یاسی‌ترین

https://t.me/YasEnogheree

یاسی‌ترین

https://t.me/YasEnogheree

یاسی‌ترین

هرگز ندیده بودم چشم تو را چنین در خون و اشک غوطه‌ور، ای مامِ رنج‌ها! ای میهنی که در تو به خواری مثل اسیر جنگی یک عمر زیستیم. زین گونه زیستیم و به هق‌هق گریستیم.

به امید آزادی

بایگانی
آخرین مطالب

سبز

جمعه, ۶ مرداد ۱۳۹۶، ۱۲:۴۳ ق.ظ

مثل عشق، که وقتی بیاید حجم بزرگی از ترس و ناشناخته‌ها را با خود می‌آورد، از حرف زدن و بزرگ شدنش میترسم! از این همه سلولی که هر لحظه در مغزش در حال جنب‌و‌جوشند، از آن همه اتفاقی که به سرعت در این بدن یک وجبی در حال رخ دادن است... نگاه کودکانه و پاکش، دنیای کوچک و شادش، همه برایم شگفت‌آورند و هر روز که میگذرد بیشتر توی دلم چنگ می‌اندازد و ریشه میکند.

میترسم! من از شکل دادن و ساختن ابعاد شخصیت یک انسان میترسم. وقتی میگویم آفرین و او سرشار از رضایت نگاهم میکند از اینکه میدانم خشتی بر دیوار اعتماد به نفسش افزوده‌ام، هول میشوم. وقتی غر میزنم و اخم میکنم وقتی چیزی را از دستش میکشم، وقتی... وقتی شب است و به اتفاقات طول روز فکر میکنم، وقتی نمیدانم دنیا را به او جای امنی معرفی کرده‌ام یا نه...

روی کابینت‌ها را دستمال میکشم و دستمال کوچکی هم دست آلما میدهم. بادمجان‌ها را روی گاز کباب میکنم و او در آغوشم است. صندلی را میگذارم کنار ظرفشویی و میگویم به چیزی دست نزنیا فقط نگاه کن. بادمجان‌ها را پوست میکنم و او کنجکاوانه به بادمجان کبابیِ شلی که توی کاسه میگذارم نگاه میکند و میگوید: بخورم! نگاهش میکنم و میگویم آلما میگوید همم! میگویم دوستت دارم! باورم نمیشود دست‌های کوچکش را دور بازویم حلقه میکند و سرش را به دستم میچسباند میخندم و میگویم دوستت دارم. روی میز می‌ایستد و گاز پاک‌کردنم را تماشا میکند. حالا فقط مانده جارو. دستش توی دستم است که جاروبرقی میکشم و مواظبم که زیر دست و پایم نماند. باقیِ خانه را هم دوتایی تمیز میکنیم و بعد مینشینیم جلوی تلوزیون، چای و بیسکوییت میخوریم و باب‌اسفنجی نگاه میکنیم! برای بار یک میلیاردم.

دستمال را که میکشیدم روی ماشین‌لباسشویی، وقتی هر لحظه بیشتر تمیز میشد و برق میوفتاد، فکر میکردم که چقدر خوشحالم که گوشه‌ی دنجی از این دنیای بزرگ، خانه‌ای دارم. جایی که همه‌چیزش برای من است و هر طور که بخواهم رنگش میزنم.

بالش‌های کاناپه را برداشتم و کلی چیز گمشده پیدا شد! مخفی‌گاه آلما را حسابی جارو کشیدم و خورده‌های نان و بیسکوییت را جمع کردم. هر بار که جارو را روی دست و پایش میگرفتم جیغ میزد و میخندید و روی کاناپه بالا و پایین میپرید. دلم از داشتنش پروانه‌ای میشد و لای گل‌های نسترن گم میشد.

شب که آمد خوشحال بود و دوست داشت کاری کند. شیر سماور را درست کرد و گفت حالا چایی بریز و حالشو ببر.

چند وقتی است که فهمیده‌ام چقدر کارهای من رویش تاثیر دارند. چند وقتیست که فهمیدم چقدر بیش از این حرفا احتیاج دارد کسی کنترل اوضاع را به دست بگیرد.

 سبز را برمیدارم و آرام آرام تمام خانه‌ام رنگ میزنم. 


  • یاسی ترین

نظرات (۱۶)

اولین کامنتتتتتتتتتتت منم جیییییییییییییییغ
پاسخ:
اینجایی تو ^___________^ 
:****
خب حالا برم ببینم چی نوشتی:/ جوگیرم من نیستم^ـ^
پاسخ:
ای جانممممم منم که اصلا با یه چشم باز نشستم ببینم چی مینویسی برام :) 

وای یاسی، اصن قلموی سبزت ما رو هم رنگی کرد با خوندنش!
اعتراف میکنم با پاراگراف اول چقدر دلم یه دختر خواست! چرا واسه دختر دار شدن کلی پروسه لازمه! چرا نمیشه مثه یه نوع مار بکر زایی کرد اصن :/ والا به خدا=)))))))


پاسخ:
بکرزایی :)))))))
عاشقتم یاسی عاااااشققققق 

واقعا دختر داشتن یه دنیا عشقه همونقدر شیرین و دلچسب و عجیب
امیدوارم و امیدوارم تا همیشه رنگ های شاد مهمان دل پاکت باشد..
سبزتر از سبز..
پاسخ:
ممنون عزیزم :*
به اون قیافه عبوس اخموی عصبانی دلگیر از دنیام نمیومد اخر پست انقدر نیشم باز شه
خوشبحالم که میخونمت :)
پاسخ:
ای جاان :) عزیزم خوشالم که در هر حال میخونی 
بی‌خیال صخی سخت نگیر خودتو عشقه بخند :))
چه قد قشنگ مادر بودن و وصف کردی 
مادر بودن یه دختر کوچولوی ناز 
اینکه ادم یه جای دنج واسه ی خودش داشته باشه
بتونه رنگ امیزیش کنه:)))))
خیلی واست خوشحالم خیلی خیلی خیلی

پاسخ:
به‌به مزین کردین بانو :)
ممنونم عزیزم :*****

یاسی جان چقدر خوشحالم بخاطر این رنگ سبزی که برداشتی و داری میزنی به خونه و زندگیت خیلی وقت بود منتظر این اتفاق بودم و هربار که اینجا رو میخوندم با خودم میگفتم به یه حال تازه و حس نو احتیاج داری و اینکه به نظر من این حال خوب یهویی نمیاد کم کم به وجود میاد نمیدونم بیشتر شبیه یه اتفاقه یه مرحله گذر از یه جایی به بعد حال آدم یواش یواش بهتر میشه و میرسه به جایی که یه روز از خواب بیدار میشی و میگی وای خدایا من چقدر حالم خوبه چقدر همه چی خوبه زندگی دنیا آدم ها
موفق باشی

پاسخ:
ممنون عزیزدلم :****
زندگی بالا پایین داره دیگه
از نظر من هیچکس هرگز تا همیشه تو سختی نمیمونه.
بخش بزرگی از زندگی هم رنجه :) 
سلام عزیزم...خوبی؟دختر نازت خوبه؟ایشا...خدا همه بچه هارو برای مادر و پدرهاشون نگه داره...بچه های مارو هم براموت نگه داره...
میگم بیاید همه باهم دعا کنیم برای مادر بنیتای هشت ماهه...چی میکشه برای طفل معصومش...خدا صبرش بده به حق علی...

راستی یه کتاب خوندم به نام هنر زن بودن...خوندنش خالی از لطف نیست...وقتی خوندمش فهمیدم که ظاهرم شبیه زن ها بوده اما زنانگی بلد نبودم...تازه فهمیدم چقدر جدی بودم والا...دوستت دارم...هم خودتو هم دخملتو هم قلمتو عزیزم.
پاسخ:
سلام عزیزم ممنون تو خوبی گل دخترت خوبه؟؟ 
ایشالا همیشه همه‌ی بچه‌ها زیر سایه پدر مادر بزرگ شن
اینجور غما انقدر بزرگن که من فکر میکنم ماها اصلا بهشون فکر نمیکنیم فقط میشنویم. چون برای همچین دردی فقط باید مرد.

ممنون عزیزم. واقعا زنانگی هنره :)
منم دوستت دارم دوست مهربونم 
چقد کییف کردم یاسی
همیشه یه گوشه ی ذهنم نگرانت بودمم، خداروشکر که شادی یاسی ام
میدونی، مهممم ترین عنصر خونه تویی، خودت اگه این رویه ی شادی رو پیش بگیری و ادامه ش بدی همممه چی ب همین خوبی ادامه دار خواهد بود. ادامه دار باشه الهیییی
با میلادوکم بیایم خونه سبزت الهییی :))
پاسخ:
ای جانم ممنون عزیزم
واقعا... بعضی وقتا با تمام وجود حس میکنم چقدر همسرم بچه‌اس و احتیاج داره یه نفر مدیر باشه. تا ناراحت باشم و افسرده اون زودتر از من خودشو میبازه :))) حتی مریض بشم یه سرماخوردگی ساده کلا ازم قطع امید میکنه 

ایشااااالااا حتمن :) حتمن بیاید
کلی ذوقولی شدم از تصور خانه ی سبزت:)
پاسخ:
عزیزم :****
از خود نوشته ات هم رنگ قشنگ سبز میچکه :))
پاسخ:
:))
ممنون از حضورت 
 من که بیشتر مواقع خسته ام. مثل الان.. 
پاسخ:
منم همیشه خسته‌ام جز در موارد اندکی مثل این پست :)))
عزیزم...چه نازدار باید باشه این نیم وجبی :)
امیدوارم این خوشیای ساده و کوچیک اونقدر زیاد باشن که هیچوقت جاهای خالی بزرگ نشن و خودشونو به رخ نکشن.
راستی یه سوال خصوصی برای این همکارم که ماه آخرشه هنوز نمیدونه کجا زایمان کنه!
یادمه که تو زایمانت طبیعی بود. از دکتر و بیمارستات راضی بودی؟ میتونی چن تا دکتر یا بیمارستان خوب برای زایمان طبیعی بهم بگی؟ هزینش مهم نیست. ممنون.
پاسخ:
^____^
ممنون عزیزم
آخه من تهران زایمان نکردم عزیزم
یه خانمی رو توی اینستاگرام فالو میکنم. مامای خیلی خوبیه برو پیجشو ببین خدماتش کامله. کلاس، بیمارستان، همه چی 
امیدوارم خیلی خوب و راحت زایمان کنه. 
niloomoazzami
ای جانم به لحظات مادر دختریت و به اون دوست داشتن عمیقت که کاملا میفهممش و هیچکس نمیتونه بفهمه وقتی به بچه ات میگی دوستت دارم یعنی چقدر 
...
شیرسماور نو مبارک😁
همه ی مردها همیشه کودکان کوچک هستند 
و خوشحالم برای کشف دوست داشتنی ات .
پاسخ:
آره عزیزم همینطوره :))

مرسی 😁😁 همونو درستش کرد 
آره بابا !!!
سلام جیگر
وا اون دیسلایک مال کیه؟ چه عجیب غریبن بیانی ها!
پاسخ:
سلام عزیزم :)
اصلا ندیدم :)))) 
خوب شاید خوشش نیومده بنده‌خدا
ای جونم الما کوچولو وقتی داشتم تصورش میکردم اصن ذووووق منو فرا گرفته بود 😁😍💗
چقدر خوب بود این پست :-)


پاسخ:
آخییی عزیزم 😙😚😉
قربونت دریا جانم 😘💗
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">