کسی قندانم را شکسته
حالم هیچ خوب نیست.
قرار نبود اینطور شود.
من حبه های قند را جمع کرده بودم. من بدی ها را به دست باد سپرده بودم حقم این نبود. ناراحتم...خیلی
شب بدی را میگذرانم. آرزو میکردم کاش همین حالا خانه خودم بودم. اما حداقل باید تا صبح صبر کرد.
گاهی آدمها نمیدانند چطور همه چیز را با یک برخورد نابود میکنند.
دلم از خانه ای که مثل خانه مادربزرگم بود گرفته. دلم از خانه ای که روح گرم و بزرگی دارد گرفته کسی که جای مادرم بود و خیلی وقتها دوست نزدیکم، دلم را شکسته
فردا میرویم خانه.
- ۹۴/۱۰/۱۱
به دل نگیر، از این دل شکستن ها همیشه پیش میاد... ^_^