زیباترین گردنه دنیا
سه شنبه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۴، ۱۲:۰۰ ب.ظ
باز هم سفر!
هم خوشحالم هم مضطرب؛ وقتی مادرم گفت آخر این هفته با هم برویم حیران، دلم نمیخواست نه بگویم. درست است که خودم خیلی دوست دارم بروم. اما هم به خاطر جوجویی کمی میترسم هم دلم میخواست همسرم با خوشحالی کامل بیاید نه اینکه بگوید حالا واقعا بریم؟ وقتی هم بگویمش که چرا اینطوری؟ بگوید خب من اونجوری که با خانواده خودم میریم سفر و راحتم با خانواده تو نیستم :| جلوی اونا هر پنج دقیقه یه بار هم اگر بخوام میتونم غیبم بزنه برم سیگار بکشم. ولی با بابات اینا باشیم با خفت باید موقعیت جور کنم. این هم از آن وقتهاییست که همسرم حرفی میزند که روی اعضای خاصی از بدن انسان کرفس میروید. صبح داشتم فکر میکردم بروم بنشینم جلوی بابام و بگویم بابا! این شوهر من سیگار میکشه! آخیشششش. شش ساله از عقدمان گذشته و قطعا بابا که خودش هم سیگاری بوده فهمیده. مامان هم که خانم مارپل هستن. رو کنیم راحت شویم!
گفتم ببین من نمیخوام با این قیافه بیای که. اخلاق منم میدونی آدمی نیستم بگم باااااید منو ببری. دلم میخواد خوش بگذرونیم. گفت میدونم. خوب اونطوری از ته دل خوشحال نیستم چی کار کنم؟ ولی گفتم میبرمت میبرم. سکوت کردیم و شام خوردیم. بعد گفت برای مامانبزرگت هرچی سوغاتی میخوای بگو بخرم. خوشحال شدم که ضمنی گفت میریم و بحث نکردیم. اما تمام دیشب تا الان توی فکر بودم که نکنه برامون اتفاقی بیوفته؟ و اینکه کاشکی همسرم خوشحال بود. توی دلم گفتم خدایا خودت میدونی من دلم میخواست خانوادهام رو خوشحال کنم. دلم نمیخواست بگن بازم اینا نیومدن. پس خودت مراقب جوجوم باش.
طبق قرار دیشبمان امشب میرویم تهران و فردا هم حرکت میکنیم به سمت حیران. حدودا ده ساعت توی راهیم و باتوجه به مشورتی که از دوستم که ماماست گرفتم هر دو سه ساعت باید توقف کنیم و من کمی راه بروم. دستشوییام را نگه ندارم و با سرعت نرویم و آقای همسر هم از جیمز باند بازی در جاده اکیدا خودداری کنند.
فک کن... حیران و آخر شهریور... دلم کش می آید! پلور که باران آنچنانی نبود چند قطره فقط. اما من میدانم الان آنجا چه خبر است... میدانم مثل دیوانه ها به آسمان و درخت و زمین و مه خیره خواهم شد!!!
دوستان خوبم برایمان انرژی و دعای خیر روانه کنید کمی نگران جوجه بند انگشتیم هستم. شنبه برمیگردم.
- ۹۴/۰۶/۲۴