یاسی‌ترین

https://t.me/YasEnogheree

یاسی‌ترین

https://t.me/YasEnogheree

یاسی‌ترین

هرگز ندیده بودم چشم تو را چنین در خون و اشک غوطه‌ور، ای مامِ رنج‌ها! ای میهنی که در تو به خواری مثل اسیر جنگی یک عمر زیستیم. زین گونه زیستیم و به هق‌هق گریستیم.

به امید آزادی

بایگانی
آخرین مطالب

من همیشه منتظر پاییزم

يكشنبه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۱:۱۵ ب.ظ

تمام سال منتظر بوی پاییزم. حتی همین حالا که همه‌جا پر از بوی گل شده. بوی پاییز شبیه بویِ‌ آخر سرماخوردگیست؛ وقتی دماغت باز میشود و تنت آرام گرفته از درد و تب. شبیه وقتیست که سوپ خوشمزه‌ی مادر را میخوری و دوباره میروی زیر پتو. اردی‌بهشت به وجدم نمی‌آورد. شبیه معشوقیست که دیگر دوستم نمیدارد. شبیه بی‌خبریست. مثل این است که مدرسه تعطیل شود و مادر را جلوی در نبینی. خیلی پررنگ است!‌ بنفش و نارنجی و قرمز. دلم از این همه وضوح آشوب میشود. گل‌های لاله‌ی پارک ملت را، انگار با مقوا درست کرده‌اند. دلم نارنجیِ خاکستری میخواهد. دلم بوی خاک و باران،‌ دلم غروبِ زود‌هنگام میخواهد.

امشب خوبم. خوب یعنی معمولی. یعنی ساکت. خوب. فقط همین. نه خوشحال و نه هیجان‌زده. همین‌قدر که در آستانه‌ی جنون نیستم کافیست! 

نه غمگینم، نه دلتنگم و نه خوشحال. روزهای زیادی اما حس‌های متفاوتی را تجربه کردم که یادم نمی‌آید. حالم از خودم بد میشود. فکر میکنم واقعی نیستم. احساس میکنم غرق شده‌ام. چیزی یادم نمی‌آید. فکر میکنم قبل‌ترها پاک‌تر بودم. البته که اگر کودکی و نوجوانی را قبل بدانیم، شاید اکثر آدم‌ها به نسبت قبلشان پاک‌تر باشند. روزگاری خیلی صاف‌تر از حالا بودم. عاشق‌تر و لطیف‌تر. همان روزهایی که هر روز اینجا مینوشتم. آن روزها عاشق همسرم بودم. الان میتوانم بگویم نیستم؟ قطعا هنوز هم هستم اما نه آن همه نرم و لطیف. از روزی که آلما به دنیا آمد و من همسرم را توی خواب حس نکردم. از روزی که فکر کردم تنهایم گذاشت. از همان وقت‌هایی که کمتر حرف زدیم. کمتر بغلم کرد. کمتر نازم را کشید... از آن وقتی که برنامه‌اش را از من جدا کرد. از وقتی که من شدم مسئول آلما و او شد بازرس کنترل کیفیت که ببیند مسئولیتم را درست انجام میدهم یا نه... از روزی که مثل پدرم ازش ترسیدم. از همان روزها اینقدر خشک شدم. اینقدر خسته. از روزی که آلما شد اول و من شدم دوم.

دوستم میگفت یکی از آشناهامون افسردگی بعد از زایمان گرفت. گفتم خوب؟ دستش را گذاشت روی گردنش و گفت بعد افسردگیشو از اینجا قطع کردن! تو دیگه خوب نمیشی! امیدوار نباش. به جای اینکه بخندم فکری شده بودم. بعد گفت چیه حالا؟؟ گفتم خوب نشد... طوری نگاهم کرد شبیه وقتی که گفت یاسی تو دیگه فرق شوخی جدی منو نمیفهمی... باز شرمنده شدم. مثل وقتی که با هم از تهران آمدیم خانه‌مان و من راه خانه‌ام را بلد نبودم و گمش کردم. این روزها بیش از هر وقتی آدرس‌ها را گم میکنم. حسم شبیه وقتیست که سال اول دبستان،‌ هرچه معلمم سعی کرد نتوانست چپ و راست را یادم دهد. پدرم میخندید و میگفت میتونی از سنگ و کلوخ به جای چپ و راست استفاده کنی شاید یادت موند. البته همشهریشان توی سربازی سنگ و کلوخ را هم قاطی میکرده.

خیلی وقت‌ها ارتباطم با آلما شبیه وقتیست که آدم برای امتحان درس میخواند. نه مثل وقتی که آرام نشسته‌ای چای مینوشی و مطالعه میکنی.

آلما بزرگ شده، شیطون و بازیگوش. خواستنی و بانمک. و البته به شدت انرژی‌بر. از صبح که بیدار میشود در حال این چیه گفتن است! همه‌چیز را به سرعت جا‌به‌جا میکند و خانه‌مان همیشه ترکیده! 

بابا

مامان

می‌می

آبا

به‌به

اه‌اه

ددر

عمه

آگا یعنی آقا

نینی

فو؟؟؟ به معنی کو؟؟؟

اینجا

دخترم حرف میزند. دخترم آوازهای مخصوص خودش را میخواند. دخترم دست میزند،‌ میرقصد،‌ میدود... داستان دوست دارد و وقتی برایش حرف میزنم  و تعریف میکنم نگاهم میکند. همه‌ی اعضای بدنش را میشناسد و وقتی میپرسم نشانم میدهد. همه‌جای خانه را بلد است و با دست نشان میدهد. آلمای من زیبا و سالم و دوست‌داشتنیست. خدا را شکر میکنم. خیلی روزها و لحظه‌ها با او شادم و غرق لذت. اما لحظه‌های زیادی هم خنگ و خسته و خرفتم. روزهایی هم انقدر پریشان و گریانم که گاهی فکر میکنم دیگر هیچ‌وقت رنگ آرامش را نمیبینم! اما باز دوباره آرام میشوم.

گاهی فکر میکنم روی کَشتیم، دریا متلاطم است و همه‌چیز از دستم سُر میخورد. 

چند روزیست که آلما سرماخورده. دو سه شب پشت سر هم بدخوابی داشت و ما را نمود. دیروز بردمش دکتر. چون دیگر فقط آبریزش نبود؛ سرفه هم میکرد. گفتم آقای دکتر، تب داشت. استامینوفن میدادم اما بازم نمیخوابید! چرا بهش اثر نمیکنه؟ دکترِ همیشه بی‌حالت خندید. گفتم یه چیزی بده بتونیم بخوابیم سه شبه بیدارم. دکتر لبخندی زد و دیشب و امشب را در آرامشم!

نمیدانستم چه بنویسم. فقط خواستم از جایی شروع کرده باشم.

بی‌ربطی و عدم انسجامِ کلامم را ببخشید. 

ممنونم از دوستانی که هنوز هم دوستم دارند و پی‌گیرند.

هنوز هم امیدوارم روزی دوباره قلمم گرم شود؛ البته اگر افسردگیم را از گردن قطع نکنند!

  • یاسی ترین

نظرات (۲۶)

قلمت گرم هس.دوستت داریم
پاسخ:
متشکرم دوست من 
💟😘
عزیییییییییزدلم
اومدی بالاخره:)
سلام یاسی جونم
خداروشکر برای همه خوبی ها و قشنگی های زندگی ت
و ان شاالله که حالت بهتر و بهتر بشه
وقتی تجربه مادری ندارم شاید هیچی نگم سنگین تر باشه!
ولی راستش فکر می کنم الان و این سن آلما اوج خستگی ها و وقف شدن های یه مادره. به گمونم حتی بیش از نوزادی که همیشه گریه می کنه و باید چرخه شیر خواب پوشک رو مدام براش تکرار کرد.
کمی دیگه صبر کن و مطمئن باش آلما که بزرگتر بشه و کم کم مستقل بشه، آزادتر میشی.
و البته تمام سعیت رو هم بکن یه زمان اندکی هم شده برای خودت پیدا کنی و به یه کار موردعلاقه ت برسی. حالا مطالعه، وب گردی، کلاس یوگا یا هرچی. ولی یه وقت هرروزه کوتاه مخصوص مخصوص خودت فراهم کن.
یاسی نمی شه جای خواب آلمارو دیگه کم کم جدا کنی؟
پاسخ:
سلام عزیزم خیلی خوشحالم که کامنتتو میبینم ممنون که به یادمی :)
آره عزیزم الان سخته. البته قبلشم سخت بود. یکی از دوستان میگفت سختیش چهار ساله :))) چیزی نمونده!!
سرگرمی برای خودم ... اگر یکمی به خودم برسم مطالعه کنم به جسمم برسم اوضاعم بهتره
جدا کردن جای خوابش معضلی شده. همکاری نمیبینم هر روزم بهم وابسته‌تر میشه واقعا موندم چه کنم چه کاری درسته چه کاری غلط نمیدونم خودمم راستش حوصله‌ی تنش ندارم جدا کردنش مستلزم پشتکار و انرژیه
یاسی جان خوشحالم که برگشتی و خوشحال تر از زیبایی های زندگیت.در مورد بقیه نوشته هایت راهکارها رو خودت بهتر میدانی و با تجربه تر هستی قطعا فقط میتوانم دعا کنم تا حالت خوب شود تا بهار بریزد در رگهایت تا عاشق تر شوی و شادتر و منتظر استجابت دعایم باشم.
پاسخ:
عزیزم منم خوشحالم که کامنتتو میبینم 
ممنونم از لطفت دوست لطیفم :***
ساعت از سه گذشته و برات مینویسم
راستش اینقدر از دیدن اسم وبلاگ و ستاره ی روشنت ذوق کردم ، و نوشته ها رو با ولع خوندم کهزحالا نمیدونم چه کامنتی بنویسم
چقدر اینجا خوبه ولی، اینجا ادما انگاربدنشون شیشه ای میشه و میتونی داخلشون رو ببینی ، چی فکر میکنن و چه احساسی دارن
واسه همین با اینکه اونور از روی عکسا دنبال میکنمت هیچی حال و هوای اینجا رو نداره، کاش دوباره بنوسی و مداوم بنویسی 
ولی میدونم گفتنش فایده نداره، حسش که بیاد میای دوباره 

پاسخ:
مرسی عزیزدلم 
ممنون که اون وقت شب برای نوشتن برای من حس داشتی :)
آره اینجا چاره‌ای نداری جز اینکه خودت باشی 
منم حرفی از چجوری نوشتن نزدم تا خیلی نرم و زیرپوستی وارد شم :-D  چون هر بار گفتم دیگه هر شب مینویسم بدتر شده

سلام عزیزم. خوشحالم دوباره می‌خونمت...
حال مامان‌های دوره ما، کم و بیش شبیه همه؛ نمی‌دونم این حال از وسواس و حساسیت‌های بیشتر نسل ماست یا سواد و کار و رویاهایی که برای خودمون داریم یا چی؟ اما دوره افسردگیها انگار طولانیه... امیدوارم تو خیلی زود خوب بشی یاسی. خوبتر.
پاسخ:
سلام عزیزم منم خیلی خوشحالم کامنتتو میخونم 
زندگی روبراهه؟؟
منم امیدوارم زودتر مثل قبل بشم :)
آمدی جانم به قربانت 
ننه آلمای ما:)
پاسخ:
خدا نکنه عزیزم 
:-* 
اون بی تابی که من برا خوندن پستای تو دارم برا خوندن پستای خیلیا ندارم! نمیتونی تصور کنی تو چه شرایطی میچسبم به گوشی و تند تندتنددد میخونمت
قلم جادویی
پاسخ:
ای جانم :)
عزیزم
تو لطف داری بهم رفیق :****
پس بالخره نوشتی.
اسمشم میذاریم از آبان تا اردیبهشت...
پاسخ:
چه اسم قشنگی :)
  • ستاره عبدالمیری
  • سلام یاسی جان 
    چقدر خوشحالم که هستی
    درک می کنم تمام خستگی و ناراحتی و افسردگیت رو 
    زبان تنهاییت رو هم می فهمم 
    خدا بزرگه 
    برات ارزوی بهترینها را دارم 
    از اینکه باز هم شروع کردی به نوشتن خوشحالم هر روز به وبلاگت سر می زدم ببینم شروع کردی یا نه نوشتنت رو دوست دارم 
    پاسخ:
    سلام دوست من خوشحالم کردی :****
    ممنون از محبتت :**
    سلام عزیزم خوشحال که پستت رو دیدم ... عزیزم اینقد حساس نباش خیلی شکننده شدی ...الان پسرم دو سال و دو ماهشه هنوز حس میکنم افسردگی دارم اما هرچی بزرگتر میشن بهتر میشن عزیزم من به این نتیجه رسیدم برای خوب کردن حالت فقط خودت باید دست بکار شی این شوهرا همه یکجورن هیچکدوم دغدغه ی بچه داری ندارن ذاتشون اینجوریه به قول شما مامور کنترل کیفی هستن،تو باید زن باشی مادر باشی کدبانو باشی آشپز خوبی باشی خدمتکار خوبی باشی همه چیز در حد خوبش باشی اینا مستلزم اینه که افسرده نباشی، امیدوارم شرایطت به حالت نرمال برگرده...
    پاسخ:
    سلام عزیزم ممنون دوست من 
    کامنتت عالی بود خیلی دوستش داشتم خیلی توش هم‌حسی بود ممنون
    خوب میشى یاسى ،افسردگى بعد از زایمانت خوب میشه ولى اونى نمیشى که توى رویاهاته، قوى میشى،خیلى قوى
    پاسخ:
    نمیدونم...‌
    احتمالا :)

    وااای یاسی سلااامممم 
    خیلی خوشحال شدم که پستتو و اسم وبلاگتو یهو تو ریدرم دیدم  و بدون اتلاف وقت شروع کردم به خوندتتت
    بازم بنویسیااااا خب؟
    پاسخ:
    سلام عزیزم :)
    ممنون از لطفت :****
    قربونت ;-) 
    خوش برگشتی یاسی
    غم در این پست به شدت موج می‌زند
    داشتم فکر می‌کردم شوهرت چطور می‌تواند کمکت کند. چطور می‌شود به آدم‌ها غمزده کمک کرد؟
    گمان نمی‌کنم این افسردگی باشد. یعنی امیدوارم نباشد.
    پاسخ:
    ممنونم
    چه خوبه که هنوز منو یادته :)
    آره راست میگی غمگینم 
    شعار نمیدما ولی خودم باید به خودم کمک کنم که فعلا انرژی ندارم
    همسرم میتونه بهم امید بده تشویقم کنه... که اونم متاسفانه اصلا حواسش به من نیست فقط حواسش به خودشه و به آلما
    خیلی خوشحال شدم اسمتو دیدم :)
    ممنون 
    چه خوب که نوشتی. خوشحال شدم.
    شاید اگر بتونی بیشتر بنویسی حالت بهتر بشه
    ایشالا بهتر بشی
    پاسخ:
    مرسی عزیزم :**
    خوشحال شدم کامنتتو دیدم :)
    خوشحالم دوباره نوشتی..
    سلام..
    بچه دار شدن کار درستیه؟؟؟؟ 
    دلم نمیخواد وقف کنم خودم رو..
    پاسخ:
    سلام عزیزم 
    خوشحالم که کامنتت رو میبینم 
    ممنون که یادم بودی

    بچه‌دار شدن خیلی سخته 
    اگر مثل من ضعیفی به نظرم اول رو خودت کار کن :)
    ولی در هر صورت بچه بزرگترین نعمت خداست
    سلام یاسی
    چند بار نوشتم و پاک کردم...
    فقط بدون میخونمت و از ته دل برات از خدا شادی از ته دلتو میخوام
    یاسی... زندگی خیلی سخته... هممون همدردیم یجورایی
    چقدر خوبه که یه دختر کوچولو داری که انقدرر زیاد دوست داره😊
    پاسخ:
    سلام عزیزم 
    خوبی؟؟؟ خیلی ممنون عزیزم از دلگرمیت :)

    خیلی خوبه از خوبم خوب‌تر خدا بهت از این نعمتا بده :***
    سلام یاسی جون چقد خوشحالم که برگشتی عزیزم.
    پاسخ:
    سلام عزیزم 
    ممنون :***** 
    :)
    ((-:عکس دخترتو میشه بزاری
    پاسخ:
    عزیزم من تو وبلاگ عکس نمیزارم :)
    خواننده جدیدی؟
    لحنت به نظرم آشناست انگار از دوستان قدیمی هستی که وب جدید زده 
    چند تا از پستاتو خوندم به نظرم آشنا بود :)
    سلام جیگر 
    چه خوب شد دوباره نوشتی چشممون به وبلاگت خشک شد ننه کجا بودی؟ 
    به شوی گرامی بگو بعد از ۷ ماه پست گذاشتم تو عصری که وبلاگ منقرض شده بازم این همه خواستگار دارم هوامو نداشته باشی از خر افاده پایین نیای منو و آلما رو میبرن ها:)) 
    یعنی من چن دقیقه ست درگیر اون "می می" هستم جلوی مهمونا 
    راستی یاسی دانشگاهو چی کار کردی؟ 

    پاسخ:
    سلام بر عزیزدل :))
    چه بسیار زیاد خوشحالم کامنتتو میبینم :*****

    خواستگار :-D :-D  خودمم موندم چه خواننده‌های بامعرفتی دارم شرمنده شدم
    به پستونکش میگه می‌می :))) 

    از هفت ماهگی که شیرم قطع شد 

    دانشگاه رو رفتم . سر کلاس‌ها حاضر شدم. همه درس‌ها رو با نمره خوب پاس شدم جز یک درس! با هشت افتادم.
    این ترم آن درس مورد نظر را دارم، وصیت‌نامه امام راحل! و پایان‌نامه.
    کلاس که نمیرم
    فقط باید برم امتحان بدم
    برای پایان‌نامه هیچ غلطی نکردم تاکنون!!

    ایول بابا با بچه نمره خوب می گیری بازم میگی انرژی ندارم ؟ 
    درسته که آن پیر سفر کرده ولی در واقع زَندَست و مدام در حال نمودن ماست! پس این ترم پایان نامه با اعمال شاقه داری خخخخ خدا صبرت بده 
    نگران نباش اینم میگذره 
    پاسخ:
    آااااره بابا بیست نوزده هجده نمره‌هام اینطوری بود
    البته خدا خیر بده مامانمو
    موقع امتحان رفتم تهران چتر شدم خونشون حدود بیست روز! آلما همش با مامانم بود من درس میخوندم بعد آقای هاشمی فوت کرد واسه همون یکمم تاخیر افتاد تو امتحانا من کلا اونجا ساکن بودم :))
    آره آن پیر ول کن ما نیست تو کتاب دینی مدرسه هم بود همه جا هست جالبه بدونی این قانون دانشگاه آزاده که در هر مقطعی به این دانشگاه مشرف بشی باید دولا شی و این واحد رو بگذرونی من چون لیسانس دولتی بودم الان خِرمو گرفتن گفتن بیا پاس کن وگرنه که دانشگاه آزاد به شکل معمولی تو مقطع کارشناسی وصایا داره.

    یاسی باز نری شیش ماه دیگه بیایا
    پاسخ:
    امروز ظهر نوشتم سیو نکردم پرید :((((
    سلام
    خوبه که نوشتی، خوشحالم که خوبی
    پاسخ:
    سلام ممنون عزیزم :***
    دیگه داشتم ازت قطع امید می کردم...چقد خوبه که دیدمت و الما رو نیز و اقای پدر رو و وقتی میخونمت همه رو بهتر تصور می کنم...
    افسردگی...آآآآه...منکه الان ترکیبی از اضطراب و وسواس و افسردگی ام...سندروم جدیدی باید باشه که یکم با چاشنی دوقطبی بودن هم مزه دار شده...بیچاره شوهرم...نی نی جدید رسمن دهنمو صاف کرده...البته که خیلیییی شیرینه...اما خب کم خابه و بغلی و شکموووو...و با بضاعت اندک و توان نحیف من البته جور در نمیاد...
    ان شالله تنتون سالم و دلتون خوش باشه...
    پاسخ:
    نه دیگه علائم حیاتی داره در من دیده میشه!!!
    ای جانم عزیزمممم واقعا شرایطت سخته من تصورشم نمیتونم بکنم!! خدا بهت سلامتی و حوصله بده. نی‌نیای نازتو حفظ کنه و کنار همسرت شاد باشین 😘😊
    دختر دانای زیبای من,اول اینکه چقدر خوب که نوشتی و چقدررر قشنگ حست رو با استعاره های قشنگ بیان کردی
    جانان من,تو و تمام زنهایی که ی وقتی زیاد عاشق بوده اند,یک وقتی زیاد لطیف و مانتیک بوده اند به همین روز  دچار میشند,دنبال اون عشق و اشتیاق و هیجان میگردند,اصلا شاید حس کنند اون زن زنیست در میان دود و مه که فقط شاید نشانی کوچک در امروزشون از اون باقی مونده ولی من معتقدم ما همونیم,فقط جنسمون صیقلی تر میشه,آبدیده تر میشیم,حتی مهربانتر و صبورتر 
    ...
    فکر کنم مردهای کمی در ایران باشند که اصلا اهمیتی برای تشویق و امید دادن به همسرشون قایل باشند,اصلا فکرش  رو هم نمیکنند یک آفففریین گفتن جانانه چه میکنه ,یاسی بین خودمان باشد کمی نادانند ,مگر میشه یک دانا بداند با کلمات هر چند کوچک میتواند چه غوغایی به پا کند و چقدر خوبی ثبت کند و انوقت نکند.شایدم بنابر ذاتشون حس میکنند چقدر مسخره است تشویق .
    ..
    آلمای شولوغ کار تو.یک کار تمام وقت دست و پاگیر .واقعا خداقوت 
    ولی همه چیز طی دوسال آینده به طرز عجیبی تغییر خواهد کرد,برای روزهای روشن آماده باش دریای مواج
    پاسخ:
    ممنون عزیزم ، مهربونم :)

    آره حتمن که تو درست میگی چون تمام مراحل منو زودتر گذروندی و زودتر از من صیقلی شدی
    همسر من گاهی میگه چیزایی که میدونی رو چرا باید تکرار کنم ؟؟؟ نمیدونم چرا نمیدونه لذتش تو تکرارشه!

    بعله شلوغ‌کار واسه یه لحظشه!!!

    امیدوارم :)
    دقیقاااا چیزی که تو ذهنه من بود رو نوشتی،همیشه وقتی به بچه فکر میکنم همین لحظات جلوی چشمم رژه میرن،
    .وقتایی که حامله میشدم بعدش پشیمون میشدم فقط به خاطر همین که یه وقت دور نشیم ازهم،مخصوصا باشناختی که ازشوهرجانم دارم.
    پاسخ:
    با بچه زندگی آدم از این رو به اون رو میشه.
    یکسال اول که رو هواست :)) از بعد از اون آروم‌آروم‌ بهتر میشه. اما یکی از دوستام میگفت تا بچه چهار ساله نشه هنوز درگیریت زیاده.
    بسیار زیبا بود واقعا زیبا...
    پاسخ:
    متشکرم دوست من 
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">