بیا بیا بیرون بیا از دل خاک بیرون بیا با این تکون یا اون تکون :)
کمی از وقت آمدن هر شبش گذشته، تو فکرم که کجاست یعنی؟ چند دقیقه بعد زنگ در دو بار به صدا درمیآید؛ مثل همیشه و هر شب دلم ذوق میکند! کلید دارد. اما تاکید کردهام با کلید نیا! همیشه در بزن. دوست دارم خودم درو روت باز کنم. قبل از خودش، قرمزیِ بزرگی میبنم که صورتش را پشت آن پنهان کرده! یه توپ گنده! برای ورزش. تقریبا جیغ میزنم و او میخندد. توپ را ول میکند روی زمین و بغلم میکند و بعد که بوسیدم با دخترش حرف میزند؛ دخترم چطوره؟ نینیم چطوره؟
نشستهام روی توپ و بالاپایین میپرم و میخندم. میگوید نخوری زمین! میگویم نه، خانم ر بهم یاد داد اگر پامو بازتر بزارم تعادل حفظ میشه اصلا نمیوفتم. یک لحظه که بلند میشوم، توپ را قل میدهد توی اتاق و میگوید حالا ولش کن فعلا! من گشنمه!
شنبه رفته بودم مرکز مامایی، برای کلاس زایمان. فوقالعاده بود. هم اطلاعاتم بیشتر شد، هم آرامش گرفتم و حال روحی بهتری دارم. استرسهایم خیلی کمتر شدند. قرار شد روزی یک ساعت پیادهروی کنم، یک سری ورزشهای کششی یوگا انجام دهم ، تمرین تنفس داشته باشم و شکمم را چرب کنم و ماساژ دهم. این ماساژ به جنین کمک میکند به سوی سکوی پرتاب هدایت شود! الان من اطلاعات کاملی دربارهی زایمان دارم و این نود درصد اضطراب مرا که ناشی از ناشناختهها بود از بین برده. حالا دیگر خوب میدانم اگر چطور شود یعنی موقعش شده. حالا متوجه شدم که حتی اگر موقعش شده باشد، اصلا نباید ترسید. حتی وقتی دردها شروع شدند، باید با آرامش رفت حمام و آماده شد. دهانهی رحم باید تا ده سانت باز شود و قرار نیست از سانت اول رفت بیمارستان. باید صبر کنم تا موج دردها نشانم دهم الان به چهار سانت رسیدهایم و بعد بروم بیمارستان. این اطلاعات کمکم کرده هولناکی ماجرا از بین برود. فقط کمی استرس دارم؛ از تصور تجربهای جدید و ناشناخته. هنوز هم فکرم مشغول است؛ زایمانم چند ساعت طول میکشد و کِی دخترکم را توی بغلم میگیرم؟ کِی از سلامتش مطمئن میشوم؟ قرار شده مامای همراه بگیرم و در مورد بیمارستان هم به نتیجه رسیدهام. فقط میماند یک قرارداد و یک نامه، که احتمالا هفتهی آینده انجامش میدهم. بعد نامه را میگذارم توی ساک بیمارستان، کنار سایر مدارک و وسایل، تا زمانی که وقتش برسد. در مورد اختلاف تاریخ پریود و سونوها با خانم ر حرف زدم. او هم مثل دکتر معتقد بود چون سونوها منظمند تاریخ سونوها را اصل میگیریم. مخصوصا که اولین سونوگرافیام مربوط میشود به هفتهی پنجم. میگفت سونوهایی که توی سنهای پایین جنین گرفته میشوند دقیقترند. هفتهی پنجم، جوجویی من حتی قلب هم نداشت که سنش را تخمین زدند و این خیلی تاریخ مهمیست.
با این وصف، الان هفتهی سی و ششم هستیم. از دو هفتهی بعد که هفتهی سی و هشتم است، میشود منتظر بود. اغلب نینیها از آن هفته به بعد تصمیم به تولد میگیرند. البته این اتفاق ممکن است تا دو هفته بعدتر هم به طول انجامد؛ یعنی تا هفتهی چهل. و حتی در موارد نادر، تا چهل و یک! در هر حال ما از دو هفته بعد در حالت آمادهباش قرار میگیریم :)
بر خلاف تصور خیلیها، پیش ماما رفتن اصلا چیز بدی نیست. تخصص ماما، بارداری و زایمان است. البته مسلم است که بین ماماها هم مثل دکترها خوب و بد هست. دکتر متخصص زنان و زایمان و نازایی و... برای موارد خاص است. برای کسانیکه بیماری دارند. اما خود من، به خاطر فشارها و نگرانیهای اطرافیان مجبور شدم پیش دکتر متخصص بروم. در این چند ماه، هم پول بیشتری دادم، هم رسیدگی و وقت کمتری دریافت کردم و هم توی نوبت نشستم هر دفعه و پدرم درآمد. ساعتها توی نوبت بنشین، دستیار دکتر وسط جمعیت و توی هال فشار و وزنت را بگیرد و شش نفری بفرستنمان داخل، سرپایی صدای قلب جنین را گوش کنند و بعد دورهمی و شش تایی ویزیت شویم. البته این دورهمی در خیلی از مطبهای دکترهای تهران نیست. اما متاسفانه اینجا، روش دکترهای متخصص و فوق تخصص این است.
اما ماما در مورد فرآیند بارداری اطلاعات و آگاهی میدهد. به دقت معاینهات میکند و وقت میگذارد. و اگر مامای شما مثل خانم ر که من پیشش رفتم، فرد بسیار به روز و اهل مطالعه و باوجدان و اخلاقی باشد و ضمنا آشنایی با اصول روانشناسی داشته باشد، میتواند کمک بسیار بزرگی به شرایط روحیتان کند.
نکتهی بعدی که دوست دارم اشارهای به آن داشته باشم، این است که زایمان طبیعی نه تنها چیز بدی و کار آدمای قدیمی و امل نیست بلکه باعث افتخار است. و یکی از بزرگترین موفقیتهای هر زنی در زندگیش. باور کنید عمل سزارین تنها یک راه نجات است؛ برای زمانی که جان مادر و نوزاد در خطر است یا به هیچوجه امکان زایمان طبیعی نیست. سزارین کار آدمای باکلاس نیست. کار آدمای تمیز و بهداشتی نیست. کار آدمای پولدار هم نیست. سزارین تنها یک روش جایگزین است. اگر زمانهای قدیم سزارین بود احتمالا خیلی از نوزادها و مادرها نمیمُردند. اکثریت قریب به اتفاق زنها مثل مادرهای ما، همگی زایمان طبیعی میکردند. آیا آنها بدنهای متفاوتی از ما داشتند؟
اگر تا پایان این مدت، جوجویی دوباره نچرخد، اگر در معاینهی لگنیای که دو هفتهی دیگر میشوم نگویند لگنم نقصی دارد، اگر جوجو هوس نکند بند ناف را دور گردنش تاب دهد! یکی از خاصترین اتفاقات را که در زندگی هر زنی میتواند باشد، تجربه میکنم. من و دخترم دوتایی! خانم ر میگفت بیرون آمدن نوزاد مثل کوبیدن میخ نیست، مثل چرخش پیچ و مهره است؛ از اول مسیر، تا آخر که خارج شود، یک دور کامل میزند و در حالیکه صورتش رو به پایین است خارج میشود. نینیها در فرآیند زایمان شرکت میکنند و با این چرخش به خودشان و مادرها کمک میکنند.
عزیزدل مادر... وقتی به دنیا بیاید خیلی زود میتواند توی بغلم جا بگیرد. فکر کنم فقط زمان کوتاهی صرف شستن و خشککردنش میکنند. البته به نظر من بهتر است نوزاد را همانطور کثیف بگذارند توی بغل مادر. تا با صدای قلبش و گرمای تنش آرام شود. اما حدس میزنم هنوز توی بیمارستانهای ما، حداقل توی این شهر، این کار را نمیکنند.
در مورد آمدن همراه به داخل اتاق زایمان هم سوال کردم؛ حداقل اینجا همچین خبری نیست! فکر کنم همسرم نفس راحتی کشید.
چهارشنبه میروم تهران. کمی از خریدهای آلما باقی مانده. مادرم میگفت میخوای تو نیا. اما دلم قرار نمیگیرد! میروم خریدها را کامل میکنیم و با هم برمیگردیم. تا آن موقع کمد هم درست شده. شنبه آقای نجار آمد خانهمان؛ کمد دیواری را نگاه کرد و اندازه گرفت. تا چند روز دیگر کمد دیواری جای آویزان کردن و چیدن لباسهای کوچکش میشود.
دیروز اولین روزی بود که ورزش کردم. توی خانه پیادهروی کردم و بعد هم باقی کارها. با خودم گفتم، فقط همین حداکثر یک ماهو آدمانه برخورد کن!
- ۹۴/۰۸/۱۸
سلام یاسی جان عزیز
انشاءالله دخترت صحیح و سالم به دنیا میاد همونجوری که دوست داری
هر روز سر میزنم و میخونمت.