزها طبیعیست. خسته شده‌ام. بیشتر شب‌ها خواب میبینم دارم میروم که نی‌نی را به دنیا بیاورم، تصویرهایی از به دنیا آمدن آلما با تصویرهای دیگری قاطی میشوند. میترسم. به کسی نگفته‌ام اما میترسم...

وقتی یک عالمه پف را توی ماشین جا داد خندید و در را به زور بست. تور دامنم تا جلوی چشم‌هایم آمده. خودم را توی آینه میبینم و از همان آرایشی که با اصرار خودم کمش کرده بودند هم بدم می‌آید مینشیند کنارم و یکهو میزند زیر خنده؛ چرا این شکلی شدی تو؟؟؟ او هم به دیدن صورتم با آرایش عادت ندارد. حالا خوبه بهشون نگفتی عروسی!

تمام مسیر خانه‌ی دوستم که لباسم را تنم کرد تا آتلیه و آتلیه تا خانه را مدام گم شدیم و آدرس را پیدا نکردیم و او یک ریز غر زد و سرم داد کشید و من بغض کردم. تنها جاهایی که بعضی خانم‌ها برایم دست تکان میدادند و بوق میزدند یادم می‌آمد عروسم و لبخندی کمرنگ بهشان میزدم. همان شب، انداختیم توی جاده و ساعت سه رسیدیم خانه‌مان. میان بوی رنگ و تازگی وسایل خوابمان برد.

ناگهان برق‌ها رفتند. همه‌ی برق‌ها جز برق چشم‌هایش. همه جا تاریک و ترسناک شد جز آغوش خوش‌بویش. لب‌هایش توی آنهمه تاریکی به لب‌هایم رسید و تمام تنم گرم شد. نیمکت فلزی پارک باغچه‌ای کوچک شد و بوته‌ای نسترن کاشتیم؛ پر از گل‌هایی کوچک؛ درست شکل لبخند آلما.

پیشنهاد امروزش کوهستان پارک است. خودم هم کسل و بی‌حوصله بیدار شده‌ام و چشم‌هایم از گریه‌های دیشب هنوز پف دارند، چه برسد به خودش که از صبح‌ها متنفر است اما مجبور است کادوی اولین سالگرد عقدش را از طرف پدر و مادرش، کنار همسرش بگذراند؛ یک هفته اقامت در مشهد. بدون کلامی حرف میرویم و برمیگردیم فقط مثل گربه‌های خواب‌آلو زیر آفتاب بی‌جان پاییز روی نیمکتی رنگ و رو رفته میشینیم و از پاهایمان که یکی درمیان کنار هم گذاشتیم عکس میگیریم. آل‌استار‌های قرمز من و بوت‌های قهوه‌ای او.

آنقدر گریه میکنم که نفسم بند می‌آید. چسبیده‌ام به دیوار کنج اتاق خواب و سُر خورده‌ام تا در فضای کوچکی که بین کشوها و کمد دیواریست پنهان شوم. دلم خواسته انقدر کوچک شوم که از لای درز سرامیک‌ها رد شوم. قلبم آتش گرفته.

میخزم توی تخت. هنوز بیدار است. لبخند میزند. دست‌هایش را باز میکند. سرم را روی سینه‌ی لختش میگذارم. فرِ موهایم درختچه‌ای میشود دور بدنش می‌پیچد. هر لحظه تنگ‌تر و فشرده‌تر. نفس‌هایش توی قلبم میریزد.

هزار کاکلی شاد در چشمانش مینشیند و هزار قناری خاموش در گلوی من.

 

 

 

  • یاسی ترین

نظرات (۸)

خیلی کارت زشته که نویسنده نیستی. 

پاسخ:
خیلی زشته تا چار خط سر هم کردم خودمو قاطی نویسنده‌ها کنما😁

ارادتمندیم

آره تو راست میگی

گ گ گ گگگگگگگ

پاسخ:
احتراما از بین رفته 😂😂😂😂😂

می خواستم من بنویسم دیدم یکی دیگه قبل من نوشته

حیفه این قلم .....حیف که نویسنده نمی شی و حرفه ای تر ادامه نمی دی ، منو باش که با اون قلم چپر چلاغم دارم می نویسم و آرزویم رمان بنویسم و شروع کردم تازه ....اعتماد به سقف همینه دیگه

 

پاسخ:
لطف داری عزیزم ممنون 😍😍😍

ایشالا که مینویسی 
دست از آرزوت نکش هیچ وقت  ☺

لذت بردم.. خوب تصویر میسازی 🌹

پاسخ:
خوشحالم دوست داشتی ❤😙

به به ..

پاسخ:
به‌به 😊😁

چه قشنگ بود. آدم بین کلماتت غرق و گم می شه :)

پاسخ:
ممنونم عزیزم ❤❤❤
  • ﺳﺘﺎﺭﻩ درخشان
  • ﺳﻠﺎﻡ.

    ﺑﻌﺪ ﺯﺍﻳﻤاﻦ ﺍﺩﻡ ﻋﺘﻤﺎﺩ ﺑﻪ ﻧﻔﺲ ﺑﻴﺪﺍ میکنه ﻛﻪ ﺗﻮﻧﺴﺘﻪ ﺍﺯ ﻋﻬﺪﻩ ﻛﺎﺭ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺑﺰﺭﻛﻲ و ﺳﺨﺘی ﺑﺮ ﺑﻴﺎﺩ .ﺑﻪ ﺷﺨﺼﻪ ﺑﻠﺎﻓﺎﺻﻠﻪ ﺑﻌﺪ ﺯﺍﻳﻤﺎﻥ ﺑﻪ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﻛﻔﺘﻢ ﻳﻪ ﺩﺧﺘﺮﻡ ﻣﻴﺨﻮﺍم!!! ﺍﻣﺎ ﺯﻣﺎﻥ ﺯﺍﻳمﺎﻥ ﺩﻭمی ﻛﻪ ﻣﻴﺮﺳﻪ ﻣﻲ ﺗﺮﺳﻦ ﻫﻤﻪ.ﺧﻴﻠﻲ ﺩﻳﺪﻡ ﻛه ﺍﻳﻨﻮ ﻣﻴﻛﻦ ﻛﻪ ﻣﻴﺘﺮﺳﻴﻢ.و ﻣﻦ ﺗﻌﺠﺐ ﻣﻴﻜﻨﻢ ﺗﺮﺱ ﻧﺪﺍﺭه ﻛﻪ .ﺟﻴﺰﻳﻪ ﻛﻪ ﻳﻪ ﺑﺎﺭ ﺗﺠﺮﺑﺶ ﻛﺮﺩﻳﻦ. ﻓﻜﺮ ﻛﻨﻢ ﺗﺎ ﺗﻮ ﺷﺮﺍﻳﻄ ﻗﺮﺍﺭ ﻧﻜﻴﺮﻡ ﺩﺭﻙ ﻧﻜﻨﻢ. ﻣﻂﻤﻴﻨﺎ ﺍﺳﻮﻥ ﺗﺮ ﻧﺒﺎﺷﻪ ﺳﺨﺖ ﺗﺮ ﻧﻴﺴﺖ ﻫﻤﻪ ﺟﻲ.ﺣﺪﺍﻗﻞ ﺣﺪﺍﻗﻠﺶ ﺍﻳﻨﻪ ﻛﻪ میﺪﻭﻧﻲ ﺳﻂﺢ ﺗﻮﻗﻌﺖ ﺗﺎ ﺟﻪ ﺣﺪ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺎﺷﻪ.

    پاسخ:
    سلام عزیزم
    پس چرا من بعد زایمان فکر میکردم دیگه هیچ وقت بچه نمیارم 🤣 
    ولی بعدش کم‌کم یادم رفت و دوباره جرات گرفتم ولی الان هرچی نزدیک‌تر میشیم بیشتر میترسم
    ولی قطعا نمیتونه از دفعه قبل بدتر باشه 
    دقیقا صحبتت درسته 
  • ﺳﺘﺎﺭﻩ درخشان
  • ﻳﺎﺩﻣﻪ ﻣﻴﻜﻔﺘﻲ ﻓﺮﺻﺖ ﻧﺸﺪ ﻣﺎﻣﺎ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺑﻜﻴﺮﻱ .ﺧﺐ ﺭﻣﺰ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﻮﻓﻘﻴﺖ ﻫﻤﻮﻥ ﻣﺎﻣﺎ ﻫﻤﺮﺍة ﺍﻳﻨﺪﻓﻌﻪ ﺣﺘﻤا ﺑﻜﻴﺮ.ﻣﺎﻣﺎﻫﺎﻱ ﺑﻴﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﻛﻪ ﻳﻪ ﻟﻴﻮﺍﻥ ﺍﺏ ﺩﺳﺖ ﺍﺩﻡ ﻧﻤﻴﺪﻥ و ﻣﺤﻞ ﻧﻤﻴﺪﻥ ﻛﻠﺎ.ﺭﺍﺳﺘﻲ ﻛﻠﺎﺱ ﺍﻣﺎﺩﻛﻲ ﺑﺮﺍﻱ ﺯﺍﻳﻤﺎﻥ ﻛﻪ ﻣﻲ ﺭﻓﺘﻢ ﻣﻴﻜﻔﺘﻦ ﻳﻪ ﻧﻘﺎﻁ ﺧﺎﺻﻲ ﺍﺯ ﻛﻤﺮ ﺑﺸﺖ ﺑﺎﺷﻨﻪ ﺑﺎ  ﺍﻛﻪ ﻓﺸﺎﺭ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﺸﻪ ﻣﻮﻗﻊ ﺍﻭﺝ ﺩﺭﺩﺍ ﺧﻴﻠﻲ ﺑﻪ ﻛﺎﻫﺶ ﺩﺭﺩ ﻛﻤﻚ ﻣﻴﻜﻨﻪ.ﺑﻬﺶ میکﻦ ﻃﺐ ﻓﺸﺎﺭﻱ.ﺍﻭﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﻪ ﻧﻆﺮﻡ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﺍﻭﻣﺪ و ﻛﻔﺘﻢ ﻣﻜﻪ ﻣﻴﺸﻪ? ??? ﻭﻟﻲ ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﺯﺍﻳﻤﺎﻥ و ﺍﻭﺝ ﺩﺭﺩﻫﺎ ﺧﻴﻴﻴﻴﻴﻴﻠﻲ ﻣﻮﺛﺮ ﺑﻮﺩ .ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺍﻛﻪ ﺍﻭﻥ ﻓﺸﺎﺭﻱ ﻛﻪ ﻣﺎﻣﺎ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺑﻪ ﻛﻤﺮﻡ ﻣﻴﺪﺍﺩ ﻧﺒﻮﺩ ﺗﺤﻤﻞ ﺍﻭﺝ ﺩﺭﺩﺍ ﺧﻴﻠﻲ ﺳﺨﺖ ﻣﻴﺸﺪ .ﺍﻛﻪ ﺑﻪ ﻣﻮﻗﻊ ﻛﻤﺮﻣﻮ ﻓﺸﺎﺭ ﻣﻴﺪﺍﺩ ﺑﻪ ﺟﺮﻳﺖ ﻣﻴﺸﻪ ﻛﻔﺖ ﺷﺼﺖ ﺩﺭﺻﺪ ﺩﺭﺩ ﻛﻢ ﻣﻴﺸﺪ.

    پاسخ:
    آره عزیزم در حالی که داشتم فکر میکردم ماما همراه بگیرم یا نگیرم دیگه دردم گرفت و رفتم بیمارستان. باید این دفعه زودتر اقدام کنم 😂
    آره دقیقا پرسنل اونجا که اصلا نگاهت نمیکنن. من یه بطری آب معدنی بالاسرم بود نا نداشتم بازش کنم دهنم خشک خشک بود.
    آره منم راجع به طب فشاری شنیدم و میگن فوق‌العاده موثره.
    ایشالا این دفعه راحت‌تر بگذره ☺
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">