یاسی‌ترین

https://t.me/Yasitariin

یاسی‌ترین

https://t.me/Yasitariin

یاسی‌ترین

هرگز ندیده بودم چشم تو را چنین در خون و اشک غوطه‌ور، ای مامِ رنج‌ها! ای میهنی که در تو به خواری مثل اسیر جنگی یک عمر زیستیم. زین گونه زیستیم و به هق‌هق گریستیم.

به امید آزادی

بایگانی
آخرین مطالب

سال نو

چهارشنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۸، ۰۱:۰۴ ق.ظ
سیزدهم بهمن، برای من روز خاصی بود؛ کار بزرگی انجام دادم. هرچند میشد که بزرگ‌تر هم باشد اما در حد خودم و با شرایطی که دارم عالی بود. ده دقیقه هم نشد! بالاخره دفاع کردم. پوست سرم را با سشوار کمی سوزانده بودم! تمام شب را نخوابیده بودم حتی یک لحظه. سرم به شدت درد میکرد اما تمام شد. مثل خیلی از موقعیت‌های دیگر در زندگی، از دور، طور دیگری به نظر میرسید؛ قرار بود صدایم از گلو خارج نشود، قرار بود غش کنم حتی! ولی با هر سختی بود ارائه دادم.
این را هم میگذارم کنار باقی موفقیت‌ها و شکست‌هایم. کنار باقی تجربه‌هایم که بعضی‌شان خاک گرفته‌اند و برخی هنوز گرمند.
هر صبح را طوری شب میکنم انگار که قرار است تا همیشه یاد تمام لحظه‌ها در خاطرم بماند اما گاهی با دیدن فیلمی قدیمی یا عکسی مربوط به گذشته، دلم میخواهد چشم‌هایم را ببندم و دوباره سعی کنم همان لحظه‌ها را مزه‌مزه کنم

یادم بیاید مثلا در آن روزها چطور از خواب بیدار میشدم چه لباس‌هایی میپوشیدم، چه کار میکردم، چه آهنگ‌هایی گوش میکردم، چه فکرهایی داشتم و... 
نامه‌ها هم همینطورند، همین‌قدر میتوانند به آدم جرات دهند تا بخواهی سوار ماشین زمان شوی، چشم‌هایت را ببندی و تجربه کنی.
روزی که دوباره ماشین زمان مرا لای این سطور آورده باشد، یادم خواهد آمد که آن سال زمستان دانشگاهم تمام شد، دخترم سه ساله شده بود اما خیلی خیلی بیشتر از سه ساله‌ها حرف میزد و میفهمید. قدش از قدم خیلی کوتاه‌تر بود، دست‌های کوچکش را توی دستم میگرفتم و میرفتیم پارک، کلاهش صورتی بود و منگوله داشت.  همان زمستان برای اولین بار سه تایی رفتیم رستوران. هر کدام یک دست آلما را گرفتیم و سه‌تایی راه رفتیم.نزدیک عید حسابی خانه‌تکانی کردیم. وقتی سه تایی رفتیم برای آلما لباس عید خریدیم، خیلی باد می‌آمد. آخرین روز سال به همسرم گفتم بریم هفت‌سین بخریم، باران بارید و سه تایی زیر یک چتر خندیدیم‌. آنها زیر چتر ماندند و من سرخوش و خیس خرید کردم و قلبم به اندازه‌ی تمام شالی‌های شمال، سبز شد. کلی خرید کردیم، آلما بستنی خواست، چند ساعت مانده به تحویل سال با ظرف بستنی و خریدها پشت در مانده بودیم و هر کدام سعی میکردیم بگوییم تقصیر توست که کلید برنداشتی! در را با پیچگوشتی باز کردیم. هفت‌سین را چیدیم، آلما امسال، برای اولین بار در عمرش، همه چیزِ عید را آموخت؛ چقدر دیدنِ اولین بارش برایم لذت‌بخش بود. من هم مثل او میتوانم چنان شگفت‌زده شوم انگار که اولین بار است که با دنیایی پر از تازگی روبه‌رو میشوم. گویی اوست که اولین‌ها را نشانم میدهد نه من!
پاییز و تابستان توی راه پارک گذشت! وجب به وجبش را حفظ شدم مثل سال قبل. بهار سال قبل هم همینطور. هرجا را نگاه کردم آلما بود. که با نگاه کنجکاوش مرا به زندگی ربط داد. که با لپ‌های سیب سرخی‌اش هر روز عاشق‌ترم کرد. به قدر هزار سال توی همین سه سال اذیتم کرد! گریه کرد و دست‌هایش را  در پی خواسته‌هایش دراز کرد. با دنیا جنگید و لج کرد! کنارم آرام گرفت و صدایم کرد.
بابایی شدنِ همسرم را تماشا کردم و هربار که برایش کتاب میخواند یا وقتی قصه میگفت که بخوابد، دلم از هرچیزی جز او خالی شد.
هفت‌سین را که جمع کردم، سبزه را گذاشتم توی بالکن. چند تا گره زدم و آرزو کردم. به همسرم گفتم میدونی چه آرزویی کردم؟ گفت آرزو رو که نمیگن! گفتم اه میخواستم بگی چی که من همینو بگم! خندید؛ ساکت و مهربان خندید. 
نگاهش کردم و فکر کردم، چه خوب که تو فقط همین را بلدی من فقط همین را میخواستم.



  • یاسی ترین

نظرات (۸)

چه حس خوبی داد این پست و چه خوب نوشتی :)
تبریک میگم بخاطر پایان تحصیل (شاید موقت) ، گل دختر و همسر خوب ..  همیشه سرشار از حس خوب زندگی باشی یاسی ترین :*
پاسخ:
متشکرم عزیزم :))
توام همینطور:*
عزیزم فارغ التحصیلی ت مبارک. خدا قوت. خوشحالم که دوباره میخونمت. جمع سه نفرتون همیشه شاد و سلامت
پاسخ:
ممنونم عزیزم ^______^ 
خوشحالم که اینجایی 
:*******
ممنونم 
شما نفر سوم نمیارید [آیکون خجالت به علت فضولی :) ]
نمیدونمم قصه کافر همه را به کیش خوده یا تجربه مواجه شدن هزار باره با یه پست و عدم اپدیت(!) اینجا! همینجوری با خودم میگفتم یاسی (کمی به مغزش فشار می اورد تا اسم وبلاگی ات را یادش بیاید) که اپ نکرده بابا. گذشت اون زمون که از عشق و عاشقیاش مینوشت. 
بعد دیدم عه! نو نوار کردین؟ قدم سر چش ما گذاشتین؟:) خاک بر سر من که انقدر از عره و عوره و شمسی کوره و غول چراغ جادوی تو اینه حرف زدم که یادم رفت بپرسم چی شد اون پ کوفتی؟ دانشگاوت تموم شد حالا؟ یادته ما رو دق دادی با شیکم گنده عنرعنر میرفتی دانشگاه و کتابخونه؟ یادته نامه نوشتم برا الما وقتی خوندن یاد گرفت بدی خودش بخونه؟ 
خاک بر سرمون که فک میکردیم اوووووو وه! حالا کو تا الما بره کلاس اول! بفرماییم! تحویل بگیریم! سه سال دیگه مونده خواهر! اینم مثل برق و باد میگذره باور کن! بعد دوباره یه شب پشت تلفن بهم میگیم واقعا ۷ سال از دوستی مون میگذره؟ دهنمون سرویس بابا! 

+سلام برسون به بچه ها:) بگو ساجی گفت من همیشه دوستداشتم خاص باشم! عید رو الان تبریک میگم:| 
پاسخ:
اول از همه تو روحت که تا آخرش داشتم فکر میکردم این کیه که هم انقدر آشناس هم من نمیدونم کیه!! لعنت بهت :)))
خواهش میکنم اختیار دارید :))))
وای غول چراغ 😂😂😂😂😂😂 
آره عزیزم 
یهو یه خودت میای میبینی این تویی که با شکم گنده میری دانشگاه داری دکترا میگیری و منم بهت میخندم میگم حالا نوبت توئه قل بخوری
سلامت باشی عزیزم 
جات خالیه :)
  • گرگ هستم و گله را میبرم
  • ما اینیم به هر حال. هیچ بار حضورمون مشابه دفعات قبلی نیس. تجربه متفاوت ظاهر شدن را با ما بچشید. اوق اوق اوق:)))
    فک کن! با شکم گنده تو راه دانشگاه! منم در پاسخ نوبتی بازیات میگم گ گ گ گگگگ! تو برو فکر جهازبرون باش مادرزن:) 
    عر:-D ماچ به جای خالیم رو اون مبل راحتی قرمزه گوشه پذیرایی. (# در توهمات خویش خوش باشیم) 
    میبوسمتون زشتای خودم:**
    پاسخ:
    بمیری 😂😂😂😂😂 :)))
    چه خوش‌خیاله 
    جات روی مبل؟؟؟؟
    ما خودمون اون گوشه موشه‌ها میشینیم :)))
    ما هم میبوسیمت ^____^
    ضمنا من جهاز بده نیستم مشکل خودشونه !
    به من چه که شماها خودتون کجا میشینید؟ من گل سر سبد نیستم مگه؟ من ان معجزه که انتظار ظهورش… نیستم مگه؟ من غیبت صغری و کبری و امام مهربان دست بر شانه اطفال نیستم مگه؟ خاک بر سرتون اون مبل کوفتی رو به من روا نداشته باشین به کی روا دارین بدبختا؟ به سمیه؟! (در ذهنش نام دوسدختر اون دوست بی جنبه مون سمیه است گرچه در واقعیت همه میدانیم سمیه نیست:| ) 
    به اون پرهام کذایی نکبت؟ (چون میدونم هر لحظه ممکنه موت رو اتیش بزنن و ظهور کنی، ماچ به لپات پرپر مادر، دهن سرویس خان. )
    جهاز نمیدی به بچه؟ اوف بر تو! اسم خودشم گذاشته مادر! 
    خب دیه. گزافه گویی بس. کرکره هارو میکشیم پایین. والسلام و علیکم و ره 
    پاسخ:
    ساجی ببند فرزندم 😂😂😂😂😂
    امیدوارم اسم همه کسایی رو که آوردی بیان ببینن و فحشت بدن :| 
    😂😂😂😂😂😂
  • کفتر کاکل به سر هااااای های
  • اقا! الان یادم افتاد! من امسالم به احتمال ۹۹% میرم نمایشگاه کتاب. منتها دیگه تایم ندارم فرداش برم کتابارو بخرم:-D همون جا باید سر و تهشو هم بیارم:-D 
     گفتم کاره دیگه اگه تو اون فاصله هر کدومتون تهران بودین بگین باهم بریم. 
    فاصله زمانیش از ۴ام تا ۱۴ ام اردیبهشته که من احتمالا پنجم یا شیشم میرم. سیمکارت ایرانسلمم روشنه اگه خواسین. 
    قربون دستت که کفتر نامه رسونمی مادر. ایشالا پیکان وانت که خریدم پشتش مینویسم (به سکون ن): 
    غلوم مادر
    پاسخ:
    :)))) باشه 
    میرسونم
    😂😂😂😂😂😂 دمت گرم یه جا حداقل تجلیل بشه ازم 
    چقدر دلم تنگ نوشته هات بود
    ❤️
    پاسخ:
    عزیزم 😍💙😊
    سلام عزیزم .
    سال نو مبارک خانمی .
    چه خوب شد که اومدی . 
    جات اینجا خیلی خالی بود.
    پست بعدتو هم خوندم ، قربون گل دخملمون که بزرگ و شیرین شده . 
    ان شاءالله همیشه سلامت باشه و سایه پدر و مادر روی سرش .
    پاسخ:
    سلام عزیزم سال نوی توام مبارک 😊😊😊😍😍😍😍 دخترت خوبه ؟ حتمن اونم حسابی شیرین زبون شده روی ماهشو ببوس 
    ممنون از محبتت 
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">